مرز با زندگي
سروش صحت
حسين معززينيا، سردبير جوان ماهنامه سينمايي ۲۴، بعد از 34 روز از بيمارستان مرخص شد تا براي بقيه دوره درمانياش آماده شود. او در اين مدت چند پست و يادداشت در صفحه شخصياش گذاشته كه بهشدت خواندني و تاثيرگذار است. ديروز كه سوار تاكسي شدم حواسم نه به راننده بود نه به مسافرها و مدام نوشته آخر معززينيا در سرم ميچرخيد. معززينيا نوشته بود: «چيزهايي هست كه دوست دارم درباره اين روزهايي كه در بيمارستان گذراندم بگويم. الان فقط اين را بگويم كه مرگ از رگ گردن به ما نزديكتر است. صرف كردن عمر براي سالها بدخواهي، كينهتوزي، حسد و دسيسه چيني حماقت عجيبي است كه ما مرتكب ميشويم. فعلا به غيراخلاقي بودنش كاري ندارم، حماقت است. ميدانم از اين حرفها توي كتاب ديني مدرسه خواندهايد و از راديو و تلويزيون شنيدهايد ولي دارم تجربه عيني خودم را شرح ميدهم. مرگ به ما نزديكتر از آن چيزي است كه فكر ميكنيم. اصلا مرزي ندارد با زندگي...» به مسافرهاي تاكسي نگاه كردم. راننده پير، پسر جواني كه كنارش نشسته بود، زن ميانسالي كه با دختربچه پنج سالهاش كنار من بودند و با هم حرف ميزدند... دوباره جمله آخر معززينيا را مرور كردم «مرگ به ما نزديكتر از آن چيزي است كه فكر ميكنيم. اصلا مرزي ندارد با زندگي...» دختربچه داشت به من نگاه ميكرد و لبخند ميزد، راننده پير هم... من هم لبخند زدم، اول زوركي و بعد واقعي...