درد فلسفه، درس فلسفه*
مساله چيست؟
محسن آزموده
هفته پيش به اين پرداختيم كه پيش شرط اساسي فلسفه ورزي، شجاعت، نهراسيدن و گام گذاشتن در مسير استقلال فكري است و با اين تعبير كانت بحث را به پايان رسانديم كه جسارت آن را داشته باش كه فهم خود را به كارگيري. بحث هم از آنجا آغاز شد كه يكي ميپرسد چطور به فلسفه وارد شوم؟ نترسيدن از پرسش كردن و استقلال فكري البته پيش شرطي اساسي براي هر گونه انديشيدن بهطور عام و فلسفه ورزي بهطور خاص است. اما زماني هم هست كه كسي كه ميخواهد به فلسفه بپردازد، اين پيش شرط اوليه را پذيرفته و حتي آشنايي كلي و اجمالي نيز با فلسفه دارد. بنابراين سوال او از اينكه «از كجا به فلسفه وارد شوم؟» را بايد طور ديگري پاسخ داد. در واقع آشنايان ميدانند كه فلسفه اسم شامل و فراگيري براي مجموعه متنوعي از مباحث عقلي است كه از سوي متفكران فراوان در جريانهاي متكثر فكري در طول تاريخ ارايه شده و امروزه رشتهها و زيررشتههاي فراواني را شامل ميشود، مثل متافيزيك، معرفتشناسي، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، فلسفه سياست، فلسفه دين، فلسفه هنر و... ضمن آنكه در هر كدام از اين زيرشاخهها مكاتب و نحلهها و جريانهاي فراواني وجود دارد و در هر جريان يا مكتب باز با اسامي متفكران متعددي مواجه ميشويم كه شايد نظرات شان با يكديگر زمين تا آسمان فرق كند. بر اين اساس به نظر ميرسد در وهله نخست در مواجهه با سوال «از كجا به فلسفه وارد شوم؟» دچار سرگرداني و گيجي ميشويم، چون گويي با جنگلي (تمثيل جنگل را چند هفته پيش مورد بحث قرار داديم) بيدر و پيكر مواجه هستيم كه نميدانيم چگونه به آن وارد شويم تا گم نشويم و بتوانيم مسير درست را بازيابيم. اينجاست كه پرسشي كليدي و اساسي ميتواند موثر باشد. درست مثل پزشكي كه در مواجهه با بيماري كه روبهرويش نشسته از او ميپرسد: دردت چيست؟ چه مشكلي داري؟ چرا احساس كردي كه بايد به دكتر بيايي؟ ما نيز از كسي كه ميخواهد به جهان انديشههاي فلسفي گام بگذارد، بايد بپرسيم: مسالهات چيست؟ چرا ميخواهي فلسفه بخواني؟ از كجا به اين نتيجه رسيدي كه بايد فلسفه بخواني؟ چرا فلسفه و نه چيز ديگر؟ سرراستتر سوال كنيم: از جان فلسفه چه ميخواهي؟ بالاخره در فلسفه با انبوهي پرسش و پاسخ مواجه هستيم، شمار زيادي مسائل اساسي و بنيادي كه انديشمنداني بزرگ در طول تاريخ كوشيدهاند، نوري بر سويههاي تاريك آنها بتابانند و اندكي از پيچيدگيهاي آنها بكاهند. مسائل هستي شناسانه، معرفت شناسانه، روششناسانه در حوزه مابعدالطبيعه، شناخت، دين، سياست، جامعه، هنر، ذهن، اخلاق و... ممكن است درد كسي اين باشد كه چرا موجودات هستند به جاي آنكه نباشند؟ آيا موجودات معدوم ميشوند؟ عدم چيست؟ آيا ميتوان از آن خبري داد؟ و... مساله ممكن است از لوني ديگر باشد مثل اينكه چه چيز را ميتوانم بشناسم؟ آيا شناخت يقيني ممكن است يا خير؟ اگر آري چطور؟ خطاي معرفت شناختي چطور رخ ميدهد؟ و... شايد هم سوال از سنخ سومي باشد، يعني ميتواند اين باشد كه چگونه ميتوانم آدم خوبي باشم؟ آيا اساسا خوبي ممكن است يا خير؟ اصلا خوبي و بدي يعني چه؟ شايد هم پرسشگر ميخواهد بداند كه زيبا چيست؟ آيا كيفيتي ذهني است يا در جهان خارج مطابقي دارد؟ چرا همگان در يك زمان شيءاي يا خصلتي را زيبا ميخوانند و در زمانهاي ديگر خير؟
نكته ديگر آنكه اگرچه اين سوالها هر يك در بخشي مجزا از فلسفه پاسخ مييابند، اما ترديدي نيست كه اين بخشهاي به ظاهر از يكديگر مجزا با يكديگر كليتي را تشكيل ميدهند كه در مجموع يك نظام فلسفي يا يك جهانبيني را بر ميسازند. به عبارت روشنتر هر آن كس كه با پرسشي مشخص و بنيادي به يكي از حوزههاي فلسفه رجوع ميكند، دير يا زود درمييابد كه مساله او به سلسلهاي از پرسشهاي هم بسته به يكديگر گره خورده است كه بدون مشخص شدن تكليف يكايك آنها، نميتوان به پاسخ مساله اصلي او پرداخت، يا به ديگر سخن پاسخ مساله او تاثيري مستقيم و غيرمستقيم در ساير حوزههاي فلسفي دارد. اما موضوع مهم آن است كه مبتدي فلسفه از همان آغاز ولو به نحو اجمالي بداند به راستي مساله اصلياش چيست يا دست كم سوزشي در جان و ذهنش احساس كند وگرنه بدون مساله يا درد وارد فلسفه شدن بيمعناست. البته كه ميتوان ابتدا به ساكن و بدون هيچ سوالي اساسي به فلسفه پرداخت و اطلاعات فلسفي را از اينجا و آنجا گردآوري كرد و به خاطر سپرد. حاصل اما مجموعهاي از اطلاعات دايره المعارفي و به همان ميزان سطحي است كه به خصوص اين روزها با گسترش امكانات به سادگي از طريق اينترنت قابل دسترسياند و به همان اندازه كه ساده ياب و زودفهماند، گريزپا و سطحي نيز هستند. مساله داشتن در رويارويي با فلسفه و پرسشگري دردمندانه از آن اما موجب ميشود كه درگيري با مسائل و موضوعات فلسفي از سطح كنجكاوي بازيگوشانه فراتر رود و جوينده حقيقت را به لحاظ وجودي با پرسشها و پاسخهايي درگير كند كه نه فقط تاثيري مشخص در حيات ذهني و عيني فرد دارد، بلكه اصولا جهان او را بر سازد و افقهايي نو و ناگشوده از هستي و جهان را به روي او بگشايد.
* عنوان جشن نامه دكتر كريم مجتهدي، استاد نام آشناي فلسفه دانشگاه تهران