• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3603 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۸ مرداد

دنبال وقايع‌نگاري نبودم

طلا نژادحسن

ناتاشا اميري داستان‌نويسي است كه به طور جدي از سال 78 وارد عرصه داستان‌نويسي شد. نخستين كار جدي او مجموعه داستان «هولا هولا» است كه نام آن برگرفته از نام موفق‌ترين تك‌داستان اين مجموعه است. راوي اين داستان، يك اسب به همين نام است. او از آن سال تاكنون حضورش را در عرصه نويسندگي حفظ كرده و در شناسنامه كاري خود دو مجموعه داستان و يك رمان ديگر نيز ثبت كرد. گفت‌وگوي پيش رو به بهانه انتشار رمان تازه او «مرده‌ها در راه‌اند» است كه در روزهاي پاياني سال 94 منتشر شده است.

از ورودتان به فضاي داستان‌نويسي بگوييد؟

نخستين داستان‌هايم به سن 8،7 سالگي برمي‌گردد كه تازه حروف الفبا را ياد گرفته بودم اما چون نمي‌توانستم تصاوير ذهني‌ام را كامل بنويسم با نقاشي همراه‌شان مي‌كردم ولي به شكل جدي‌تر از سال 78 اين كار را شروع كردم. بين اين دو فاصله هم به صورت پراكنده، نوشته‌هايي داشتم. نوشتن براي من مثل كاري است كه براي آن طراحي شده‌ام، نمي‌شود متوقفش كرد.فكر مي‌كنم بايد به خاطرش از كارهاي ديگري گذشت.

برخلاف آثاري كه در سال‌هاي اخير نوشته شده در اثر شما از پيچيدگي و چندوضعيتي بودن دوري كرده و به سادگي وارد جريان رمان شده‌ايد، اين موضوع در سراسر اين كتاب هم ديده مي‌شود...

اگر دنبال اين باشيم كه با جزء، كل را نشان دهيم انتخاب قالب داستان كوتاه مناسب‌تراست ولي رمان بازسازي وقايع بيروني، تاريخ، كشمكش‌هاي دروني، روانشناختي و حس‌وحال‌هاي مختلف است. اغلب تغييرات در يك شب اتفاق نمي‌افتد و زمان لازم است تا هر تغييري تكوين پيدا كند و تثبيت شود. حداقل ترسيم چند مقطع زماني لازم است و نسل‌هاي مختلف زنان در يك خانواده بهتر مي‌توانند سير تغيير را نشان دهند. شايد وقايع تاريخي و اتفاقات بيروني بر زندگي يك زن تاثيرگذار باشد اما گمان مي‌كنم ابعاد روانشناختي، حالات روحي و بينش خود زن در صورت درست و محكم بودن، حتي مي‌تواند عوامل بيروني را هم متاثر كند. رنج يك حس دروني و برخي مواقع خودساخته است حتي درصورتي كه محرك بيروني هم داشته باشد باز اين فرد است كه به آن محرك بيروني (بر فرض يك مرد) اجازه مي‌دهد تا او را رنج دهد. حرف‌هايي مثل مجبورم و چاره ندارم يا همه‌چيز را گردن تقدير يا تاريخ و اجتماع انداختن، رفع مسووليت و به نوعي توجيه ضعف‌هاي خود است. كسي كه مختار است و ضعيف نيست، بايد مسووليت انديشه و كارهايش را كه پيامدهايي هم دارد، بپذيرد. سعي كردم اين موضوع را در بخش‌هايي از زندگي پري و آتشه در ديالوگي از فرامرزخان در اين رمان نشان دهم. اينكه حال و هواي درون ما حتي مي‌تواند فضاي بيرون را با وجود همه مشكلات عوض كند. اين اتفاق در فصل‌هاي پاياني براي پري رخ مي‌دهد ولي آتشه نسبت به آن هنوز مردد است و افسون عملا آن را تجربه كرده است.

نقب زدن به گذشته و آدم‌ها در فصل دوم اين رمان صبغه روانشناسانه به متن بخشيده است. آيا با اين پيرنگ‌هاي استعاري قصد در نمايش بازتاب شرايط اجتماعي در شخصيت زن‌ها را داشته‌ايد؟

فربد با وجود عدم حضور فيزيكي‌اش در عرصه رمان به‌راحتي حضوري حسي و ذهني پيدا مي‌كند. مرحله بيماري اين كودك و رابطه پري به عنوان يك مادر و رنجي كه در اين رابطه، قبل و بعد از مرگ فربد متحمل مي‌شود با ظرافت خاصي حسي و ذهني مي‌شوند. در اين روايت و بازتاب احساس انساني و فرانمود آن را در ذهن خواننده مي‌توان پيش‌بيني كرد اما يك انشقاق در بعضي فصول رمان پرسش‌هايي را در ارتباط با سير منطقي روايت ايجاد مي‌كند.

در فصل اول يك گره‌افكني ميان رابطه نريمان و فرامرزخان شكل مي‌گيرد كه بار معنايي و زيبايي‌شناسي خاص داستان‌هاي مدرنيستي را به روايت شما مي‌دهد. اين رويكرد تمهيدي براي نيفتادن متن در دام رئاليسم سياسي بوده يا دليل ديگري داشته‌ايد؟

كلا تمهيدي كه براي نگارش اين رمان داشتم در ابتدا پرداختن به يك موضوع و بعد پرداختن به اثرات آن بود. يعني توجه نتيجه يك رويداد به شكل غيرمستقيم و نه خودش. به تعبيري ديگر مي‌شود گفت از كنار ماجرا گذشتم كه از شگردهاي داستان‌نويسي هم هست. بقيه رويدادهاي رمان هم همين‌طوراست. اتفاقي مي‌افتد اما در فصل بعد، ديگر آن اتفاق محوريت ندارد و به حاشيه رانده مي‌شود و از همان جا اثرش را نشان مي‌دهد. چه بسا اثر خودش باشد كه ماجرايي با كيفيت و قالبي ديگر را مي‌سازد. موضوع مهم فصل پيشين دچار استحاله مي‌شود و در فصل بعدي به شكل رويداد تاريخي ديگري نمايانده مي‌شود. من اعتقاد دارم كه بسياري از وقايع تاريخي و اجتماعي در قالب‌هايي متفاوت تكرار مي‌شوند اما همان هستند. وقايع كهن با قالب جديد دوباره ظهور مي‌كنند. پس انقلاب يا جنگ، از نتايج كودتاي سال 32 مي‌تواند باشد. من از وقايع تاريخي و جنگ به عنوان فضا و بافت ماجراهاي داستان استفاده كرده‌ام ولي دنبال وقايع‌نگاري آنها نبودم. واقعيت هم اين است كه تاثير جنگ و تحولات اجتماعي روي همه يكسان نيست. همه شايد متاثر شوند اما به يك شكل واكنش نشان نمي‌دهند. من زندگي آشفته پري را با لحظات موشك باران تهران تلويحي توازي‌سازي كردم. او انتخاب مي‌كند در مورد همسرش خود فريبي كند و به زندگي يكواخت و پرتنش ادامه دهد در حالي كه عملا موشك‌ها، خانه‌اش را ويران كرده بودند و اين موضوع را البته خيلي دير باور مي‌كند.

شخصيت افسون با وجود اين همه اشاره‌اي كه به حرف‌هاي فلسفي و عرفاني اوست در پرده‌اي از ابهام باقي مي‌ماند. چه دليلي به اين موضوع داشتيد؟

افسون از نظر من يك شخصيت اثيري است تا واقعي. در نظرسنجي رمان پيش از چاپ بازخوردي كه از خواننده‌ها گرفتم اين بود كه فكر مي‌كرد وقايع مربوط به او واقعيت ندارد. تعمد من اين بود كه اين‌طور بماند ولي تاثير بگذارد. انسان‌ها به شكلي خاصي به هم متصلند، چيزي شبيه اثر پروانه‌اي كه بال زدن پروانه مي‌تواند در جاي ديگري توفاني به پا كند. حركت كسي مثل افسون هم با شكلي شبيه جنبش مولكولي به ديگر افراد پيرامونش سرايت مي‌كند.

شما در پرداخت به گذشته و دهه‌هاي چهل و پنجاه در اين رمان موفق بوده‌ايد. از چه منابعي استفاده كرده‌ايد؟

براي نوشتن اين رمان به خصوص سال‌هاي دوري كه در آن هنوز متولد نشده بودم، زمان زيادي را در كتابخانه ملي گذراندم. با خيلي‌ها صحبت كردم و سوال پرسيدم ولي مبناي نوشتنم صرفا اطلاعات حافظه‌اي آنها نبود چون امكان داشت اشتباه كنند گرچه برخي اطلاعاتي كه مي‌دادند عالي بود ولي بر مبناي حرف‌شان تحقيق كردم. البته تمام اينها براي فضاسازي و شخصيت‌پردازي رمان به كارم آمد. شخصيت‌ها همان طور كه هستند در رمان ظاهر مي‌شوند، بدون اينكه روايت در دام رئاليسم بيفتد يا اسير يكنواختي ژورناليسم عيني‌گرايانه شود.

فصل‌هاي ابتداي رمان از هر گونه حشو و زياده‌گويي عاري هستند اما در فصل‌هاي 9 و10 با دور شدن از يكدستي شخصيت‌هايي مانند فرا مرز و نريمان كه قبلا به‌خوبي در جايگاه خود نشسته بودند با فلسفه‌بافي و اظهار فضل رمان را دچار كندي مي‌كند و در نهايت توصيف بر روايت مي‌چربد. دليل اين انفكاك از سير اصلي جريان روايت و سير روايي متن چيست؟

آنچه در مورد گذشتن از كنار ماجرا گفتم، در اين موضوع هم در ذهنم بود. از كنار شخصيت‌ها براي ايجاد نوعي چندصدايي شدن گذشتم. چيزي تقريبا مشابه آنچه باختين مي‌گويد. شخصيتي را در فصلي معرفي مي‌كنم و او فصل بعد، به حاشيه رانده مي‌شود و فقط در مقاطعي به صحنه مي‌آيد. آنها كه در فصل قبل‌تر شخصيت فرعي بودند، در فصل بعدي شخصيت اصلي مي‌شوند. همه تقريبا در تمام فصول حضور دارند اما حضورشان پررنگ يا كمرنگ است. نريمان بعد از فصل اول ديگر فقط در برخي نقاط حساس رمان حضور مي‌يابد ولي جهانگير امتداد اوست، گو اينكه در فصل پاياني هم با يكديگر به‌شكلي نمادين برخورد دارند. پري كه دختر مهوش، است در فصل دوم شخصيت اصلي است و مهوش كه در فصل اول شخصيت اصلي به نظر مي‌رسيد، حالا تنها حضوري گاه به گاه دارد و در اين حضور سعي كردم نشان دهم در گذر زمان، چه تغييري كرده است. اما در مورد فرامرزخان، او كه راوي يكي از فصل‌هاي رمان است، تقريبا در تمام فصل‌هاي ديگر هم حضور دارد اما حضورش ديگر مركزي نيست و فقط كليدي به نظر مي‌رسد. اصولا اتفاقي كه براي اشخاصي كه شهود يا تحولي را پشت سر گذاشتند مي‌افتد اين است كه مي‌خواهند به ديگران كمك كنند ولي او مي‌گويد: «مي‌ترسم از اون آدمايي باشم كه ادعاي راهنمايي ديگران رو دارن اما به شيوه مفسدان عمل مي‌كنن اين‌طور مجازاتش شديدتره.» پخته‌شدن شخصيت او نفي‌كننده اين موضوع نيست كه مي‌خواهد تجربه‌اش را به ديگران منتقل كند. در فصل آخر هم با كيارش به نوعي توازي‌سازي مي‌شود. اين تفاوت بين كسي كه رو به رشد است و كسي كه توهم و بدي و تاريكي را انتخاب كرده وجود دارد. در نشان دادن اين دو كنار هم تعمد داشتم.

تسلط بر زبان و لحن در اين رمان در انسجام مضمون و روايت نقش خاصي داشته است، تحت تاثير چه عواملي بوديد و راجع به عنصر زبان در داستان چه نظري داريد؟

فكر مي‌كنم زبان، كلمات و واژه‌ها تنها راهي هستند كه وقايع بيروني و ايماژهاي ذهني نويسنده را در قالب نوشتار تجسم مي‌دهند. بازسازي مجدد جهان مادي بيرون در قالب واژگان امكان‌پذيراست. حتي در سينما هم، اول بايد فيلمنامه باشد. اين معجزه كلمات است. زبان نه فقط ابزار يا ماده اوليه، كه بنيان هر داستاني است. اگر زباني قوي و پيراسته باشد مثل اين مي‌ماند كه ساختار قصه بر پي‌هاي محكمي بنيان گذاشته شده است. زبان تمام احتمالات معنايي داستان را فراهم مي‌كند ولي به شكل اوليه‌اش در هر نوشتار، ماده خامي است كه پخته نشده و به مرور با ويرايش و بازخواني يا تغييراتي كه هر قصه‌اي خود براي نويسنده اعمال مي‌كند، شكلي را پيدا مي‌كند كه حيات داستان مرهون آن است. حتي در زندگي روزمره با توجه به تحقيقات سال‌هاي اخير، مشخص مي‌شود كه اهميت كلام در گفت‌وگو غيرقابل كتمان است. زبان فقط وسيله‌اي براي انتقال سطحي مطالب نيست، بخشي زنده از يك رمان است.

به نظر شما از نخستين داستان ايراني كه در قالبي شبيه رمان به نام «يوسف‌شاه» توسط فتحعلي‌خان آخوندزاده نوشته شد تاكنون، رمان ايراني چه تغييري داشته؟ آيا توانسته به رمان مدرن در مفهوم غربي آن نزديك شود؟

برخي از داستان‌ها كه فارغ از فضا و هويت بومي، به دغدغه‌هاي بنيادين انسان مي‌پردازند كه تقريبا در همه جاي دنيا مشابه است، مي‌توانند با هر خواننده‌اي در هر جاي جهان ارتباطي برقرار كنند. مسائلي مثل اثبات وجود خدا يا اينكه همه‌چيز تقدير است يا اختيار و دروغگويي يا راست‌گويي همه اين حالت را دارند... در نظر اول اين ارتباط راحت شكل مي‌گيرد اما تاثير آن چقدر است؟ اين تاثير به نظر من بستگي به سبك و سياق نويسنده دارد و البته جهان‌بيني‌اش كه بتواند جوابي به سوالات و دغدغه‌هاي هميشگي انسان‌ها بدهد. بنابراين هر داستاني از اين دست شايد نتواند اقبال جهاني هم داشته باشد. ولي در مورد جهاني شدن، فكر مي‌كنم رمان بومي مي‌تواند رماني جهاني شود. منظورم از بومي چيزي است كه خاص ايران باشد، خلق‌وخوي ما را نشان دهد و حاصل ديدگاه‌ها و تفكرات ما باشد. البته در اين بين شايد شبيه جاهاي ديگر جهان هم باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون