«معرفتشناسي» به روايت علامه جعفري
هادي مشهدي/ معرفتشناسي از مهمترين مباحث در گستره فلسفه است و فلاسفه بسياري از نحلههاي گوناگون به آن پرداختهاند؛ البته اين مفهوم نزد فلاسفه و حكماي مسلمان به شكلي فراگير و گسترده مطرح نبوده است. از مهمترين آراي مطرح در اين حوزه ميتوان به مباحث علامه طباطبايي و علامه جعفري اشاره كرد. علامه جعفري در آثار متعدد خود اين مبحث را از نظرگاههاي مختلف مد نظر داشته است؛ آن را در تطابق با ديدگاه فلاسفه مختلف بررسي و آراي خود را نيز تشريح كرده است. مجموعه مباحث وي در حوزه معرفتشناسي به كوشش دكتر عبدالله نصري در كتابي با عنوان معرفتشناسي جمعآوري شده است. اين كتاب، در مركز فرهنگي شهركتاب با حضور دكتر عبدالله نصري، استاد منوچهر صدوقي سها و دكتر علياكبر احمدي افرمجاني نقد و بررسي شد.
چهرهيي ناشناخته!
دكتر نصري در بخشي از سخنان خود، علامه جعفري را از كساني دانست كه به مبحث معرفتشناسي نظر داشتهاند و تاكيد كرد: او در ميانه آثار خود، از دهه 40 به اين سوي، اين مباحث را مطرح كرده است. حتي بحث شكاكيت، در كتاب توضيح و بررسي افكار راسل طرح شده است. در شرح و تحليل مثنوي و شرح نهجالبلاغه نيز به مباحث معرفتشناسي اشاره شده است. علامه جعفري در سال 1360 با توجه به نيازهاي جامعه كتابي مستقل در اين حوزه به نام «شناخت از ديدگاه علمي و قرآن» نوشته است. او سلسله مباحثي هم در حوزه فلسفه علم در دانشگاه صنعتي شريف طرح كرد كه ناتمام مانده است. وي ادامه داد: بايد توجه داشته باشيم كه سبك نگارش مرحوم حائري و مطهري با سبك نگارش علامه جعفري متفاوت است. علامه مطالبي را مينوشت كه به ذهنش خطور ميكرد و حتي شايد فرصت و مجالي براي رجوع دوباره، تقسيمبندي و كارهايي چون آن نداشت. اين سبك كار موجب شد ارتباط اهل فكر با آثار او كم شود؛ بنابراين علامه چهرهيي بهشدت ناشناخته است. در وهله اول بايد آثار او تدوين و تنظيم دوباره شود. بنابراين من سعي كردم چنين اتفاقي صورت گيرد. بخشبنديها، فصلبنديها و حتي در برخي موارد جابهجايي مطالب كاري است كه من انجام دادهام، تا ارتباط با كتاب منظم و منقح شود. از آنجا كه ذهن من با اين مطالب آشنا است و ممكن است مطلبي را ساده فرض كرده باشم، كسان ديگري هم آنها را خواندهاند تا امكان بروز ايندست اتفاقات كم شود؛ نام آنها به رسم امانتداري در اين كتاب درج شده است. نصري افزود: اين كتاب مطالب بسياري دارد. من در اين بخش تنها به چگونگي تدوين آن اشاره كردم. بايد تاكيد كنم، تلاش من معطوف به اين امر بوده است كه به محتوا آسيبي وارد نشود. تغيير برخي عبارات با توجه به سبك و سياق مولف صورت گرفته است. غيرشاگردي در محضر علامه بيش از 40 سال با آثار او انس داشتهام و از اينروي ميدانم چه كاري را بايد انجام ميدادم. خوشبختانه اين كتاب با انضباط و نظم و نسق ويژهيي منتشر شده است. پس از چاپ متوجه شدم مولف بحث ديگري درباره تجريد و ماهيت سوال و نقش آن در شناخت و معرف انسان دارد كه بايد در چاپهاي بعدي به اين كتاب افزوده شود.
انسان و عالم؛ عالم و انسان!
صدوقيسها بيان نكاتي در شرح جايگاه فلسفي علامه جعفري را ضروري دانست و در اين باره تصريح كرد: در كليات ميدانيم كه كلام از متكلم جدا نيست؛ همان طور كه تفكر از متفكر جدا نيست؛ اگر متكلم شناخته نشود، بالطبع كلام هم شناخته نخواهد شد. از اينروي بايد مقدمهيي درباره منزلت فلسفي علامه جعفري بازگويم. وي افزود: از بدو پيدايش فلسفه در اسلام، خلطي در معناي كلمه فيلسوف واقع شده است و هنوز نيز به حدت و شدت ساري و جاري است؛ به هركه متني فلسفي را تدريس ميكند، فيلسوف اطلاق ميشود. بايد استاد هر فن را از صاحب آن منفك كنيم؛ البته منافاتي ندارد، ممكن است يك استاد فلسفه به واقع فيلسوف هم باشد، اما الزاما بين تدريس فلسفه با فلسفهورزي ارتباط ضروري وجود ندارد. از ابتدا به نوع مدرسان فلسفه، فيلسوف گفته شده است، در حالي كه مطلقا فيلسوف نبودهاند. من سه ضابطه در اين باب دارم؛ به كسي ميتوان فيلسوف اطلاق كرد كه در يكي از اين سه ساحت ظهور يابد: اگر نميتواند دستگاه فلسفي تازهيي تاسيس كند، دستكم ايجاد مساله كند؛ چه به تحليل، چه به تركيب. تقرير تازهيي از مسائل موجود فلسفه ارايه كند. مساله همان است و ادله همان؛ اما ميتوان تقرير تازه كرد. متن فلسفي را بخواند، فهم و تدريس كند؛ كه به گمان ضعيفترين اين مراحل است. به تجربه، الزاما تدريس با فهم متن ملازمتي ندارد؛ ممكن است كسي مبحثي را به خوبي تدريس كند، بدون اينكه آن را فهميده باشد. به گمان من اگر كسي نمط چهارم اشارات را به واقع بفهمد و آنچنانكه شيخ و شاگردان او تقرير ميكردند، تقرير كند، فيلسوف است. من بر اساس اين ضوابط با قاطعيت تمام ميگويم، علامه جعفري، نه استاد، كه فيلسوف بود. ممكن است مدرس خوبي براي اسفار نبود كه خود چنين ادعايي نداشت، اما مساله داشت و فيلسوف بود. وي در ادامه، ضمن تقدير از دكتر نصري كتاب محل بحث را حاوي نقصي عظيم دانست و در شرح آن گفت: نميتوان نظريات مولف را از اين كتاب استنباط كرد؛ چراكه متممي دارد به نام ارتباط انسان و جهان. اين نخستين اثر اين مولف است كه در دهه چهل چاپ شده است. ارتباط انسان و جهان سه جلد و به كلي در باب ادراك است. اگر آن را از اين مطالب حذف كنيم، نيمي از قضيه مفقود خواهد بود؛ با وجود اين كتاب كسي نميتواند بگويد نظريه ايشان در باب معرفت چيست و يقينا ناقص خواهد بود. امهات مطالب آنجاست. صدوقي، ضمن تاكيد بر اهميت مساله «وجود» نزد فلاسفه تاكيد كرد: موضوع فلسفه در طول تاريخ، «وجود» بوده است و امروز نيز هست؛ اگر آن را منقلب كنيم به بحثالمعرفه اشتباهي واقع نخواهد شد. با اتفاقاتي كه در طول تاريخ فلسفه صورت گرفته است، ممكن است جماعتي بگويند، اصلا موضوع فلسفه بحثالمعرفه است، كما اينكه گفتهاند. معضل عمده انسان ادراك است. چگونه ميشود قبل از اينكه انسان بفهمد ادراك ممكن است، محال است، اعتبار آن چيست و با واقعيت تطابق ميكند يا خير، طبيعتا كه نميتوان منظومهيي فلسفي ايجاد كرد. به اين قرينه كه نخستين كتاب علامه جعفري در باب معرفتشناسي است، ميتوان او را فيلسوف معرفت خواند.
ايدهآليسم اسلامي يا رئاليسم غربي
احمدي در ابتدا برخي ويژگيهاي كتاب معرفتشناسي را برشمرد و تصريح كرد: نصري اين كتاب را در شكلي پاكيزه و پيراسته سامان داده است. با اينكه اين اثر مجموعهيي از سه كتاب مجزاست، بهراحتي ميتوان آن را تا انتها خواند. سكته و خلل در آن وجود ندارد و از اين نظر بايد قدردان زحمت او باشيم. ميبايد از مرحوم علامه جعفري نيز تقدير شود، از اينروي كه در زمان طولاني به بحث معرفتشناسي پرداخته است و آثار خوبي در اين زمينه نوشته است. علامه جعفري برخي منابع حوزه معرفتشناسي را مطالعه كرده و به آنها ارجاع داده است. از جمله ميشود به حدسها و ابطالها، ساختار انقلابهاي علمي، تاريخ علم، شش بال علم و نقد تفكر فلسفي اشاره كرد. او به گستره بحثي مهم در دوران جديد وارد شده است و به اندازه خود سعي در فهم و پاسخ به آنها از موضع فلسفه اسلامي داشته است. نميتوان اين زحمت بلند در طول يك عمر را ناديده انگاشت. مولف، مساله كوچكي را گزينش نكرده است. وي مباحث خود را با رويكردي نقادانه، حول محتواي كتاب معرفتشناسي ادامه داد و اظهار داشت: در سه فصل اين كتاب درباره سه مساله بحث شده است. ضمن طرح ديدگاه مولف، اين مسائل را به كوتاهي ذكر و آنها را نقد خواهم كرد. در فصل اول راجع به اين سوال بحث شده است: آيا ذهن انسان ميتواند به واقعيت دسترسي يابد، يا خير؟ مساله بزرگي كه در معرفتشناسي تحت عنوان رئاليسم و ايدهآليسم طرح شده است، در اين فصل محوريت دارد؛ آيا ميتوان از دايره ذهن خارج شد و به واقعيت دست يافت؟ در اين باب دو رويكرد وجود دارد: اول: رويكرد سنتي كه برگرفته از فلسفه يونان است و در فلسفه اسلامي نيز منجر به نزاع اشاعره و معتزله در كلام شده است؛ البته اغلب فيلسوفان اسلامي به وجود ذهني معتقد بودهاند؛ اينكه ماهيت عالم خارج در ذهن ما جاي ميگيرد و از اين منظر از رئاليسم پا بيرون نگذاشتهاند؛ اما بين متكلمان اسلامي اين مساله به نزاع بزرگي انجاميد، چراكه اشاعره معتقد بودند با عقل نميتوان به واقعيت دست يافت. دوم: رويكرد جديد است كه از دكارت آغاز ميشود. در اين دوره فصل بلندي ايجاد شد كه به دريافت سختي و صعوبت اين مفهوم انجاميد. دكارت كه مباحث خود را بر مبناي كوگيتو و عقل محض آغاز كرد، به هيچروي نتوانست به واقعيت دست يابد. كانت معتقد بود بدون تلفيق ذهن و عين دستيابي به حقيقت ممكن نيست. در اين نظريه نوعي ديگر از ايدهآليسم تعريف شد. در آراي هگل نيز ايدهآليسم به معناي ديگري مطرح شد. به طور كلي رويكرد ايدهآليستي در غرب شايع شد و آنها كمتر توانستند به رئاليسم بپردازند. در ورود به قرن بيستم، به دنبال طرح تفكرات پستمدرن رويكرد رئاليستي به طور كلي از فلسفه حذف شد. وي نقد خود به ديدگاههاي علامه جعفري را از همين منظر وارد دانست و تاكيد كرد: حال ميبايد از او پرسيد با كدام يك از اين دو رويكرد به مساله ايدهآليسم و رئاليسم پرداخته است؟ چه موضعي را به كار بسته است؟ اين مبحث را در چارچوب كداميك از تفكر سنتي و مدرن مد نظر داشته است؟ به زعم من اين مساله در آراي وي روشن نيست و ادعا ميكنم كه او به آثار فيلسوفان مدرن در اين حوزه دسترسي نداشته است و بحرانهاي آنها رادر اثر خود منعكس نكرده است. از منظر علامه جعفري بحث ايدهآليسم و رئاليسم در چه پارادايمي مطرح شده است؟