گفتوگو با ادمان آيوازيان
به بهانه نمايشگاه جديدش
براي معاش
نقاشي نكردم
علي مطلبزاده
نمايشگاه نقاشيهاي ادمان آيوازيان بهتازگي در گالري فرهنگسراي نياوران برپا شده است؛ نمايشگاهي با عنوان «رنگهاي سرزمين مادريام» كه شامل دورههاي مختلف كاري اين نقاش از طراحي مدلهاي زنده، تصاوير آبرنگي از معماري كويري، امامزادهها و بافتهاي روستايي تا جديدترين آثار آبستره اين هنرمند با عنوان «رباعيات». اما آيوازيان تنها نقاش نيست.
او در اين سالها در زمينه معماري هم فعاليت كرده و نقاشيديواريهاي بسياري را هم براي كليساهاي مختلف انجام داده است. در بخش ديگري از نمايشگاه در فرهنگسراي نياوران تصاويري از كاليگرافيهاي او از ساختههايش در ايران، مساجد و موزههاي كويت، عمان، عربستان و... نيز ارايه شده است. ادمان آيوازيان در طول اين سالها خارج از ايران زندگي و فعاليت كرده است.
او كه عضو انجمن سلطنتي نقاشان رنگ و روغن انگليس هم هست، ۴۰سال بعد از مهاجرت، آبانماه ۱۳۸۹ به تهران بازگشت و در نمايشگاهي در آرتسنتر تهران مجموعهاي از آبرنگها و رباعياتش را به نمايش گذاشت و حالا در نمايشگاه «رنگهاي سرزمين مادريام» براي دومين بار در طول اين چند دهه نمايشگاهي را در ايران برگزار كرده است. گفتوگو با اين هنرمند را به بهانه اين نمايشگاه در ادامه بخوانيد.
شما پيش از اين نمايشگاهي هم از آثارتان در آرتسنتر برگزار كرديد. آيا نمايشگاه اخيرتان را بايد در ادامه همان نمايشگاه ببينيم؟
نمايشگاهم در آرتسنتر برگزار شد، اما در آن نمايشگاه برايم بيشتر جنبه فروش آثار مطرح بود. بعد از صحبتهايي كه شد قرار شد تعدادي از تابلوهايم را از انگلستان براي نمايشگاه بياورم. آثار من در آن نمايشگاه شامل دو زمان ميشد. يكي آثارم از سال 1948 تا 1965 و مابقي نمايشگاه كه در طبقه بالاي گالري برگزار ميشد هم از كارهاي جديدم بود. اين بخش دوم همان نقاشيهايي بود كه ادامهاش را در اين نمايشگاه ملاحظه ميكنيد و مهمترين آنها مجموعه رباعيات است.
قبل از آن نمايشگاه هيچ نمايشگاه ديگري در داخل ايران نداشتيد؟
خيلي قبل از آن و حدود سال 1947 نمايشگاهي در ايران برگزار كرده بودم.
همان موقعي كه از ايران رفته بوديد؟
تقريبا. در طول اين سالها به غير از همان نمايشگاه آرتسنتر و اين نمايشگاه كه درحالحاضر برگزار كردهام برنامهاي در ايران نداشتهام. البته در اين بين گاهي اوقات كارهايم در نمايشگاههاي گروهي يا نمايشگاههاي مرور آثار هنرمندان ايراني همدوره به نمايش درآمده است.
اين عدم برگزاري نمايشگاه انتخاب خودتان بود يا دليل ديگري داشت؟
مهمترين دليلش زندگي من در غربت بود، اين امكاني بود كه سالها قبل از دست داده بودم و هيچ راهي براي تغيير دادنش نداشتم. نمايشگاه اخيرم هم بنا به پيشنهاد خانم زهرا راد آن هم سالها قبل برنامهريزي شد كه براي من پيشنهاد خيليخوبي بود و از آن استقبال كردم. من تا يادم ميآيد نقاشي ميكردهام. تقريبا 16 ساله بودم كه جعبه رنگم را برميداشتم و پياده يا با اتوبوس از تهران بيرون ميزدم و از طبيعت نقاشي ميكردم. آن زمان به كسي ميگفتند نقاش كه از شاگردهاي كمالالملك يا آقاي حيدريان و شيخ باشد. وقتي من بچه بودم آنها خيلي من را تشويق ميكردند. البته عدهاي هم بودند كه ميگفتند اين نقاشيها و اين شيوه اصلا عاقبت خوبي ندارد.
اين حرفها آن زمان هم بود؟
بله.
به نظر ميرسد كه نقاشي به شيوه كمالالملك آن زمان خيلي محبوب بوده باشد؟
محبوب بود، ولي خب آن زمان اين هيجان و تشويق و چيزهاي ديگر در مورد شيوههاي ديگر نقاشي اصلا وجود نداشت و كسي هم از آن استقبال نميكرد. نقاش آن زمان بيشتر تابلونويس بود. يادم است كه آقاي شيخ يك تابلويي به اسم «رباط زهره و چنگ به رقص آرد مسيحا را» نقاشي كرده بود. او يك پرتره از خودش را هم ساخته بود. عدهاي اين پرتره را نقد ميكردند و ميگفتند اين خندهاي كه كشيده خوب است اما اي كاش زردي دندانهايش را نقاشي نميكرد. (ميخندد). اين صحبتها اگرچه محدود ولي بود. در حقيقت هم اين شكل كار را دوست داشتند و هم از آن فاصله ميگرفتند. اين شد كه بعضي از ما مجبور ميشديم تابلونويسي كنيم تا زندگيمان بگذرد و راهي غير از اين نداشتيم.
خود شما همچنين دغدغهاي داشتيد؟
بهطور كامل نه. من هدفم بيشتر خود نقاشي و نقاشي كردن بود. همان مهاجريني كه از خارج آمده بودند خيلي تشويقم ميكردند كه جعبه رنگم را بردارم و بروم نقاشي. نقاشي آن زمان واقعا مفهوم ديگري داشت.
حالا شايد همهچيز تغيير كرده باشد. براي خود من هم در حال حاضر نقاشي ديگر تزيين كردن بوم يا خبررساني و فلسفه و... نيست. الان دوست ندارم زير تابلويم يك شعر بنويسم. فكر ميكنم كه نقاشي بايد خارج از همه اينها باشد. كلا نقاشي الان اينطور است و ديگر هدفش همان چيزهايي نيست كه در آن زمان بود. درست از وقتي كه موضوع داخل نقاشي ميشود وضع تغيير كرد. همين باعث شد كه نقاشي آبستره را انتخاب كنم و ادامه دهم. اين انتخابي بود كه من كردم اما هركسي حق انتخاب دارد و نميتوان هيچ قانوني براي هنر وضع كرد.
شما نميتوانيد به يكي بگوييد اگر اينطور شعر بگويد هنر است و غير از آن نميشود. در مورد نقاشي هم همينطور است. اما الان همهچيز فرق كرده است. هم فضا عوض شده و هم سن من بالاتر رفته است. با بالا رفتن سنم كندتر شدهام اما مغزم نايستاده و همين باعث شده كه امروز هم سعي كنم باز اگر ميتوانم آن چيزي را كه فكر ميكنم يكجوري عيان كنم و بگويم. من هيچوقت براي معاش نقاشي نكردم. آن كاري كه براي معاش انجام دادم بيشتر معماري بوده است. آنجا به من كار سفارش ميدادند و من هم برايشان همانطور كه ميخواستند طرح ميزدم. برعكس نقاشي، در معماري بيشتر جنبه مادي مساله در نظرم بود.
اين معمار بودن شما روي فضاي نقاشيهايتان تاثير نگذاشته است؟ در نگاه به كارهايي كه مربوط به فضاي ايران و طبيعت اينجاست همچنان حس ميشود كه فضاي معماري و توجه به آن غالب است. معمولا در برخورد به چنين نقاشيهايي همان نگاه طبيعتگرايانه به موضوع در نظر گرفته و به آن پرداخته ميشود؟
من حتي در شيوه معماريام هم سعي كردهام به سادگي توجه داشته باشم. به نظرم هر چقدر اين برخورد سادهتر و مينيمالتر باشد بهتر است. آن زمان اتومبيل خيلي كوچكي داشتم به اسم وسپا و با همان گهگاهي ميرفتم به كوير و جاهاي ديگر تا نقاشي كنم. سادگي و آرامش چنين محيطهايي مرا خيلي گرفته بود. با خودم ميگفتم اگر بتوانم ذرهاي از اين سادگي و آرامش را در كارم استفاده كنم خيلي ارزش خواهد داشت. من نميتوانم ادعا كنم كه به همين سادگي در كارهاي معماري يا نقاشيهايم رسيدهام اما واقعا رسيدن به چنين حدي در كارهايم برايم خيلي مهم بود.
شما خودتان را بيشتر معمار ميدانيد يا نقاش؟
من معماري را براي گذران زندگي و درآوردن خرج آن انجام ميدادم ولي نقاشي تنها براي ارضاي حس خودم بود و از آن لذت ميبردم.
در حال حاضر چطور؟
الان خيلي آزادترم. اين قدرت را ندارم كه مثل سابق پروژه معماري انجام دهم اما ميتوانم در كارگاه خودم بنشينم، خط بكشم و نقاشي كنم. الان شايد روزها و ماهها بگذرد و كسي سراغ من نيايد. اين باعث ميشود خيلي راحت بنشينم و كار كنم.
در طول اين سالها بين ايران و جايي كه زندگي ميكنيد در حال رفتوآمد بوديد؟
سفرهايي داشتم اما خيلي بين آنها فاصله بوده است. فرض بگيريد 10سالي نبودم و بعد دوباره ميآمدم و چند وقتي ميماندم و ميرفتم. در طول اين سالها سعي كردم رابطهام با زادگاه خودم قطع نشود.
موردي كه در كارهاي شما خيلي به چشم ميآمد اين بود كه نميتوانستيم آنها را به عنوان آثاري از يك هنرمند ايراني در غربت در نظر بگيريم. قاعدتا وقتي مهاجرتي اتفاق ميافتد، يا كارها تكنيكيتر ميشوند يا نگاه و موضوع آنها كاملا عوض ميشود. در كارهاي شما عملا عكس اين اتفاقات را ميبينيم. با وجود اينكه 50 سالي در ايران نبودهايد نخستين چيزي كه در برخورد با آثار شما حس ميشود اين است كه انگار شما دايما در اين فضا زندگي كردهايد و در آن حضور داشتهايد. معمولا در مهاجرت انتخابهاي ديگري براي موضوع و شيوه نقاشي صورت ميگيرد...
الان هم شايد هنرمندان ايراني زيادي در خارج از كشور باشند كه حرفشان در مورد ايران باشد اما خودشان شكل و صورت زندگي آنجايي را براي خودشان انتخاب كرده باشند، اما من اين طور نبوده و نيستم. هنوز بوي لبوفروشي زير بازارچه قوامالدوله يادم مانده و هر چه فكر ميكنم ميبينم هر كجاي دنيا هم كه باشم آن را به هيچ شكل نميتوانم از ياد ببرم.
آن سادگي، صداقت و دوستيهايي كه با همسايههايم در داخل ايران داشتهام در كارهايم اثر داشته است. چنين تاثيري شايد در آثار يكي، بيشتر باشد و در آثار فرد ديگري كمتر به چشم بخورد.
من بهشخصه حاضر به عوض كردن اين حس با هيچ چيز ديگري نيستم. مجموعه رباعيات كه جزو جديدترين كارهايم است به نظر خودم كاملا ايراني است. شايد هم اشتباه ميكنم، اما من نميتوانم از زادگاهم جدا شوم و آن را در كارهايم نشان ندهم. من در هر كشوري كه كار كردم و نمايشگاه گذاشتم يا پروژه معماري انجام دادم، به اسم يك ايراني آن را انجام دادم. اينكه چقدر اين كارها را قبول كردند يا نكردند اصلا برايم مهم نبود.
حرف من اين است كه اينها را كسي به من ديكته نكرد يا فشاري پشت سرم نبود تا چنين كاري را انجام دهم و همهاش به انتخاب خودم بود. از نظر من اينطور بود اما اين را حق ديگر هنرمندان ميدانم كه راهشان را پيدا كنند و هر طور كه خودشان ميخواهند حرفشان را بزنند و كارهايشان را اجرا كنند. اين موضوع فقط شامل نقاشي نميشود و ميتواند موسيقي، شعر، ادبيات و ديگر هنرها را هم در بر بگيرد.
آغاز فعاليت حرفهاي شما در نقاشي همزمان با دهه 30 و شكلگيري جريانهاي هنري است كه هدف آنها ايرانيزه كردن نقاشي بود. فكر ميكنيد چقدر اين همزماني باعث شكلگيري چنين نگاهي در شما شد؟
يكي از كساني كه براي من خودش و كارهايش اهميت زيادي داشت جليل ضياپور بود كه در فرانسه تحصيل كرده بود. يادم هست كه آن زمان در تابلويي يك زن را همراه با بزغالهاش نقاشي كرده بود. اصول و تركيب اين نقاشي كاملا ساساني بود.
خيلي ديگر از نقاشان آن زمان هم بودند. صحبت كلي اين بود كه آثار بايد ايراني باشد و خيليها هم دنبال راهي بودند كه در آثارشان به اين موضوع برسند. به امثال جواديپور يا حسين كاظمي در آن زمان به عنوان قبلههاي نقاشي نگاه ميكرديم و سعي ميكرديم راهي را كه آنها ميروند ادامه دهيم.
در حال حاضر هم با هنرمندان آن نسل، آنهايي كه هستند و هنوز هم كار ميكنند، رفتوآمد داريد؟
نه...
رابطهتان قطع شده؟
خيلي وقت است.
و دليلش؟
بزرگترين دليلش به خاطر زندگي من در خارج از كشور و كار و مسافرتهايي بود كه دايما داشتم. عملا رفتوآمدهاي بين ما از يك زمان به بعد كاملا قطع شد، چون ديگر وقتي براي اين كار نميماند.
از بين نقاشان ايراني كسي بوده كه در طول اين سالها همچنان با او در ارتباط بوده باشيد؟
يكي از دوستان خوب من پرويز كلانتري بود كه متاسفانه چند وقت پيش درگذشت. خوشبختانه محجوبي هنوز هست و با او در ارتباطم. اما تعداد اين افراد و آنهايي كه با آنها در ارتباطم زياد نيست.
من فكر ميكنم بخشي از اين عدم ارتباط به خاطر شرايط فعلي است. آن زمان واقعا ارتباط دوستانهتر و صميمانهتري بين هنرمندان بود...
نه، واقعا ارتباط داشتن و رفتوآمد براي ما خيلي مشكل شده است. خود من به يك سني رسيدهام كه قدرت و توانم خيلي كم شده است. يك موقع بود كه در طول يك روز سه تا نقاشي ميكردم اما الان يك نقاشي سه ماه طول ميكشد. ضمن اينكه من به همه حق ميدهم هر راهي را كه دوست دارند، بروند. اين انتخابي بوده كه من كردهام. الان هم همانقدر از جنوب شهر تهران لذت ميبرم كه در زمان بچگي ميبردم. ولي خب همان زمان هم عدهاي بودند كه ونيز برايشان ايدهآلترين شهر بود، يا دوست داشتند به ايتاليا و فلورانس بروند. من فكر ميكنم در هنر هر كسي سهم خودش را برميدارد. قرار نيست چيزي را با هم تقسيم كنيم و بر فرض بگوييم اين مال من باشد و اين يكي براي تو.
شما سهم خودتان را در چه چيزي ميديديد؟
يادم هست يكبار با پرويز كلانتري در اين مورد صحبت كرديم. من گفتم دلم ميخواهد همينطوري كه الان نقاشي ميكنم نقاشي كنم. آن زمان همه پولمان را جمع ميكرديم تا بتوانيم وسيله بگيريم و نقاشي كنيم. بهطور غريزي حس كرده بوديم اگر ميخواهيم اين راه را ادامه دهيم چارهاي غير از اين نيست، اما كسي نبود كه ما را وادار كند و در مورد اين انتخاب چيزي به ما بگويد. ما خود بهخود اين راه را رفتيم.
در دورهاي اينقدر پيشرفت كردم كه ميتوانستم از اسبي كه در حال حركت بود طرح بزنم.
اين را گفتم كه بگويم چنين دورههايي را هم گذراندهام. من از شاگردان كمالالملك هيچوقت حرف زور نشنيدم ولي به حرفهايشان و چيزهايي كه ميگفتند گوش دادم. اين را هم در نظر بگيريد كه در آن زمان ما وسيله چنداني نداشتيم و از روي دست نقاشاني تقليد ميكرديم كه كارهايشان را در ژورنالهاي خارجي ميديديم. چيزهايي را كه در آن زمان ياد گرفتم هنوز هم فراموش نكردهام. الان هم ميتوانم بنشينم و به شكل دقيق و آكادميك طرح بزنم. اين كار را در سفارشهايي كه براي نقاشي ديوار كليساها بود بارها انجام دادم، اما همزمان براي اين كارها كلي تحقيق و مطالعه هم كردم تا از اصل موضوع خارج نشوم. اگر در دورهاي براي انجام اين سفارشها قرار بود خطاطي كنم، سعي كردم خط ثلث را مثل ثلث واقعي يا نستعليق را مثل نستعليق واقعي بنويسم.
اگر قرار بود از خط كوفي استفاده كنم گشتم و بهترين خط كوفي كه از شروع اسلام تا به حال نوشته شده بود را پيدا كردم. نتيجه اينها كار زياد و صرف وقت زياد بود، اما من به اين چيزها توجهي نداشتم.
در نقاشي هم همينطور بود؟ به نظر ميرسد نگاه شخصيتري را در كارهايتان دنبال كردهايد و تا آنجا پيش رفتهايد كه به مجموعه رباعيات رسيدهايد؟
كار روي مجموعه رباعيات را به خاطر آرامشي كه به من ميداد شروع كردم و ادامه دادم. به اين فكر كردم كه در اين كارها به يك سادگي ميرسم كه هدف اصلي من بوده است. اين آثار اصطلاحا جاي تنفس و فضايي را دارند كه من ميخواستم و به دنبالش بودم...
ايده اين مجموعه از كجا شكل گرفت؟
همان سالها كه كارم را شروع كرده بودم دوستان شاعري داشتم كه گاهي در خيابان نادري دور هم جمع ميشدند و من هم به اسم بچه نقاش در جلسات آنها حضور داشتم. گاهي آنها پيشنهاد ميدادند براي شعرهايشان طرح بزنم تا در مجله فردوسي آن زمان چاپ شود.
در حقيقت من ميآمدم و شعر آنها را تبديل به تابلوي نقاشي ميكردم. يك زماني به اين فكر كردم كه چه اشكالي دارد بنشينم و يكسري غزل نقاشي كنم. در ضمن دوست نداشتم عنوان تابلوهايم بدون عنوان يا يك اسم عجيبوغريبي باشد. اين بود كه مجموعه رباعيات شكل گرفت.
پس اين رباعيات كاملا شخصي است؟ با ديدن عنوان اين آثار و قبل از ديدنشان اينطور در ذهن تداعي ميشود كه آنها بر مبناي رباعيات خيام نقاشي شدهاند.
نه، كاملا شخصي است. به نظر خودم يك دزدي آبرومند است. (ميخندد) . من در شعرهاي خيام هم يك فضا و بعدي ميبينم كه باعث ميشود شعرها منجمد به نظر نرسند. شعرهاي خيام مثل شعرهاي صائب يا مثنوي نيستند. به اصطلاح يك راه و فضايي در آن وجود دارد. براي من اين نقاشيها هم همين حالت را دارند و فكر ميكنم.
كار روي مجموعه را داريد ادامه ميدهيد يا اينكه مجموعه كامل شده است؟
هنوز هم دارم انجامشان ميدهم. شايد يك انبار از اين كارها در لندن و در كارگاهم داشته باشم.
از نظر ابعاد هم اين مجموعه جزو بزرگترين كارهايتان هستند؟
بله. شده كه گاهي يك بوم با اندازه چهارمتر در دومترونيم درست كردهام و بعد از آن با خودم گفتهام چرا اين كار را كردم! اگر قرار باشد از اول تا آخر آن را نقاشي كنم شايد 10 سال طول بكشد. (ميخندد) بعدتر به اين فكر كردم كه آن را به قطعات كوچكتري تقسيم و روي آنها كار كنم...
اهل افههاي نقاشانه هم هستيد؟ قطع كار يا نظر مخاطب يا بازيهاي نقاشانه در طول كار چقدر براي شما مهم است؟
(ميخندد)، نه اينها به نظر من بهانه است. نميتوان اينها را در كار دخالت داد. البته مخاطب هم لطف ميكند و كارهاي من را ميبيند و از آن لذت هم ميبرد. در نهايت آدم به يك جايي ميرسد كه دوست دارد خودش باشد و كناري بنشيند و كار كند، چون چيز ديگري برايش باقي نمانده.
در اين روزهايي كه از نمايشگاه شما گذشته برخورد مخاطب با اين كارها چطور بوده است؟ به هدف خودتان از برگزاري اين نمايشگاه رسيدهايد؟
گرمي رفتار مردمي كه به اين نمايشگاه آمدهاند و صحبتهايي كه با من داشتند خيلي خيلي به دلم نشسته است. يك مقدار از اين اتفاق را مديون كسي هستم كه موضوع برگزاري اين نمايشگاه را پيش كشيده و ترتيب برگزاري آن را داده است. در روز افتتاحيه دلم ميخواست بروم و گوشهاي مخفي شوم از بس كه به من ميگفتند بيا با هم عكس يادگاري بگيريم. (ميخندد) . آخر شب حس ميكردم واقعا به استراحت احتياج دارم و نميتوانم بايستم. اما با اين شرايط هم باز به خودم گفتم باركالله ادمان! ببين چقدر مردم آمدند و كارهايت را ديدند. اين استقبال براي من خيلي خوب بود و از صميميت مردم هر چقدر بگويم كم گفتهام.
هنرمندان ارمني از نسل شما از همان ابتدا به عنوان يك هنرمند ايراني فعاليت خودشان را شروع كردند. امثال ماركو يا سيراك در كارهايشان سعي كردند بيشتر آثار ايراني خلق كنند. از نظر شما دليل اين اتفاق چه بود؟
در زمان جواني چيزي حدود 20 سال با ماركو و سيراك و ديگران كار كردم. اين توجه به اصالت ايراني به زماني برميگردد كه ماركو از ايتاليا به ايران برگشت. آن موقع يك جنبشي در اينجا شروع شده بود و ماركو از موقعيتي كه داشت استفاده بجايي كرد. او مساله بيينال و شركت در آن را مطرح كرد. آن موقع كمتر كسي حاضر ميشد وقتي براي ادامه تحصيل به ايتاليا رفته برگردد و اينجا به كارش ادامه دهد. اما ماركو به خاطر يكسري موضوعات برگشت. او بعدها از روابطي كه داشت براي شركت هنرمندان ايراني در بيينال ونيز كمك گرفت. از اين موضوع در ابتدا برداشت خوبي نشد و نقدهاي زيادي هم به آن وارد شد، اما در ادامه جاي خودش را باز كرد و تاثير خودش را گذاشت و جرياني را ادامه داد كه قبل از آن ضياپور و ديگران شروع كرده بودند.
كساني مثل ضياپور همچنان بر مبناي سنت اروپايي نقاشي ميكردند و همان جريانات را ادامه ميدادند، اما بعدها شاگردان كمالالملك و نقاشان ديگري كه از آنها صحبت ميكنيم آمدند و اين سنت را ايرانيزه كردند...
البته سنت ايراني كه برگرفته از فرهنگ همين مردم بود. الان به خيلي از كارها ميگويند ايراني كه واقعا ايراني نيستند. كارهاي ايراني واقعا عمق خودشان را دارند. يك بخشي هم شامل موضوع و موادي ميشد كه براي كار استفاده ميكردند. ماركو در كارهايش از گِل استفاده ميكرد، اما اين گل فقط مختص ايران نبود و در همه جا پيدا ميشد. ماركو سعي كرد تا در كار با اين ماده فرمهاي ساده را پياده كند. از همه مهمتر او يك عده از جوانها را تشويق كرد كه اين كارها را ادامه بدهند. اين چيزي بود كه ارزش داشت.
در طول اين سالها هيچوقت وسوسه نشديد برگرديد ايران و بهطور كامل اينجا زندگي كنيد؟
هميشه وسوسه شدم ولي اين موضوع بستگي به خيلي چيزها داشت. يك زماني به خاطر كار و زندگي مجبور بودم همواره آنجا يا در سفر باشم و اين اجازه نميداد به ايران بيايم و بمانم. واقعا دلم ميخواست بيايم همينجا و در خانه خودم اينجا زندگي كنم، ولي هيچوقت نشد.
الان ديگر موقعيتش نيست؟
الان هم ديگر دير شده است. نبايد ديگر با اين آرزو زندگي كنم (ميخندد)، حقيقت را بايد قبول كرد. ولي واقعا آرزويم اين است كه بتوانم بيايم ايران و از همهچيز در آنجا ببرم.
اين كار واقعا اينقدر سخت است؟
براي من خيلي سخت است. وقتي ميگويم بريدن يعني بريدن كامل، نه اينكه من آنجا يك سرمايهاي بگذارم و بيايم اينجا زندگي كنم. فكر نميكنم ديگر قدرت اين را داشته باشم كه بهطور كامل از آنجا قطع كنم و به اينجا بيايم و ماندگار شوم.
برنامه نمايشگاهي ديگري در ايران نداريد؟
نه، الان تحت فشار دو نمايشگاهي هستم كه قرار است در لندن برگزار شود و بايد براي آنها كار برسانم. اميدوارم برگردم و زودتر كارهاي مربوط به اين دو نمايشگاه را انجام دهم. يكي از آنها نمايشگاهي است كه با موضوع رودخانه تيمز برگزار ميشود.
چون عضو فدراسيون نقاشان آنجا هستم از من هم خواستهاند براي اين نمايشگاه كار كنم و بايد تا يك ماه و نيم ديگر كار را به آنها تحويل بدهم. يكي ديگر هم نمايشگاهي است كه نقاشان گروه دريايي انگلستان برگزار ميكنند و بايد براي آن هم كار كنم. هر دوي اينها نمايشگاههاي گروهي هستند. معمولا در سال چند نمايشگاه گروهي به اين شكل برگزار ميشود و من بايد به خاطر عضويتم دو يا سه تابلو با موضوع اين نمايشگاهها كار كنم.