• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3625 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۴ شهريور

رعنا، رعنا

سيد علي ميرفتاح

سر پول خرد بين راننده و يكي از مسافرها مختصربحثي درگرفت. هم راننده و هم مسافر هر دو خودداري كردند وگرنه استبعادي نداشت كه اين مختصر بحث به يك مرافعه تمام‌عيار بينجامد؛ و مگر نمي‌انجامد؟ همه مي‌دانيم كه دويست‌تا تك تومني يا پانصدتا تك تومني، حتي هزارتومني و دوهزارتومني و بالاترش، بي‌ارزش‌تر از آنند كه سرشان به جان هم بيفتيم و اعصاب‌مان را سوهان بكشيم. با اين پول‌ها نه فقير مي‌شويم و نه غني. حتي شكم گرسنه‌اي را به سختي بتوانند پر كنند. با اين همه اما گاهي رگ تعصب نابجاي‌مان مي‌جنبد و بي‌خود سرلج مي‌افتيم كه زير بار حرف زور نرويم و حق‌مان را ناحق نكنيم. جاي ديگر ميليون‌ها تومان حق‌مان را مي‌خورند و آسوده از برابرش مي‌گذريم اما توي تاكسي كه وارد مي‌شويم مكيال‌ها و مقياس‌هاي‌مان تغيير مي‌كند و سر «دوهزار و ده شاهي» سختگير مي‌شويم و پا سفت مي‌كنيم كه طرف مقابل حق‌مان را نخورد. با فحش و مشت به جان هم مي‌افتيم و پدر صاحب بچه هم را درمي‌آوريم و سر يك رقم ناچيز، سر پانصد تومن به اندازه پانصد ميليون تومن به خودمان ضرر مي‌رسانيم. يك عصبانيت بي‌جا فكر مي‌كنيد چقدر ضرر مي‌رساند؟ كاش اين گوشي‌هاي هوشمندمان مي‌توانستند ضرر و زيان ناشي از بي‌اعصابي و اخم و تخممان را محاسبه كنند و حالي‌مان كنند كه يك من دعوا و مرافعه چقدر مريضي و پريشان‌حالي روي دست‌مان مي‌گذارد. يك‌بار سر مختصري پول خرد يادم هست كه مسافر بددهني كرد و راننده خونش به جوش آمد و با قفل فرمان پياده شد كه به جانش بيفتد. در آن لحظه نه من و نه دو مسافر ديگر را زهره ميانجيگري نبود و نمي‌توانستيم خود را در ميانه‌اي بيندازيم كه طرفين فحش و مشت و قفل فرمان رد و بدل مي‌كنند. اما خدا را شكر بخير گذشت و هر دو از خر شيطان پايين آمدند. در آنجا يكي از مسافرها حرف خوبي زد. گفت «سر چيزي دعوا كنيد كه به تعريف كردنش بيرزد. سر موضوعي همديگر را بزنيد كه اگر يكي شنيد بگويد دمتان گرم؛ بگويد اگر من هم بودم همين‌كار را مي‌كردم. بگويد آفرين به اين غيرت و حميت... نه سر كرايه ماشين كه هركس بشنود به تاسف سرتكان بدهد و بگويد خدا يك جو عقل بدهد» ... امروز صبح اما، مسافر و راننده انگار كه چنين توصيه‌اي را از قبل شنيده باشند زود كوتاه آمدند و دعوا را فيصله دادند، اما به جاش اخم كردند و در صندلي‌هاي خود فرو رفتند. دلم براي راننده بيشتر سوخت. طفلي صبحش كه اين باشد ببين شامش چه خواهد بود. راننده‌ها بندگان خدا هشت، ده ساعت، بعضي وقت‌ها بيشر بايد در اين شهر شلوغ و پردود دنده صدتا يك‌غاز عوض كنند و خيابان‌ها را بالا و پايين كنند. خداوكيلي خيلي شغل سختي دارند. ما يك ساعتش را هم دوام نمي‌آوريم... داشتم فكر مي‌كردم كه چه‌كنم يا چه بگويم كه حال جمع خوب شود و اين اخم‌ها كنار بروند. داشتم فكر مي‌كردم كه چه بحثي سربيندازم كه اين حالت افسردگي و قهر تاكسي را لااقل تا رسيدن به مقصد از بين ببرم. ما وقتي توي يك تاكسي مي‌نشينيم به همين اندازه كه همسفر مي‌شويم همگروه و رفيق هم مي‌شويم. درست است كه دقيقه‌اي قبل هم را نمي‌شناختيم و دقايقي بعد هم همديگر را نخواهيم شناخت اما به همين اندازه كه كنار هم مي‌نشينيم رفيق همديگريم و بايد كه هواي همديگر را داشته باشيم. اما مستاصل بودم كه چه كنم كه اولا توي ذوقم نخورد ثانيا بقيه به چشم يك سرخوش الكي نگاهم نكنند. خدا را شكر اما راديوپيام- خدا امواتش را بيامرزد- به دادم رسيد و يك آهنگ شاد گيلاني پخش كرد و عين آب كه آتش را خاموش كند روي عصبانيت راننده و مسافر ريخت و ظرف سه دقيقه كار را به جايي رساند كه راننده دست زد و مسافر روي داشبورد رنگ گرفت و من و بقيه هم عين گروه كر «رعنا، رعنا» را تكرار كرديم. «دِ ميوزيك فود آو لاو». جاي شما خالي چه كيفي داد فاصله جهان كودك تا هفتم‌تير. عين يك گروه همدل و رفيق رعنا را خوانديم و دست زديم و حال كرديم و روزمان را خوش كرديم. هنوز هم كه دارم مي‌نويسم تتمه كيف صبح باقي است. چطور بعضي‌ها هنوز قدرت و قوت موسيقي را منكر مي‌شوند و نمي‌دانند كه همين قانوني و مجوزدار و پخش شده از راديو پيامش چه خاصيتي دارد و چطور مي‌تواند يك جمع نسبتا پريشان را سرحال بياورد: «آخه پارسال بوشوي، امسال نمي، رعنا، ‌اي روسيا رعنا، برگرد بيا رعنا...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون