• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3649 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۲۶ مهر

گفت‌وگو با ناهيد طباطبايي

قول نداده‌ام فقط داستان‌هاي شيرين بنويسم

زينب كاظم خواه / ندا آل‌طيب

ناهيد طباطبايي نخستين داستانش در مجله سخن چاپ شد و چندي بعد نخستين مجموعه داستانش به نام «بانو و جواني خويش» را منتشر كرد. گرچه او فارغ‌التحصيل رشته ادبيات دراماتيك و نمايشنامه‌نويسي است اما در اين حوزه فعاليت چنداني نداشت و بيشتر خودش را در دنياي داستان غرق كرد. داستان‌هاي ناهيد طباطبايي به زبان‌هاي ايتاليايي، آلماني، دانماركي، انگليسي، تركي، عربي، بلغاري و... ترجمه شده‌اند. همچنين رمان «چهل سالگي» او براي ساخت فيلمي به همين نام، مورد اقتباس و مورد توجه منتقدان قرار گرفت. بعد از چهل سالگي از كتاب جامه‌دران او هم فيلمي به همين نام ساخته شد. با اين نويسنده درباره بانو و جواني خويش كه دوباره تجديد چاپ شده و همچنين دنياي داستان‌هاي ديگرش گفت‌وگو كرديم.
در تمام داستان‌هاي‌تان دغدغه زوال ديده مي‌شود. اين دغدغه از كجا مي‌آيد و از چه زماني در شما شكل گرفت؟ به دليل گذر زمان است يا هميشه در شما بوده؟
از موقعي كه يادم است اين دغدغه را داشته‌ام. بچه كه بودم – هنوز به مدرسه نمي‌رفتم – يك روز از مادرم خواهش كردم پير نشود و هميشه جوان بماند. هنوز مرگ را نمي‌فهميدم و زوال خودم را. به زوال كساني كه از من بزرگ‌تر بودند و دوست شان داشتم – هنوز همه را دوست داشتم – فكر مي‌كردم و مي‌ترسيدم. بعد نوبت درك زوال خود شد، با ديدن تغييرات در بدن و نيروي بدني و حالا چيزي كه بيشتر از آن مرا مي‌ترساند زوال عقل است. اين يكي از همه وحشتناك‌تر است و چقدر هم دارد زياد مي‌شود. حالا در برابر آن مرگ موهبتي است. اينكه نزديكانت را نشناسي و حتي اسم خواهر و برادرت را به ياد نياوري به كلي صورت مساله چين و چروك و زانو درد را پاك مي‌كند. چون كم‌كم يادت مي‌رود زانو به چه كار مي‌آيد.
سرنوشت محتومي كه همه انسان‌ها با آن روبه‌رو مي‌شوند.
 نوع اولي را بله ولي نوع دوم يعني زوال عقل فقط سرنوشت بعضي‌هاست. هركدام درد خود را دارد. گاهي فكر مي‌كنم شايد فراموشي هم بد نباشد. اقلا خود آدم عظمت تراژيك آن را درك نمي‌كند. اما براي اطرافيان بار بسيار سنگيني است.
 اين دغدغه از چه زماني به داستان‌هاي‌تان راه پيدا كرد؟
از همان ابتدا و بانو و جواني خويش نخستين مجموعه داستان من هم همين دغدغه را دارد. اصولا اين يكي از بزرگ‌ترين دغدغه‌هاي بشري است و بالطبع در آثار هنرمندان بروز پيدا مي‌كند. نمونه بسيار خوب آن را در نقاشي‌هاي آيدين آغداشلو مي‌بينيم. در مجموعه «سال‌هاي انهدام.» ويرجينيا وولف هم همين دغدغه را در بسياري از كارهايش دارد.
 بله، ولي وولف با تمام آن سياه‌انديشي‌اش سر آخر مرگ وحشتناكي را انتخاب مي‌كند. فكر نمي‌كنيد اين زوال باعث نوعي تلخي در داستان‌هاي‌تان مي‌شود؟
چرا اما به هيچ‌كس قول نداده‌ام فقط داستان‌هاي شيرين بنويسم. آثار هر نويسنده ناگزير به دغدغه‌هاي او بر مي‌گردد و حتي شيرين‌ترين داستان‌ها ته رنگي از اين دغدغه دارد. شما درباره مرگ انديشي و زوال در اثر هنرمند سوال مي‌كنيد اما بي‌شك اگر از افرادي كه خالق اثر هنري هم نيستند، در اين مورد بپرسيد حتما جواب‌هاي مشابهي خواهيد شنيد. تنها فرقش اين است كه كسي با آنها مصاحبه نمي‌كند.
در اين كتاب به زوالي اشاره مي‌كنيد كه به خصوص در مورد زن‌ها اتفاق مي‌افتد. اين تغيير در هر دهه در شما رخ مي‌دهد، بايد منتظر باشيم در دهه ديگر شما را نويسنده‌اي مرگ‌انديش ببينيم؟
نمي دانم. ببينيد بالا رفتن سن رويه ديگري هم دارد. مثلا اينكه صاحب نوه مي‌شويد و ممكن است براي خوشايند او يك باره تبديل بشويد به كودكي كه توپ بازي مي‌كند يا براي خنداندن او ادا و اطوار درمي‌آورد. ممكن است در دهه بعد مادر بزرگي شاد و شنگول را ببينيد كه به خاطر نوه‌اش داستان كودك مي‌نويسد. به هر حال اين چيزي است كه بعد بايد قضاوت كرد و در ضمن بايد به خاطر داشت كه در آن صورت هم باز توجه به زوال و رسيدن مرگ است كه انگيزه اصلي را شكل مي‌دهد. گاهي آدم براي اينكه به ياد كسي كه دوستش دارد، بماند حاضر هست خيلي كارها بكند.
ولي در داستان‌هاي‌تان آن تلخي هست...
در آثار تمام كساني كه كار خلاقه مي‌كنند، اين تلخي هست. اين تلخي بخش جدايي ناپذيري از دنياي فكر و انديشه است. هدايت، چوبك، آل‌احمد و حتي گلي ترقي و مهشيد اميرشاهي هم اين تلخي را دارند، هر چند كه در پرده‌اي از طنز يا شيريني پوشانده شده باشد.
نقش مسائل اجتماعي را چگونه مي‌بينيد؟ گاهي آدم ترجيح مي‌دهد اشعار كلاسيك بخواند تا شعر شاعران معاصر را كه پر از تلخي و ناكامي است. اين نگاه تلخ چقدر برآمده از شرايط تاريخي ما است؟
خيلي زياد. شرايط تاريخي از عوامل بسيار مهم در كار هنرمند است. مثلا مي‌گويند داستان كوتاه زاييده دوران پرتنش تاريخي است و رمان ثمره دوران آرامش. اين كاملا درست است. براي همين هم هست كه داستان كوتاه در دوران معاصر چنين قدرتي مي‌يابد و شعر به نظر من بيشتر از هر دو نوع ديگر تحت تاثير شرايط اجتماعي قرار مي‌گيرد. اين اجتناب‌ناپذير است. كافي است يك بار چهره كودكاني را كه از زير آوار بمباران بيرون مي‌كشند ببينيد تا همه‌چيز تلخ شود و در مورد شاعران كلاسيك؛ اولا اينكه بسياري از شاعران كلاسيك در واقع داستان نويسان دوران خود هستند، تا صد سال پيش‌تر، نثر فقط براي نوشتن تاريخ و نامه‌هاي دربار استفاده مي‌شد. براي همين بهترين داستان‌هاي تاريخ ادبيات مثل ويس و رامين و خسرو شيرين و... . منظوم هستند و بعد فراموش نكنيم كه مرگ‌انديش‌ترين هنرمند ما خيام است، شاعري فيلسوف و مرگ انديش كه چند قرن پيش زندگي مي‌كرده. فكر نمي‌كنم تلخي اشعار او را در اشعار هيچ شاعر معاصري بيابيد.
در بانو و جواني خويش علاوه بر پر رنگ شدن زوال، نوستالژي هم خيلي به چشم مي‌آيد. گذشته‌اي كه از دست رفته. ضمن اينكه نثرش هم قدري با «چهل سالگي» و ديگر داستان‌ها متفاوت است، بازي‌هاي ذهني و زباني‌تان هم بيشتر است.
اين نخستين مجموعه داستان من است. در واقع ثمره ذهن و فكر من از كودكي تا زمان نگارش اين داستان‌هاست. انگار تمام چيزهايي كه به آن فكر كرده‌ام جمع شده و يك دفعه مفري به بيرون يافته است. فكر مي‌كنم نخستين مجموعه داستان‌ها از بهترين آثار هر نويسنده هستند. براي همين هم شايد دقيقا ملاك داوري درستي براي كيفيت آثار او نباشند. بسياري از افراد اگر تسلط بر نوشتن به زبان مادري را داشته باشند حتما مي‌توانند يكي، دو داستان خوب بنويسند، چون زندگي كرده‌اند و درباره زندگي افكاري دارند. براي همين اگر نويسنده توانست دومين و سومين اثر را هم خلق كند، تازه نويسنده محسوب مي‌شود. بسياري از نويسندگان تنها يك كتاب دارند و بعد ديگر چيزي نمي‌نويسند، چون نمي‌توانند درباره ديگران تخيل كنند. نوستالژي حاكم بر بانو و جواني خويش هم از همين جا مي‌آيد. اين دلتنگي سال‌هاست كه در داستان‌ها نمود پيدا مي‌كند. فكر نمي‌كنم با تكيه بر نوستالژي بتوان داستان‌هاي خيلي خوبي نوشت اما اين را هم نمي‌توان انكار كرد كه به هر حال از چيزي مي‌توانيم بنويسيم كه گذشته. حال كه نوشتن ندارد چون هنوز به نتيجه‌اي نرسيده و آينده هم هنوز نيامده. پس اساس داستان بر گذشته استوار است و گذشته خوبي‌ها و بدي‌هايي دارد كه مسلما براي خوبي‌هايش دلتنگ مي‌شويم.
نوستالژي تلخ است. در تمام داستان‌هاي اين مجموعه زني در آستانه فروپاشي است، زني كه زيبايي‌اش از بين رفته، بچه ندارد، همسرش در حال مرگ است و... همه اين اتفاق‌ها خيلي تلخ است.
در بسياري از داستان‌ها براي اينكه شخصيت داستان را پرورش دهيد به ناچار به گذشته او اشاره مي‌كنيد، اينجا هم به همين كار آمده. اين شخصيت‌ها در شرايط تلخي زيسته‌اند بنابراين گذشته و آينده نامعلوم‌شان هم تلخ است.
چرا به كتاب بانو و جواني خويش داستان اضافه نكرديد؟ حتما داستان‌هاي ديگري داشته‌ايد كه مي‌شد به آن اضافه كرد. مي‌خواستيد كل اين داستان‌ها حال و هواي مشابهي داشته باشد؟
يك از دلايلش همين است و دليل ديگر اينكه مي‌خواستم كارم را عرضه كنم تا بازخورد آن را ببينم. و باز دليل ديگرش اين بود كه مي‌خواستم اين داستان‌ها را كه بسيار شخصي هستند از خودم جدا كنم و بفرستم پي كار خودشان. داستان تا چاپ نشود آدم را رها نمي‌كند. و بعد اينكه مي‌خواستم داستان‌هايي غيرشخصي بنويسم كه طبعا با اينها متفاوت بود. پس مجموعه را با هزينه شخصي چاپ كردم.
داستان‌هاي اين مجموعه ظاهرا آثار شخصي‌تر شما هستند. داستان‌هايي كه حال و هواي دروني شما را نشان مي‌دهند. مثل ترس‌ها و دغدغه‌هاي تان. آيا مي‌توان گفت اين مجموعه داستان‌هايي است كه حال و هواي شخصي شما را بيان مي‌كند؟
بله، بگذاريد به شرايط نوشتن اين داستان‌ها اشاره كنم تا موضوع باز‌تر شود. اين مجموعه زماني منتشر شد كه تازه بعد از انقلاب فرهنگي دانشكده را تمام كردم. در اين ميان درست دوره‌اي كه بايد تكليف زندگي آينده هم‌نسلان من روشن مي‌شد و بايد براي رسيدن به هدف‌مان برنامه‌ريزي مي‌كرديم يك‌باره همه‌چيز انگار در مه غرق شد. دانشكده‌ها بسته شد. انجمن ايران و فرانسه كه در آن آخرين ترم براي رسيدن به مقطع معادل ليسانس ادبيات فرانسه را مي‌گذراندم، بسته شد. و من ماندم و آرزوي بر باد رفته خواندن جامعه‌شناسي هنر در فرانسه. اولش خواستم مثل بسياري از دوستانم بروم خارج اما خيلي زود متوجه شدم كه طاقت دوري از ايران و خانواده‌ام را ندارم. پس ماندم در خانه و كلي كتاب خواندم و بافتني و خياطي ياد گرفتم و كمي بعد ازدواج كردم و نزديك‌هاي به دنيا آمدن پسرم بود كه دوباره رفتم دانشكده. و بعد مدتي در بنگاه فرهنگي رواقي كار كردم كه يك جورهايي مثل ادامه تحصيل بود و آن وقت كاري در يك سازمان صنعتي پيدا كردم و مشغول كار شدم. تمام آن برنامه‌ريزي‌هاي ناكام به اين اداره ختم شد و شايد تضاد عجيب محيط كارمندي با روحيه من خود باعث نوشتن بسياري از داستان هايم شد، انگار يك جور فرار بود.
پس دليل اين پيچيدگي در نثر شايد به خاطر آن فضايي بود كه دوست نداشتيد...
نه؛ فكر نمي‌كنم. به نظرم اين داستان‌ها خودشان نثر خاص خود را به همراه آوردند. در ضمن فكر نمي‌كنم پيچيده هم باشند. امروز فكر مي‌كنم نثر داستان بايد چنان روان باشد كه خواننده موقع خواندن داستان به هيچ‌وجه توجهش به نثر جلب نشود، نثر متفاوت تنها براي داستان‌هاي متفاوت خوب است. بورخس مي‌گويد خودفروشي با نثر را دوست ندارد. به نظرم اين حرف خيلي معنا دارد.
در «چهل سالگي» نثرتان ساده بود ولي اينجا شايد به خاطر فضاي قصه‌ها متفاوت است.
نثر چهل سالگي نثر روايت امروزي است. نثر داستان‌هاي مجموعه بانو و جواني خويش متفاوت است در جاهايي به تئاتر نزديك مي‌شود. به هر حال نثرهايي است متناسب فضاي داستان‌ها.
به تئاتر اشاره كرديد. پدرتان هم در اين حوزه فعال بوده‌اند و تحصيلات خودتان هم نمايشنامه‌نويسي است. هيچ‌وقت نمايشنامه ننوشتيد؟
چرا. طبعا به خاطر درس‌هاي دانشكده مجبور بودم نمايشنامه هم بنويسم. يادم مي‌آيد در پايان جلسه دفاع از تزم آقاي ناظرزاده‌كرماني كه يكي از استادهايم بود بهم گفت مديوني اگر تئاتر را ول كني.
اما مديون مانده‌ام. به چند دليل، يكي اينكه بيشتر آدم كار فردي هستم تا جمعي. مناسبات حاكم بر كار جمعي، منظورم مناسبات حاشيه‌اي آن است به‌شدت ناراحتم مي‌كند، اما اين را بگويم كه گذشته از اين مناسبات، در هر كار گروهي نفر دوم خوبي هستم. جايگاهم را مي‌پذيرم و كارم را انجام مي‌دهم. نفر اول خوبي نمي‌توانم باشم چون سر از سياست‌هاي مديريت در نمي‌آورم. و نكته ديگر اينكه جايگاه تئاتر جايگاه درستي نيست. پنجاه سال پيش، آقاي عباس جوانمرد و گروهش سعي كردند جايگاه اين هنر را تعريف كنند و تا حد زيادي هم داشت اين اتفاق مي‌افتاد و نمايشنامه‌نويساني مثل دكتر ساعدي، بهرام بيضايي، اكبر رادي پشتوانه آن بودند. پدر من نخستين مدير تئاتر سنگلج بود و من بيشتر اين نمايش‌ها را از كنار صحنه و از لاي پرده‌ها مي‌ديدم چون سنم كم بود و نمي‌توانستم به سالن بروم. بعد هم، وقتي در اهواز به دبيرستان مي‌رفتم مرتب سر تمرين‌هاي نمايشنامه‌هايي كه پدرم كارگرداني مي‌كرد حاضر مي‌شدم؛ به تهران كه آمديم مرتب به تئاتر مي‌رفتم، به خصوص زمان انقلاب كه نمايشنامه‌هاي محشري روي صحنه رفتند. اما بعد انگار همه‌چيز از بين رفت و فكر مي‌كنم هنوز خيلي مانده تا به گذشته خود برسيم. در حال حاضر دو، سه نويسنده داريم كه اداي نمايشنامه‌نويس‌هاي گذشته را در مي‌آورند. يك عالمه دانشجوي تئاتر كه خيلي كم ياد مي‌گيرند و تعداد زيادي سالن خالي. شنيدم كه همين اواخر بازيگران يكي از تئاتر‌ها خودشان تعدادي بليت خريدند كه اجرا تعطيل نشود. تئاتر مديريت و جايگاه مناسب خود را ندارد.
آثار نمايشنامه‌نويسان معاصر را كه روي صحنه مي‌رود دنبال مي‌كنيد؟ به نظرم قدري نگاه‌تان نوميدانه است.
اگر تعريف تئاتري را بشنوم بله براي تماشاي آن مي‌روم و در مورد نوميدانه بودن نگاهم، فكر مي‌كنم اگر شما هم چيزهايي را كه من ديده‌ام، ديده بوديد نوميد مي‌شديد. به هر حال اميدوارم اين نوميدي بي‌پايه باشد.
هيچ‌وقت نخواستيد براي تجربه‌اندوزي سري به نمايشنامه‌نويسي بزنيد؟
چرا، سه چهارتا نمايشنامه دارم. اما بعد داستان را مديوم قوي‌تر دانستم. تعدادي از داستان‌هاي من كاملا خاصيت نمايشي دارند. مثلا يادم است آقاي بيضايي از بانو و جامه‌دران براي رفتن روي صحنه صحبت مي‌كردند كه البته در دوراني بود كه مشكلات زيادي وجود داشت و نمي‌توانم انكار كنم روزي كه يكي از داستان‌هايم را روي صحنه تئاتر ببينم يكي از بهترين روزهاي زندگي‌ام خواهد بود. به نظر من هيچ كدام از هنرها تشخص يك تئاتر خوب و درست را ندارد.
اتفاقا شما جزو نويسندگان خوش‌شانسي هستيد كه خيلي از فيلمسازان سراغ آثارتان آمده‌اند چون اين كمتر پيش مي‌آيد كه آثار ادبي مورد اقتباس سينمايي قرار بگيرند. شما چقدر از اين اقتباس‌ها راضي هستيد؟ مثلا من خودم معتقدم كه كتاب چهل‌سالگي خيلي بهتر از فيلمش بود...
چهل سالگي هم ماجراهايي دارد. اول آقاي نجفي مي‌خواست آن را بسازد، بعد گفت‌وگويي با آقاي جيراني داشتيم و بعد ايشان كار را به آقاي رييسيان معرفي كردند. من كه تجربه خوبي نداشتم كار را واگذار كردم به ايشان. در فيلم مساله مهم اطمينان بين زن و شوهر ناديده گرفته شد كه من را دلگير كرد. اما به هر حال وقتي نويسنده‌اي كارش را به ديگري مي‌سپارد تا خلاقيت دوباره‌اي روي آن صورت بگيرد، بايد اين را هم به خودش بقبولاند كه ممكن است در داستانش تغييراتي صورت بگيرد.
هيچ‌وقت اين دلگيري را منتقل نكرديد؟
فايده‌اي نداشت. به هر حال فيلم موفقي از آب در آمد و براي من هم موفقيتي به همراه آورد و باعث شد كارهاي ديگرم هم بيشتر ديده بشود.
درباره جامه‌دران چطور؟
جامه‌دران هم اول قرار بود به كارگرداني آقاي رشيدي ساخته شود كه متاسفانه با تهيه‌كننده به توافق نرسيدم. بعد بنياد فارابي خواست آن را بخرد. اما همزمان آقاي قطبي به من پيشنهاد خريد آن را داد و من موافقت كردم و بعد هشت نه سال طول كشيد تا ساخته بشود. اين‌بار تهيه‌كننده خوبي مثل آقاي ساداتيان تمام امكانات لازم را با گشاده دستي در اختيار قرار دادند.
راضي بوديد؟
خيلي زياد. فيلمنامه دو جايزه فجر و خانه سينما را نصيبم كرد و آقاي قطبي از من بيشتر به داستان وفادار بود.
با وجود آثار خوبي كه در ادبيات مان داريم، اقتباس تئاتري و سينمايي كمتر اتفاق مي‌افتد در حالي كه در دنيا بهترين فيلم‌ها از روي رمان‌ها ساخته مي‌شود. آثار شما چه ويژگي‌هايي دارد كه براي اقتباس انتخاب مي‌شود ولي ديگر آثار نمي‌شود؟ آيا به اين دليل است كه ادبيات نمايشي خوانده‌ايد و داستان‌هاي تان تصويري‌تر است؟
شايد. اولا بايد اين را در نظر داشته باشيم كه ادبيات قابل اقتباس تنها بخشي از ادبيات داستاني را تشكيل مي‌دهند و علت ديگر اين كم اقبالي به خاطر اين است كه فاصله بزرگي بين نويسندگان و كارگردانان وجود دارد. ايشان به كل با ادبيات غريبه‌اند و از سوي ديگر بسياري از كارگردانان ما تنها داستان‌هاي خودشان را قابل مي‌دانند و ديگر اينكه هنوز نقش فيلمنامه‌نويس در سينماي ما تثبيت نشده، بسياري از فيلمنامه‌نويسان نامي در دنياي ادبيات ندارند و اغلب تنها يك، دو كار بيشتر نكرده‌اند. اين را هم بگويم كه نويسندگان هم چندان اطميناني به فيلمسازان ندارند و اين بر مي‌گردد به دستمزد‌هاي ناچيز و عدم شناخت جايگاه نويسنده و كارگردان. اغلب كارگردانان و تهيه‌كنندگان حاضرند براي هنرپيشه نقش اول – كه گاه بسيار تازه كار و نابلد هستند – دستمزد بالايي در نظر بگيرند اما در دستمزد نويسنده صرفه‌جويي مي‌كنند. تازگي به ليست دستمزد هنرپيشگان نگاه مي‌كردم. بعضي تا 300 ميليون تومان براي يك فيلم دريافت مي‌كنند، اما دستمزد يك نويسنده براي اقتباس از اثرش به زور 10 ميليون تومان مي‌شود.
در دوره‌اي زنان داستان نويس خيلي زياد شده بودند يا از دل كلاس‌هاي داستان‌نويسي بيرون مي‌آمدند يا مستقل وارد اين حيطه مي‌شوند، اما الان جمع كوچكي باقي مانده و چهره‌هاي تازه‌تري اضافه نشده. چرا اين روند متوقف شد؟
تا قبل از انقلاب سه چهار زن نويسنده داشتيم كه از خانواده‌هاي مرفه بودند و احتمالا در خارج تحصيل كرده بودند اما بعد از انقلاب و انقلاب فرهنگي، زن‌ها به صورت انبوه به دنياي هنر روي آوردند. به گمان من به اين ترتيب مي‌خواستند جايگاه خود را در جهان تازه پيدا و تثبيت كنند، ايشان در جست‌وجوي هويت خود بودند، هويتي كه يك باره ارزش‌هايش دگرگون شدند و يك دليل ديگر كه ويرجينيا وولف به آن اشاره مي‌كند و به نظر من درست است، هرچند خيلي‌ها آن را غلط مي‌دانند، اين است كه اغلب مردم فكر مي‌كنند نويسنده شدن آسان‌تر از بقيه هنرها است. چون فقط يك قلم و كاغذ مي‌خواهد و جايي خلوت. به نظرم اين واقعيتي است. اگر بخواهيد عكاسي كنيد، ساز بزنيد يا فيلم بسازيد يا حتي نقاشي كنيد به كلي وسيله و ابزار احتياج داريد كه شايد پولش را نداشته باشيد.
بعد از انقلاب حدود 300 نويسنده زن داستان مي‌نويسند. بسياري از ايشان اصلا دغدغه نوشتن ندارند. بسياري ديگر وقتي مي‌بينند نوشتن نه جاه‌طلبي‌شان را ارضا مي‌كند، نه درآمد دارد، و نه مشوق، خيلي راحت آن را كنار مي‌گذارند و به اين اضافه كنيد زود مرگي خلاقيت و نداشتن تخيل و كم سوادي را.
در واقع دچار جوانمرگي ادبي مي‌شوند؟
بله. نويسنده هميشه از اينكه ديگر نتواند اثري خلق كند، مي‌ترسد. و خيلي‌ها، خيلي زود با اين واقعيت روبه‌رو مي‌شوند كه ديگر نمي‌توانند بنويسند.
هيچ زايشي وجود نداشته است؟
حتما وجود دارد. الان نمي‌شود قضاوت كرد بايد صبور بود. داستان نويس مثل فيلمساز با يكي دو اثر شناخته نمي‌شود. فيلم مخاطب ميليوني دارد اما داستان آن هم با اين تيراژها خيلي دير، نويسنده‌اش را مي‌شناساند. من اگر هم خيلي خوب بنويسم نهايتا 10 هزار خواننده خواهم داشت.
در خوش‌بينانه‌ترين حالت...
در خوش‌بينانه‌ترين حالت كسي مثل محمود دولت‌آبادي پديد مي‌آيد كه تمام زندگي‌اش را پاي اين كار گذاشته، حتي احمد محمود به جايگاهي كه مستحق آن است، نمي‌رسد. چون به هرحال بسياري از عوامل ديگر در اين كار دخيل هستند.
از اين انتخاب پشيمان هستيد؟
گاهي به‌شدت پشيمان مي‌شوم؛ اما به محض اينكه داستان بعدي را مي‌نويسم چنان آرامش و خوشحالي‌اي نصيبم مي‌شود كه حاضر نمي‌شوم آن را با هيچ چيز ديگر عوض كنم.
يك سوال شخصي دارم. شما دختر داريد؟ در تمام داستان‌هاي اين مجموعه دختر بچه گمشده‌اي هست.
دختر ندارم. خواهر هم ندارم. گاهي فكر مي‌كنم اگر دختري داشتم حرفم را بهتر مي‌فهميد ولي وقتي مي‌بينم بزرگ‌ترين منتقد هر مادري دخترش است، اين فكر را پس مي‌زنم. دختر داستان‌هاي من شايد خودم است كه تا 12 سالگي تنها فرزند خانواده بودم، يا شايد دوستان بسيار عزيزم كه همه ايران را ترك كرده‌اند.
فضاي داستان‌نويسي امروز را چگونه مي‌بينيد؟ به نظرتان بهتر شده؟ شرايط چاپ كتاب‌ها را چگونه مي‌بينيد؟ راحت‌تر شده؟
مي دانم بسياري از ناشران مجموعه داستان كوتاه كار اولي‌ها را نمي‌پذيرند. تيراژ كتاب خيلي پايين آمده. 500 تا 1000نسخه. مردم گرفتار‌تر از آن هستند كه كتاب بخوانند، اغلب مردها دو سه جا كار مي‌كنند تا از پس خرج خانواده خود بر بيايند و گران شدن كتاب هم به اين عدم امكان اضافه مي‌شود. نمي‌دانم نمي‌شود براي ارزان‌تر شدن كتاب كاري كرد؟ شايد دولت بتواند. و بعد تكثير غيرقانوني، فروش زير ميزي، نبودن كپي رايت، سر در آوردن كتاب‌ها از اينترنت و... هم هست كه باز هم دولت بايد فكري براي آن بكند. و سانسور، در حال حاضر ارشاد آسان گيرتر از ناشران و مسوولان نشريات ادبي است. ممكن است داستاني براي يك ماهنامه بفرستي و بگويند به قول معروف مورد دارد و بعد همان داستان را در كتاب منتشر كني.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون