• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3667 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۷ آبان

درباره فيلم كلوپ مبارزه

هدف، مبارزه است

ونداد الوندي‌پور

بعضي فيلم‌ها چنان محكم شما را مي‌گيرند كه اگر سعي كنيد خود را رها كنيد احتمالا يقه تان پاره خواهد شد. ستون «فيلمباز» قرار است به صورت هفتگي به برخي از اين فيلم‌ها بپردازد؛ نكته‌اي كه بايد بر آن تاكيد كنم، غير ترجمه‌اي بودن يادداشت‌هاست و اينكه به خاطر كمبود جا، از بسياري از چيزهايي كه بايد درباره فيلم‌ها گفت، اجبارا صرف‌نظر شود.
نام فيلم اين هفته Fight Club است كه در ايران «باشگاه مشتزني» ترجمه شده. فيلمي 139 دقيقه‌اي، اثر ديويد فينچر كه در سال 1999 اكران شد؛ با بازي ادوارد نورتون، برد پيت و هلنا بونهام كارتر و فيلمنامه‌اي از جيم اوهلر كه براساس رماني با همين نام نوشته چاك پالنيك نوشته شده. اين فيلم در ليست بهترين فيلم‌هاي تاريخ سينما كه توسط مجله «امپاير» انتخاب شد، در رتبه دهم قرار گرفته است.
«باشگاه مبارزه» يكي از فيلم‌هاي مطرح پست مدرن است و بر تم‌هاي گوناگوني انگشت مي‌گذارد: تنهايي و از خود بيگانگي انسان‌ها در سيستم منفعت سالار سرمايه داري، شرطي شدن انسان‌ها در اين سيستم (يعني از قبل روش زندگي براي آنها در نظر گرفته شده)، تسلط رسانه‌ها به عنوان بازوهاي پرقدرت سيستم براي توجيه و هدايت جامعه و وعده‌هاي توخالي آنها براي تحميق افراد، رنگ باختن فرديت، مصرف گرايي افراطي در نتيجه از خود بيگانگي، ازهم پاشيدگي بنيان خانواده‌ها، مبارزه با سيستم، نيچه ايسم، آنارشيسم، فاشيسم و... .
كاراكتر اصلي فيلم، جك (با بازي ادوارد نورتون) جواني تحصيلكرده و جزو طبقه متوسط بالاي جامعه است. او دردمند است و گرفتار اندوه و بي‌خوابي مزمن. پدرش وقتي شش ساله بود ترك‌شان كرد؛ كارش را دوست ندارد و براي آرام كردن خودش به مصرف گرايي افراطي پناه برده. اما (با اينكه از نظر بدني سالم است) وقتي وارد انجمن‌هاي بيماران صعب‌العلاج مي‌شود، چون همدرداني پيدا كرده كه مثل خود او كه دردهاي دروني دارد، زجر مي‌كشند و مايوسند، گويي ستاره علاج بر شانه‌اش مي‌نشيند و حالش خوب مي‌شود. در نريشن (خودش راوي داستان است) مي‌گويد: «از دست دادن اميد مترادف با به دست آوردن آزادي بود. » اما مشكل ديگري در راه است. در انجمن‌هاي مبتلايان به سرطان غدد جنسي (كه نسبتي معنايي با تنهايي او دارد)، به دختري به نام «مارلا سينگر» (هلنا كارتر) دل مي‌بازد و مشكل بي‌خوابي‌اش بازمي‌گردد. او اكنون آرزوي مرگ دارد. ظاهرا اين سه اتفاق: آشنايي با انجمن‌هاي بيماران لاعلاج، دل باختن به مارلا و آرزوي مرگ، او را با شخص جديدي آشنا مي‌كند؛ شخصي كه همواره دوست داشت مثل او باشد؛ گويي ناگهان اعتماد به‌نفس او از صفر به صد مي‌رسد و اينجاست كه او با تايلر دردن (براد پيت) آشنا مي‌شود. تايلر از نظر تئوري فرويد، «نهاد» (يا من گرسنه يا كودك) و از نظر يونگ، «سايه» شخصيت جك است. او همه آن چيزي است كه جك مي‌خواست باشد ولي نمي‌توانست. حتي مي‌توان تفسيري عرفاني از حضور دردن داد: جك ناگهان چنان از نظر معنوي متحول و متعالي مي‌شود كه به كاراكتري دقيقا ضد خودش تبديل مي‌شود. بله؛ تايلر دردن همان جك است: تصويري كه او از خود تصور مي‌كند.
جك با نقاب تايلر، به اين حقيقت (از نظر خود) مي‌رسد كه تنها راه درست زندگي در اين كره خاكي مبارزه است. مبارزه‌اي نه براي بردن يا باختن؛ بلكه براي تميز كردن روان خود از ناپاكي‌ها. براي تحمل دردها. براي بيان اگزيستانياليستي وجود «خود». در واقع جك (تايلر)، تفسيري شبيه نيچه‌اي از ابرمرد را سرلوحه كار خود قرار مي‌دهد: ابرمرد نمي‌هراسد و به خدا اميد ندارد و از طريق تنها ابزار موجود، يعني مبارزه و جنگيدن، به برتري اشراف منشانه خود دست مي‌يابد؛ در واقع، اشراف منشي او در شجاعت و شهامتش در مبارزه نهفته است. اما جك پا را فراتر مي‌نهد و با ساختن ارتشي از افرادي كه در باشگاه مبارزه شركت كرده‌اند، تصميم به نابودي سيستم مالي و صفر كردن بدهي همه مردم مي‌گيرد، اما واقعيت اين است كه خود دارد يك سيستم جديد فاشيستي (قائم به فرد) مي‌سازد و وقتي «من بالغ» او اين را مي‌فهمد، سعي مي‌كند جلوي كارهاي قبلي خود را بگيرد و در اين ميان جنگي بين سه بخش شخصيتي او (والد، بالغ، كودك) در مي‌گيرد. فيلم در نهايت با عملي شدن نقشه تايلر تمام مي‌شود، اما آيا اين، پاسخي مناسب براي مبارزه با سيستم آلوده فعلي است؟ از اين نظر فيلم بيشتر به يك هجويه شبيه است. هجويه‌اي كه مسائل مهمي را مطرح مي‌كند اما پاسخ درخوري به آنها نمي‌دهد؛ و اين يكي از خصوصيات اكثر آثار پست مدرن است. آنها معتقدند در جهان، دست بالا را آنهايي دارند كه داستان‌هاي بهتري مي‌سازند و اكنون داستان‌سالاراني قدرت اصلي را دارند كه داستان‌شان ضدانساني است. به نظرم، آنچه فيلم به عنوان مبارزه مطرح مي‌كند، در مقياس شخصي درست و قابل تامل و در مقياس اجتماعي، غلط است و به تقويت سيستم مي‌انجامد (خرابكاري و عدم امنيت، توده‌ها را به سمت قدرت مركزي جلب مي‌كند.) بدين‌ترتيب، فيلم از اين نظر، به نقيض خود بدل مي‌شود. جالب است كه دو سال پس از ساخت فيلم، فاجعه 11 سپتامبر رخ داد و همه ديدند كه انفجار و مبارزه‌اي آن‌گونه (كه چه بسا كار خودشان بوده باشد)، سيستم را وحشي‌تر از قبل به جان انسان‌ها مي‌اندازد. اما، شخصا اين فيلم را به خاطر كاراكتر جك (تايلر) دوست دارم؛ كاراكتر پيچيده‌اي كه مهم‌ترين محور اين فيلم است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون