سقوط يا آزادي؟
روزنامه اعتماد
شوراي نويسندگان
حلب به لحاظ سياسي دومين شهر سوريه بود ولي چنان نبود كه در سايه دمشق پايتخت سوريه باشد. زيرا حلب هم به لحاظ اقتصادي و هم از منظر ساكنان آنكه افرادي در سطوح بالاتر از فرهنگ نسبت به ساير مناطق سوريه بودند و هم به لحاظ جغرافيايي و سياسي و نيز به لحاظ بزرگي جمعيت خود را تا حدي متمايز ميديد و زير سايه دمشق تعريف نميكرد. حلب شهر زيبايي بود، زيباتر و بسيار خوش آب و هواتر از دمشق مينمود. به لحاظ آثار باستاني نيز يكي از شهرهاي مهم منطقه محسوب ميشد. تا هنگامي كه بحران سوريه به حلب سرايت نكرده بود، ابعاد آن محدود به نظر ميرسيد ولي هنگامي كه حلب با يك فاصله زماني وارد اين ماجرا شد، به يكباره آتش بحران شعلهور گرديد، نه فقط به اين دليل كه حلب شهر اصلي كشور محسوب ميشد و به لحاظ جمعيتي به ويژه با مناطق اطرافش بزرگتر از دمشق بود بلكه به اين دليل روشن كه اگر حلب به دست مخالفان ميافتاد بهطور قطع كار دولت سوريه يكسره ميگرديد. همان كاري كه در ابعاد محدود در ليبي صورت گرفت و با آزادي بنغازي، دومين شهر ليبي، در آنجا دولت موقت تشكيل دادند و از سوي بسياري از كشورها به رسميت شناخته شدند سپس اقدامات خود را عليه معمر قذافي سازمان دادند و در نهايت طرابلس را به تصرف خود درآوردند.
بنابراين حلب نقطه مركزي بحران و جنگ داخلي سوريه شد و نيروهاي مخالف و نيز دولتيها از همه مناطق ديگر به سوي حلب روانه شدند. حماه و حمص در ميانه جاده دمشق و حلب نيز به سرعت به دست نيروهاي دولتي افتاد و مخالفان آن روانه حلب شدند. ولي اوضاع در حلب آن طور كه ميخواستند پيش نرفت و شوراي سياسي مخالفان نتوانست در آنجا مستقر شود چون بخش مهمي از حلب در دست نيروهاي دولتي بود. اختلافات شديد ميان گروههاي مخالف نيز مانع از شكلگيري يك قدرت سياسي در برابر اسد شد. علت اصلي اين پراكندگي نيروها وابستگيهاي آنان به كشورهاي خارجي بود. برخي نزديك به عربستان، برخي ديگر نزديك يا وابسته به قطر و تركيه و غرب و... بودند. ضمن اينكه رهبران سياسي قدرتمندي نيز نداشتند، هر روز اختلافات آنان بيشتر و در شوراي مخالفان تغييراتي داده ميشد. از همه بدتر اينكه الگوي ليبي جلوي چشم آنان بود و گمان ميكردند كه پس از چند هفته ميتوانند حلب را به تصرف درآورند و اندكي بعد در دمشق مستقر خواهند شد ولي فرسايشي شدن جنگ حلب امان آنها را بريد و اختلافات را بيشتر و بيشتر كرد. با ورود روسيه و ايران و حزبالله موازنه حمايت خارجي قبلي نيز تغيير كرد. عربستان درگير مشكلات يمن شد. تركيه نيز كمابيش با مشكلات داخلي خود مواجه بود؛ مشكلاتي كه ريشه در حضور نيروهاي جهادي سوريه در تركيه دارد. علت اصلي بمبگذاريهاي داخل تركيه حضور نيروهاي شبه نظامي عليه سوريه در داخل خاك تركيه يا رفت و آمد آزاد به آنجاست. آنچه در اين چهار سال بر يك شهر زيبا و آرام گذشت يك فاجعه به تمام معنا بود. فراموش نكنيم كه حلب جزو آخرين مناطقي بود كه وارد بحران سوريه شد. ابتدا درعا، ادلب، ديرالزور، حماه و حمص بودند ولي هيچكدام از اين شهرها نميتوانستند به عنوان محلي براي استقرار نيروهاي مخالف قرار گيرند؛ لذا به هر شكلي بود پاي حلب به ميان كشيده شد و حكومت اسد نيز بيشتر توجه خود را معطوف به حلب و اطراف دمشق كرد. اكنون و پس از بيش از چهار سال جنگ و حتي خانه به خانه، اين شهر دوباره و به صورت كامل تحت كنترل دولت درآمده، با اين تفاوت كه نه جمعيت چنداني در آن باقي مانده و نه اثري از آن شهر زيباي تاريخي وجود دارد. اين واقعه در رسانههاي جهان به چند صورت انعكاس يافت. برخي آن را آزادي حلب ناميدند و برخي ديگر سقوط حلب. تفاوت نگاه به بحران سوريه را ميتوان در قالب تفاوت همين دو گزاره آزادي يا سقوط ديد؟ آنان كه از عنوان آزادي حلب استفاده ميكنند، نيروهاي مخالف دولت سوريه را اشغالگر و نامشروع ميدانند. نيروهايي كه بدون ترديد بخش مهمي از آنان سوري نيستند و از ساير كشورها و با حمايت دولتهاي ديگر به آنجا آمده بودند و هنوز هم در سوريه نيروهاي شبه نظامي و نظامي بينالمللي ميجنگند، علت نيز روشن است. تعبيري كه از جنگ سوريه و ليبي و... در ميان بخشي از مسلمانان سلفي وجود دارد و با تعبير رايج رسانههاي غربي به كلي متفاوت است. غربيها كوشيدند كه اين اتفاق را به منزله قيام مردم عليه دولتهاي خودكامه معرفي كنند و هدف نهايي را ايجاد يك حكومت آزاد در آن كشور بدانند. فارغ از اينكه آيا چنين هدفي از سوي مخالفان اسد دستيافتني و قابل تحقق بود يا نبود، اين برداشت از اوضاع ليبي و سوريه به كلي با واقعيت ماجرا تفاوت داشت. حداقل در ادامه بحران تفاوت پيدا كرد. واقعيت ماجرا همان جنبش خلافت و آزادسازي كشورهاي اسلامي از دست حكام جور و برداشتن مرزهاي موجود و تاسيس خلافت اسلامي است. اين را داعش در يك قالب بيان ميكند و ساير نيروهاي سلفي به صورت ديگري آن را ابراز ميكنند و نيروهاي جهادي از همه كشورهاي اسلامي به آنجا روانه شدهاند تا اين هدف را محقق كنند و اينجاست كه تضاد سياست غربيها واضح و آشكار ميشود كه چگونه حامي مخالفان سلفي حكومت سوريه ميشوند؛ در حالي كه به لحاظ معيارهاي سياسي در دو قطب مخالف با آنان قرار دارند. تنها راهحل اين تناقض، كمك به اهداف اسراييل يعني نابودي هرچه بيشتر سوريه است. كدام نيرويي است كه براي مقابله با دولت حاكم بر كشور خود، حاضر ميشود در مناطق شهري و محل سكونت مردم سنگر بگيرد و از درون نيروهاي غيرنظامي بجنگد و شهر را با حضور شهروندان عادي تبديل به پادگان نظامي كند؟ آيا ممكن است يك نفر شهروند سوريه و ساكن حلب باشد و در كنار خواهر و برادر و پدر و مادرش خمپاره پرتاب كند؟ قطعا يا خودش از شهر خارج ميشود يا خانواده را به بيرون و جاي امن ميبرد. چنين نيرويي اشغالگر است و نه آزاديبخش. استفاده از عنوان سقوط حلب به معناي به رسميت شناختن اين نيروهاست. اين عنوان را اگر سلفيها استفاده كنند، عجيب نيست ولي دولتهاي غربي چرا و با كدام مجوز سياسي آن را استفاده ميكنند؟ آن هم در شرايطي كه دولت سوريه همچنان دولت شناخته شده اين كشور است و در سازمان ملل حضور دارد. در مقابل آنان كه از عنوان آزادي حلب استفاده كردهاند، حداقل اين تناقض را ندارند زيرا دولت سوريه را به رسميت ميشناسند و بازگشت تسلط آنان بر اين شهر را آزادي آن ميدانند. تنها نكتهاي كه در اين ميان وجود دارد جنايات انجامشده در جريان اين جنگ است. هرچند اين جنايات به هر صورتي باشد ناقض منطق فوق نيست، همچنان كه آزادي برلين و سقوط رايش سوم تحت تاثير جنايات انجام شده در آن قرار نگرفت. ولي ميتوان درباره اين جنايات نيز به صورت مستقل بحث كرد، البته نه با روايت رسانههاي غربي كه در اين موارد يكسويه عمل ميكنند.