نكات به راستي نادرست در يادداشت «وكيل ملت...»
فريدون مجلسي
پژوهشگر و ديپلمات سابق
بايد از آقاي امير سعيدالهي سپاسگزار باشم كه اشتباهات راه يافته به يادداشت مرا درباره مصدق و پهلويها تصحيح فرمودند. بله، در اين موارد حق با ايشان است. نميتوانم گناه را به بهانه شتابزدگي و مهلت كوتاه قايل شدن براي انتشار به گردن ديگران بيندازم. چند مورد كاملا خطاي ذهني را ناشي از حواسپرتي و بيماري مشهور به «كبِرسُونسيندرُم» [نشانههاي بيماري كبر سِن يا پيري مزمن بدانيد. نوشتن نخست وزير شدن «شاه» به جاي مصدق!! يا پس از ذكر اينكه مادر ايشان دختر فرمانفرماي بزرگ بود اشتباها نام مادر به جاي نام همسرشان نوشته شده يا نام دايي ايشان عبدالحسين ميرزا فرمانفرما اشتباها محمدحسين ميرزا آمده است، اينها مواردي است كه بايد بازخواني و اصلاح ميكردم.
اما افزودن فرماندهي كل قوا در كنار حق انحلال مجلسين در اصلاحيه قانون اساسي 1328 اشتباه موضوعي من بوده است كه به حافظه اكتفا كرده بودم. فرماندهي كل قوا به نام شاه از قبل در قانون اساسي بود، اما دعواي 30 تير بيشتر بر سر همان موضوع بود، كه در نتيجه شاه تسليم شد و وزارت جنگ (دفاع ملي) و فرماندهي كل قوا را براي مصدق به رسميت شناخت. در واقع يك بار در زمان
نخست وزيري سردار سپه درباره تشريفاتي بودن عنوان فرماندهي كل قوا مانند رياست فائقه شاه بر ساير قوا، يعني توشيح قوانين و صدور احكام دادگاه به نام نامي...، از انديشمندان زمان از جمله دكتر مصدق نظر مشورتي خواسته شد كه آنها تعارفي بودن آن اصل را تاييد كرده بودند و رضا خان پهلوي عملا و رسما فرماندهي كل قوا را براي خودش به تصويب مجلس رساند و احتمالا مرحوم مصدق به نوبه خود هنگام تقاضاي فرماندهي كل قوا آن نظر مشورتي را به ياد داشته است؟
ضمن پوزش از اشتباهاتي كه بايد بازخواني و اصلاح ميكردم، ميتوانم عرض كنم، كه نوشتن مطلب البته هدفي فراتر از چند لغزش نوشتاري و لفظي در حواشي داشته است، كه صرفا به استناد آن غلطها، كه نبايد رخ دهد، نميتوان هدف و دليل اصلي را نفي كرد. همچنان كه نويسنده محترم نقد نيز مرتكب اشتباه محاسبه سن مرحوم مصدق شدهاند.
مصدق متولد سال 1879 ميلادي بود كه پيروزي و اوج نهضت مشروطه كه موجب بركناري ايشان از مستوفيگري خراسان شد، سال 1906 بود. به اين ترتيب سن ايشان در آن زمان 22 سال نبود، 25 يا 26 سال بود. البته ايشان از سن 13 سالگي يعني از نخستين سال سلطنت مظفرالدين شاه مستوفي خراسان بود و تدريجا تجربه و مشغوليات بيشتر، فراتر از سن خود، يافته بود، اما برخلاف جوانان همسن و سال تهراني خود نميتوانست درگير آن جنبش شود، اما با پا گرفتن مشروطه وارد گود سياست شد و از سوي اعيان اصفهان (به دليل اينكه مادرشان در آنجا املاكي داشت)، به نمايندگي در مجلس اول انتخاب شد، كه به دليل نرسيدن به سن قانوني كه 30 سالگي بود، اعتبارنامه ايشان تصويب نشد.
البته منطق دوستداراني كه نامزد شدن ايشان را براي نمايندگي ناشي از اشتباه احتساب سال قمري به جاي سال شمسي نوشتهاند نيز قابل قبول نيست، زيرا سال قمري هر 33 سال يك سال اضافه ميآورد، نه اينكه در 25 سال، 5 سال اضافه بياورد. 22 ساله هم نبودند، زيرا در آن صورت اولا بايد در 9 سالگي مستوفي خراسان و در 22 سالگي وكيل منتخب اصفهان شده باشد، كه معقول به نظر نميرسد!
مصدق در مارس 1909 (فروردين 1288) در آخرين ماههاي سلطنت محمدعليشاه به پاريس رفت. سه ماه بعد محمدعليشاه سقوط كرد. عدم پذيرش نخست وزيري توسط مصدق در سال 1323 و بسياري كارهاي انجام نشده ديگر از بحث آن يادداشت خارج بوده و به اهميت ملي كردن صنعت نفت هم نبوده است.
خصومتورزيهاي مصدق و رضاشاه از آغاز علني بود و منجر به كنارهگيري مصدق از امور ديواني شد و در سال آخر سلطنت رضاشاه چند ماهي هم توقيف شده و به زندان افتاد و سپس به احمدآباد تبعيد شد. روابط بعدي مصدق با فرزند رضاشاه هم فقط حكايت از خصومت متقابل دارد. حمايت شاه از نهضت ملي كردن نفت بود، كه رضاشاه توفيق چنداني در آن كار نداشت و ضمنا به دليل حمايت عمومي از آن نهضت به مصلحت شاه بود كه او نيز حامي نهضت باشد. سي تير در واقع شاه را به كناري راند و مصدق در بيش از شش ماه آخر حكومتش يعني از 9 اسفند 1331 تا پايان كار هرگز به ديدن شاه نرفت. رفراندوم براي انحلال مجلس از طرف مصدق، و فرمان عزل مصدق و نصب زاهدي از طرف شاه جز خصومت چه نام دارد؟
اما، درباره اينكه زاهدي جوانترين ژنرال ايران بود بهتر است به زندگينامه او رجوع شود: «زاهدي در سال ۱۲۹۴ در حالي كه بيش از هجده سال نداشت، به درجه نايبسومي (ستوان سومي) رسيد. سه سال بعد نايب دوم شد. عجيبترين پيشرفت زاهدي سه سال بعد، يعني در فاصله سالهاي ۱۲۹۷تا ۱۲۹۹نيز به درجه سرتيپي رسيد. زاهدي در سراسر دوران جواني خود در جنگهاي داخلي شركت داشت.
در سال ۱۲۹۶ به كردستان مامور شد و در حوادث آن منطقه شركت كرد. چندي بعد واقعه جنگل و قيام ميرزا كوچك خان پيش آمد. رضاشاه -كه در آن زمان به رضاخان ميرپنج معروف بود و در شهر رشت به سر ميبردـ زاهدي را به گيلان احضار كرد. زاهدي در اين ماموريت توانست قواي خالوقربان را شكست دهد.
مقارن همين احوال، عدهاي تحت فرماندهي احساناللهخان دوستدار از تنكابن به سمت تهران در حال پيشرفت بودند؛ كه رضاخان، زاهدي را مامور جنگ با احساناللهخان كرد و زاهدي نيز توانست در طول يك هفته احسانالله خان را شكست دهد. زاهدي در تمام جنگهاي شمال شركت داشت. بر همين اساس در اواخر سال ۱۲۹۹ كه درجه سرهنگي داشت، سرتيپ مرتضي خان (سپهبد يزدانپناه بعدي) فرمان درجه سرتيپي را براي او از تهران به رشت برد. تازه اين يكي دو سال پيش از آن بود كه براي سركوب شيخ خزعل در كنار سردار سپه عازم خوزستان شد. »
بار ديگر از آقاي سعيد الهي كه لغزشها را تذكر دادهاند سپاسگزارم و از كوتاهي خود پوزش ميخواهم.