هاشمي پاينده باد!
علي شكوهي
ديروز در ميان شعارهاي فراوان مردم، اين شعار بيش از بقيه توجهم را جلب كرد: «هاشمي، هاشمي، راهت ادامه دارد». حين تكرار همين شعارها از سوي مردم به مضمون آن فكر ميكردم تا دستكم براي خودم روشن باشد كه تداوم راه هاشمي يعني چه و پايندگي آن بزرگ را در انتخاب كدام اصول و مباني و روشها بايد پي گرفت؟ آنچه در اين مختصر خواهم نگاشت برخي از محكمات راه ايشان است به برداشت خودم.
الف- انقلابيگري: هاشمي قطعا يك انقلابي حرفهاي و تمامعيار بود. او سخت به مبارزه با ظلم و ستم حكومت شاه اعتقاد داشت و براي سرنگوني رژيم گذشته همه گونه فعاليت ممكن (از كار فرهنگي و تبليغ تا بسيج تودهها و حتي كار چريكي و جنگ مسلحانه) را تجربه كرده بود. او هيچگاه از انقلابي بودن خود پشيمان نبود و برخلاف برخي كه اكنون تجربه انقلاب ايران را گوارا نميپندارند و راهكارهاي اصلاحي در زمان شاه را ممكن تصور ميكنند، همچنان به انقلاب به عنوان رخدادي گريزناپذير در مقابل استبداد شاهنشاهي معتقد بود و دستاوردهاي آن را قابل دفاع ارزيابي ميكرد. وي حتي وقوع رخدادهاي مشابه در ديگر كشورهاي مسلمان براي تحقق اراده مردم مسلمان را مطلوب ميدانست. ب- مردمگرايي: همه نيروهاي سياسي از مردم و ضرورت حضور آنان در اداره كشور سخن ميگويند اما معمولا هنگامي در اين زمينه صادقانهتر عمل ميكنند كه خود در عمل به راي آنان نياز دارند و تا حدي حساب خودشان را از جريانهاي حاكم جدا ميكنند. آيتالله هاشمي در اين زمينه يك روند روبهرشد را تجربه كرد. او نيز مانند بسياري، در آغاز انقلاب روشهاي آمرانه و هدايتگر در مواجهه با مردم را ميپسنديد اما به تدريج از اين شيوه فاصله گرفت و از چند جهت به جايگاه و نقش مردم در نظام سياسي ايمان آورد. او هم نظريه سياسي خود را تغيير داد و جايگاه مردم در مشروعيت حاكمان را در كنار صلاحيت ديني آنان تقويت كرد، هم به ضرورت فعاليت تشكلهاي سياسي و نهادهاي مدني به عنوان قالب حضور نظاممند مردم در تعيين سرنوشت خود ايمان آورد، هم به برخورد همراه با سعهصدر و تساهل در حوزه اجتماعي و فرهنگي با مردم معتقد شد، هم بارها و بارها خود را به مردم عرضه كرد و از حمايت گسترده مردم در قبول مسووليت برخوردار شد و سرانجام در بسياري از مواقع در تعارض ميان مردم با بخشهايي از حاكميت، در كنار مردم ايستاد و در اين مسير حرفها شنيد و رنجها كشيد.
ج- اعتدالگرايي: روش كلي رفتار سياسي آيتالله هاشميرفسنجاني را بايد مبتني بر اعتدال و پرهيز از تندروي و افراط دانست. اين رويه آنچنان در سلوك سياسي ايشان برجسته است كه بهحق وي را به نماد اعتدال در كشور ما تبديل كرده است. تجربه سالها كشورداري و مواجهه با رخدادهاي گوناگون، اين ايده را در انديشه و عمل او تقويت كرد كه تندروي در هيچ حوزهاي جواب نميدهد و نتيجهبخش نيست. اين امر به خصوص در حوزه سياست داخلي و سياست خارجي بيش از ديگر مسائل مورد توجه آيتالله هاشميرفسنجاني بود. وي معتقد بود كه جريانهاي تندروي سياسي، خواه اصولگرا و خواه اصلاحطلب، موجب شقاق اجتماعي و رويارويي نيروهاي سياسي و حذف عناصر توانمند و انزواي مديران استراتژيك نظام ميشوند و مجال خدمتگزاري از آنان گرفته ميشود. طبعا خسارت اين روش براي كل كشور زياد است و از همه بدتر منجر به تضعيف نظام و انقلاب و كشور ميشود. طبعا آيتالله هاشمي در اين مسير هم راه تعالي و تكامل پيمود و هر چه زمان گذشت به اين رويه معتقدتر و وفادارتر شد.
د- پرهيز از تنشزايي: تداوم رويه اعتدالي آيتالله هاشمي، در حوزه سياست خارجي به رفتارهاي مصلحتانديشانه در مواجهه با جهان خارج و پرهيز از اقدامات تنشزا ختم ميشود. عمدا تعبير «تنشزدايي» را به كار نميبرم زيرا ميدانم كه ايشان هم وجهه انقلابي خودش را در مواجهه با امريكا و اسراييل داشت و به مقاومت و ايستادگي معتقد بود اما بر اين باور بود كه جمهوري اسلامي در مسائل بينالمللي نبايد به اندازه آرمانهايش بلكه بايد به اندازه توانش، مسووليت بر دوش بگيرد. او هم معتقد به سازش و كنار آمدن و به رسميت شناختن منافع امريكا در منطقه يا قبول موجوديت اسراييل نبود اما باور داشت كه ما در جمع ميان منافع انقلابي و ايدئولوژيك انقلاب با منافع ملي، حتما بايد سازوكاري را بيابيم كه منافع ملي تهديد نشود و موجوديت نظام و امنيت ملي و اقتصاد مردم آسيب نبيند. در اين زمينه موارد فراواني وجود دارد كه قابل استناد است.
هـ - واقعبيني: جمع ميان اعتدالگرايي و عقلانيت سياسي منجر به نگرش واقعبينانه به مسائل ميشود به خصوص وقتي كسي مانند آيتالله هاشمي با آن مطالعات و تجربه و انديشه آنان را به هم جمع كند. واقعبيني به معناي دخالت دادن درست واقعيتها در هر تصميم سياسي مهم و تسليم خيالات و ذهنيات نشدن و آرمانهاي دستنايافتني را جايگزين واقعيت امور نكردن است. مثلا در قضيه پايان جنگ، امام خميني بعد از ترسيم واقعيات براي ايشان، با سران قوا همراه شد و قطعنامه 598را پذيرفت. در اين زمينه بدون ترديد آيتالله هاشمي نقش محوري داشت و او بود كه با واقعبيني از وارد آمدن خسارات بيشتر جلوگيري كرد و امام هم اين نظر را پذيرفت و كار جنگ به اتمام رسيد. و- مدارا با خوديها: هاشمي به گفتوگو و تعامل جريانهاي سياسي در درون جبهه انقلاب معتقد بود و از روشهاي حذفي دفاع نميكرد. او هم دايره خوديها را بزرگتر از ديگران ميديد و هم برخورد افراطي و تند با خوديها را غلط ميدانست. به باور او انقلاب به اين سرمايههاي انساني سخت نياز دارد و جايگزين كردن افراد به آساني ممكن نيست. وي برخورد همه يا هيچ با افراد و نيروهاي جناحهاي مختلف را باور نداشت و نتيجه آن را به سود كشور و نظام ارزيابي نميكرد. البته او در اين مسير به تدريج مجربتر شد و در اين اواخر به مرحلهاي رسيد كه از ضدانقلاب و دشمن معرفي كردن بخش بزرگي از نيروهاي سياسي انقلاب ناراضي بود و از مهر تاييد زدن بر اين رويه خودداري كرد و تاوان سنگيني هم براي آن داد.
ز- خويشتنداري: اوج توانايي فردي و خصوصيت شخصي آيتالله هاشميرفسنجاني را بايد در صبوري و خويشتنداري او شاهد بود. روزگاري بود كه به خاطر مواضع مستقلش، از دروديوار بر او فحش و ناسزا و اهانت و تندي ميباريد اما او بر مواضع اصولي خود ايستاد و نه از كوره در رفت و نه هراسيد و بر صراط مستقيمش استوار ماند. بسياري ديگر اگر جاي او بودند نميتوانستند اينگونه خويشتنداري كنند و از اعتدال و مصلحتانديشي و عقلانيت خارج ميشدند اما او صبوري كرد و از بدتر شدن اوضاع جلوگيري كرد. مواضع او حتي خطاهاي ديگران را هم جبران كرد و پيامدهاي منفي رفتارشان را كاست. كافي بود هاشمي هم مانند آنان عمل ميكرد تا اكنون اوضاع كشور به گونهاي ديگر باشد.
درباره وجوه ماندگار شخصيت و مواضع آيتالله هاشميرفسنجاني باز هم ميتوان نوشت اما بر اين باورم كه اين موارد برجستهترين آنهاست و اميدوارم اين راه و مسير تداوم يابد و شعار «هاشمي پايندهباد» تعين پيدا كند.