• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3718 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۳ دي

نامه‌ها- 15

نوشتن سانتاگ براي بورخس بي‌جا و عجيب نيست

ماريا پوپووا ترجمه بهار سرلك

 

 

اكتبر سال 1982، خورخه لوييس بورخس 83 ساله، كسي كه سي سالي از نابينايي‌اش مي‌گذشت، دوستان نزديك و طرفدارانش را به مراسم شامي در نيويورك دعوت كرد. سوزان سانتاگ هم جزو دوستان دعوت‌شده بود. سانتاگ به گزارشگري كه پوشش خبري اين مراسم را بر عهده داشت، درباره عظمت روح و اهميت بورخس گفت: «نويسنده زنده‌اي را سراغ نداريم كه براي باقي نويسنده‌ها مهم‌تر از بورخس باشد. اكثر مردم مي‌گويند او بزرگ‌ترين نويسنده زنده است... كمتر نويسنده‌اي را مي‌شناسيم كه از او درسي نگرفته باشد يا از او پيروي نكند.»
چهار سال بعد بورخس از دنيا مي‌رود.
دهمين سالگرد درگذشت بورخس، سانتاگ در مقاله‌اي كوتاه و زيبا به نام «نامه‌اي به بورخس» كه سيزدهم ژوئن 1996 آن را نوشت، دوباره شگفتي‌هاي آثار بورخس و عظمت ميراث فرهنگي او را برمي‌شمرد.
سانتاگ نامه را با ستايش از نبوغ و تواضع بورخس آغاز مي‌كند: «از آنجايي كه مهر جاودانگي بر ادبيات تو حك شده است، پس نوشتن نامه‌ براي تو بي‌جا و عجيب نيست. (بورخس، 10 سال از [مرگت] گذشته!) اگر براي نويسنده‌اي معاصر ابديتي ادبي رقم بخورد، اين نويسنده تو هستي. تو محصول زمانه‌ و فرهنگت بودي و با اين حال مي‌دانستي چطور زمانه‌ و فرهنگ را به شيوه‌اي تعالي ببخشي كه در نظرها سِحر و جادو باشد. اين موضوع مرهون پذيرا بودن و بخشيدن توجه‌ات است. ذره‌اي از خودخواهي در تو نبود، از شفاف‌ترين نويسنده‌ها بودي و همچنين هنرمندترين آنها. اينها را مديون پاكي طبيعي روحت هستي. »
سانتاگ، بورخس را جادوگر دگرگوني زمان و استاد محترمي كه تمرين تركيب هنرها را انجام مي‌دهد، مي‌نامد؛ كسي كه به وام‌گيري اجتناب‌ناپذير ايده‌ها نوعي اصالت مي‌بخشد كه درست برخلاف نظريه سرقت ادبي كالريج و نظريه مالكيت هنري افراد گمنام دوك الينگتون است: «تو حسي به زمانه داشتي كه با ديگران متفاوت بود. ايده‌هاي هميشگي گذشته، حال و آينده در نظر تو پيش پا افتاده بودند. دوست داشتي بگويي هر لحظه از زمان شامل گذشته و آينده مي‌شود و (همانطور كه به خاطر مي‌آورم) نقل‌قولي از برونينگ شاعر كه در جايي نوشته بود: «حال، لحظه‌اي است كه ديوار آينده در گذشته فرومي‌ريزد. » همين پاره‌اي از فروتني تو را نشان مي‌دهد؛ اينكه سليقه‌ات ايجاب مي‌كند ايده‌هايت را در ايده‌هاي نويسنده‌هاي ديگر بجويي.»
سانتاگ، بورخس را پادزهري براي افسانه نبوغ رنجور موفقيت ادبي مي‌داند؛ پادزهري كه ري بردبري نيز از آن بهره مي‌برد و چارلز بوكوفسكي در نثر اين پادزهر را در اختيار گرفته است. او مي‌نويسد: «متانت و سربلندي‌اي كه در وجودت يافتي الگويي براي من بود. نشان دادي لازم نيست ناراحت بود، حتي زماني كه فرد روشن و واضح و بدون هيچ نوع فريبي مي‌بيند همه‌چيز وحشتناك است. جايي گفته بودي نويسنده‌- و با ظرافت اضافه كرده بودي: همه انسان‌ها- بايد به اين فكر كند كه هر اتفاقي براي او مي‌افتد يك «موهبت» است. (حتما داشتي از نابينايي‌ات صحبت مي‌كردي.)
اما تعمق بادوام و تاثيرگذار سانتاگ، بورخس را به مقامي والاتر و به قلمرو جادوي ادبيات مي‌رساند؛ همانطور كه كارل سيگن، ستاره‌شناس و كيهان‌شناس امريكايي مي‌گويد: «كتاب مدركي دال بر اين است كه انسان توانايي جادوگري دارد.» و‌اي. بي. وايت، نويسنده امريكايي نيز مي‌گويد خواندن داراي «تعالي و قدرتي است كه با هيچ يك از ابزار ارتباطات برابري نمي‌كند.» سانتاگ نامه را تاملي كنايه‌آميز و پيش‌گويانه درباره خطر روي‌گرداني از كتاب و نخواندن و ماشيني شدن و روي آوردن به تكنولوژي‌هاي گذرا، تمام مي‌كند: «كتاب‌ها نه‌تنها مجموعه‌اي نامشخص از روياها و حافظه ما است بلكه مدلي از عبور از محدوده‌هاي اميال فردي است. برخي فكر مي‌كنند خواندن نوعي فرار است: فرار از دنياي روزمره «واقعي» به دنيايي خيالي، يعني دنياي كتاب‌ها. كتاب‌ها دستاوردي در اين دنيا دارند. آنها مسيري به انساني كمال‌يافته را پيش پاي ما مي‌گذارند.
«متاسفم كه بايد بهت بگويم كه حالا كتاب‌ها را گونه‌اي در حال انقراض مي‌دانند. منظورم از كتاب‌ها شرايط خواندني است كه ادبيات و تاثيرات روحي آن را ممكن مي‌سازد. به زودي به ما مي‌گويند مي‌تواني هر «متني» را كه مي‌خواهي روي «صفحه مانيتورت» بخواني، و مي‌تواني ظاهر آن را تغيير دهي، از آن سوال بپرسي، با آن «تعامل» كني. زماني كتاب‌ها به «متن‌ها» تبديل مي‌شوند كه براساس معيارهاي كاربردي با آنها «تعامل» كنيم، واژه مكتوب به سادگي به جنبه‌اي ديگر از واقعيت تلويزيوني تبليغاتي است. اين آينده مجللي است كه خلق شده و وعده شرايط «دموكراتيك»تر را به ما مي‌دهد. البته اين به معني مرگ درونيات و كتاب نيست.»
سانتاگ زيبايي بورخس و زيبايي كتاب را در انتها به هم پيوند مي‌زند: «بورخس عزيز، خواهش مي‌كنم درك كن كه گله‌گذاري رضايت من را پيش نمي‌آورد. اما چنين گله‌هايي درباره سرنوشت كتاب- و خود خواندن- را مي‌توان نزد چه كسي بهتر از تو برد؟ (بورخس، ده سال از ‍[مرگت] گذشت!) تنها چيزي كه مي‌خواهم بگويم اين است كه دل ما براي تو تنگ شده. دل من برايت تنگ شده. تو به متفاوت بودنت ادامه مي‌دهي. دوره‌اي كه در حال وارد شدن به آن هستيم، قرن بيست‌ويكم است و قرار است روح‌ها را به اشكال جديد بيازمايد. اما مي‌تواني مطمئن باشي برخي از ما كتابخانه بزرگ را ترك نمي‌كنيم و تو به حمايت از ما و قهرمان ما بودن ادامه بده.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون