پلاسكو اينجا تلمبار ميشود
خبرنگارما مشاهداتش را از
دپوي خيابان مختاري گزارش ميكند
حميدرضا خالدي
بارش نم نم برف يك لحظه هم قطع نميشود. چند پليس موتورسوار بيرون ميآيند و بعد از خوش و بش با همكارشان كه اسلحه به كمر در مقابل در قدم ميزند، گاز ميدهند و دور ميشوند. ماشين پليس كلانتري 116 مولوي يك طرف و ماشين پليس راهنمايي ورانندگي طرف ديگر در ايستادهاند و مواظب ورود و خروج آدمها به داخل محوطه هستند ضمن آنكه مواظبند كه خيابان ترافيك نشود. در مقابل درورودي، يك ايستگاه كنترل سيار با يك ميز كه روي آن پتوي خوش رنگي انداخته شده ايجاد كردهاند تا هر گونه ورود و خروجي را در دفتر مخصوصي كه در نظر گرفتهاند ثبت كنند. دو نفر پشت ميز نشستهاند و ورود و خروج كاميونها و خودروها را ثبت و كنترل ميكنند. هر كاميوني كه وارد ساختمان ميشود پر است از ضايعات خاك و آهني كه اكثرا از آنها دود و بخار به هوا بلند ميشود. كاميونها توقفي مقابل در ميكنند، ماموراني كه كنار راننده كاميونها نشستهاند از ماشين پياده ميشوند و پاي ميز ميروند تا مشخصات كاميون و بار را ثبت كنند؛ ماموراني كه روي كاورهايشان عنوان «طرح انضباط شهري» حك شده است.
بوي خاك و بخار با نم نم دانههاي برف قاطي ميشود و بوي تلخ خاصي را با هر كاميون همراه ميكنند. بويي كه تلفيقي است از سوختگي و خاك و بوهاي ديگر. اينجا همهچيز رنگ و بوي ديگري دارد. رنگ وبوي مرگ يا شايد رنگ و بويي از جهان فاني. اينجا شايد آخر خط «پلاسكو» باشد. آرامگاه نهايي باقي ماندههاي قديميترين سازه بلند مرتبه مدرن پايتخت. تمام آوار ضايعات آهني و خاك و كلوخ ساختمان پلاسكو با صدها كاميوني كه در نظر گرفته شده، به اينجا آورده ميشود تا دركنار هم تل انبار شود و بعد از اتمام مرحله خاكبرداري، آنها را تفكيك كنند تا هر گونه اشياي قيمتي، اسناد يا حتي شايد جنازههاي سوخته شده احتمالي، از دل آنها بيرون آورده شود. تابلوي زرد رنگ بالاي سردر ورودي حكايت از آن دارد كه اينجا يكي از سيلوهاي (ساختمانهاي بحران) 123 گانه ستاد مديريت بحران تهران است. «پايگاه ناحيه 4 منطقه 12». سيلويي واقع در خيابان مختاري، كه يك سر آن به خيابان خيام ميخورد و سر ديگرش به خيابان تختي. ديوارهاي سيماني اين سيلو كه محوطه بسيار بزرگي در حد چندين هكتار را دارد مانع از آن ميشود تا بتواني داخل را ببيني. فضا كاملا فضايي امنيتي و انتظامي است. اينطور كه يكي از ماموران ميگويد، گويا با دستور دادستاني اينجا تحت نظارت كامل است: خب اموال مردم داخل اين ضايعات است و بايد از آنها حفاظت كرد. يكي از كساني كه مسوول ثبت ورود و خروج كاميونهاست مرد ميانسالي است، او از پشت ماسكي كه به صورت زده ميگويد: اجازه نداريد وارد شويد بايد مجوز داشته باشيد.
از كجا بايد مجوز بگيريد؟
مرد: نميدانم... فكر كنم از ستاد بحران.
كاميوني وارد و مرد مشغول ثبت اطلاعات آن ميشود. مرداني با كاورهاي ستاد بحران كه كارتهايي با عنوان «عوامل اجرايي» در گردن دارند، دائما در حال تردد در محوطه هستند. دست راست در ساختمان سفيد رنگي وجود دارد كه در واقع همان سوله ستاد بحران است. كاميونها از كنار اين ساختمان عبور ميكنند و به محوطه پشت ساختمان ميپيچند تا بارشان، يعني همان آوارهاي پلاسكو را تخليه كنند. كاميونها تا وقتي ديده ميشوند كه پشت ساختمان سيلو نپيچيده باشند. مقابل ساختمان سيلو در داخل محوطه، با بشكهاي نصفه و نيمه، اجاقي درست كردهاند كه از درونش آتش زبانه ميكشد و كتري دود گرفته سياهي رويش قلقل ميكند. بخاري سرپايي محلي است براي جمع شدن افرادي كه در روزهاي سرد اينجا حاضر و مشغول كارند، آنها هر از گاهي دور آن جمع و كمي گرم ميشوند و گپي با همكارانشان ميزنند و دوباره سركارشان برميگردند. مردي كه اطلاعات را ثبت ميكند، ميگويد: اينجا از خيلي از سازمانها حضور دارند. وقتي از وي ميپرسم كه هر ساعت چند كاميون وارد و خارج ميشوند ميگويد: بستگي دارد... بهطور متوسط 20- 10 كاميون.
اما مرد، تنها فردي نيست كه اينجا اطلاعات كاميونها را ثبت ميكند، او ميگويد: شيفتي عوض ميشويم. چون در تمام 24 ساعت كاميونها ميآيند و ميروند. مرد جوان ديگري از پشت ساختمان سيلو به ورودي در نزديك ميشود و كاغذي كه در دست دارد و حاوي تعدادي عدد و رقم است را روي پتوي قرمز رنگ روي ميز ميگذارد و به مرد اولي ميگويد: بيا اينها را چك كن ببين با اطلاعات خودت ميخونه؟... گويا وي مسوول اين است كه باز هم در داخل محوطهاي كه نخالهها را تخليه ميكنند، از مشخصات كاميونها و آوارها آماربرداري كند. درست روبهروي در ورودي ستاد بحران، قهوهخانهاي قرار دارد كه نامش مولاناست. با اينكه صبح است، باز هم چند نفري در داخل آن مشغول قليان كشيدن هستند. با هر كاميوني كه وارد ستاد بحران ميشود، كسي چيزي ميگويد: ميگن امروز و فردا آواربرداري تموم ميشه.
- نه بابا... مگه به همين سادگيه
- هنوز تكليف خيلي از افرادي كه مفقودن مشخص نيست...
- اي بابا، مگه ممكنه كسي اون زير زنده مونه باشه...
- واقعا حادثه وحشتناكي است... شبانهروز دارن آوار مييارن و برميگردن باز هم تموم نشده...
- بندهخداها تموم دار و ندارشون رو از دست دادن. خدا صبرشون بده...
- اي آقا اگر چند تا نردبوم بلند داشتن، شايد ميتونستن تو همون ساعتهاي اوليه آتيش رو خاموش كنن و نذارن به بقيه طبقهها برسه...
- آقا دلت خوشه... كافيه يه آجر روي آجر بذاري تا شهرداري بلافاصله بياد و تخريبش كنه... اونوقت چطور تا حالا نتونسته ساختموني به اين عظمت رو پلمب كنه...؟
و جملاتي از اين دست كه با هر پك قليان بيرون ميآيند و همزمان با ناپديد شدن دود قليان، جايشان را به جملاتي ديگر ميدهند. تعدد كاميونها به حدي است كه گاهي در هنگام ورود به محوطه تخليه آوارها، با كاميونهايي كه بارشان را خالي كردهاند و در حال ترك محل و بازگشت دوباره به محل حادثه براي بار زدن مجدد آوار هستند، شاخ به شاخ ميشوند و ترافيك نيمه سنگيني را در خيابان مختاري رقم ميزنند. از مرد ثبتكننده اطلاعات ميپرسم: الان آوارها و نخالهها تفكيك هم ميشوند؟ مرد در پاسخ جواب ميدهد: نه. الان فقط تخليه ميشوند تا بعدا تفكيك شوند. انتظار ميرود تعدادي از مالباختگان براي جستوجوي اموال ارزشمند يا اسنادشان به محل تخليه ضايعات بيايند ولي با اين وجود مرد مسوول ثبت اطلاعات ميگويد: نه. تا امروز كسي اينجا نيامده. يعني اگر هم بيايند اجازه ورود ندارند.
برف حالا كمتر شده است. اما هوا هنوز هم بس ناجوانمردانه سرد است. براي مرد ثبتكننده اطلاعات، چتري پايهدار ميآورند تا زير باران و برف خيس نشود. مرد هر چند دقيقه يكبار دستهايش را زير ميبرد و بعد از چند لحظه آنها را بيرون ميآورد. وقتي نگاه كنجكاوم را ميبيند ميخندد و ميگويد: تعجب نكن. اين زير يه چراغ گذاشتيم تا يخ نكنيم... همكارش براي اينكه فضا را عوض كند به شوخي به وي ميگويد: مواظب باش پتو آتيش نگيره و تو ديگه داستان درست نكني... قبل از اينكه مرد جوابي بدهد، كاميون ديگري از راه ميرسد و او مجبور ميشود كه حواسش را به ثبت اطلاعات آن بدهد. هر چه در خيابان مختاري از در ورودي فاصله ميگيريد، باز هم ميتوانيد صف كاميونها را ببينيد. درست چند متر بالاتر و در ضلع شمالي و غربي ستاد بحران يعني خيابان جعفري زندگي اما جور ديگري جريان دارد. انگار نه انگار كه در بيخ گوششان آوارهاي يكي از دردناكترين حوادث طبيعي تاريخ پايتخت دارد بايگاني ميشود! اينجا زندگي هنوز هم جريان دارد. مغازههاي رطب فروشي خيابان تختي همچنان خرما ميفروشند و پيرمردها در پارك كوچك خيابان جعفري روي صندليها نشستهاند و با هم گپ ميزنند. تعدادي از ماموران شهرداري هم روي درختها هستند و مشغول هرس كردن درختان براي استقبال از بهار. بهاري كه امسال بدون لباسهاي توليد شده در پلاسكو فرا ميرسد و گروهي از حادثه ديدگان پلاسكو، ديگر در بين ما نيستند تا دوباره آن را پاي سفره هفت سين به استقبالش بروند. زندگي همچنان جريان دارد... اما اي كاش...