درباره كتاب «سينماي صامت»
دانشگاه سينمايي من
كوين برانلو 1
ترجمه: ساسان قاسمي
ليام اوليري، كارگردان تئاتر و سينما، بازيگر، بنيانگذار «اتحاديه تئاتر كوچك دوبلين» در سال 1934، نخستين كارگاه تئاتر دوبلين، بنيانگذار انجمن فيلم ايرلند، سخنران، نويسنده و متخصص آرشيو بود و سهم مهمي در احياي سينماي مستند و همچنين معرفي سينماي ايرلند به جهانيان داشت. كوين برانلو، مورخ سينما، مستندساز، نويسنده و تدوينگر بريتانيايي، كه از ياران و همراهان صميمي اوليري بوده است، پس از درگذشت او، مطلبي خواندني درباره او نوشته است كه ترجمه آن در زير ميآيد. برانلو، كه در دوم ژوئن 1938 به دنيا آمده، مقالات و كتابهاي زيادي، به ويژه در زمينه سينماي صامت، نوشته و فيلمهاي متعددي نيز ساخته است. او كه از نوجواني به سينماي صامت علاقهمند شده بود، بيشتر عمر پربار خود را وقف تحقيق و شناساندن سينماي صامت كرد و بسياري از فيلمهاي فراموش شده اين دوران را از خطر نابودي نجات داد و آنها را ترميم كرد و به نمايش درآورد. به تازگي كتاب «سينماي صامت» با ترجمه مجيد مصطفوي از سوي نشرشوند منتشر شده است. اين كتاب، كه نگاهي مختصر و مفيد به دوران سينماي صامت دارد، برگرداني است از يك كتاب نوشته ليام اوليري و يك فصل از يك كتاب درباره سينماي صامت امريكاي لاتين نوشته پل شرودر رودريگث، كه در مجموع اطلاعات زيادي درباره سينماي صامت در امريكاي شمالي و جنوبي و همچنين اروپا را دربر دارد. مترجم نيز براي تكميل اطلاعات آن، علاوه بر آوردن پانويس، مطالبي نيز درباره سينماي صامت آسيا و همچنين شرح بيشتر نكات مهمي كه در كتاب به آنها اشاره كوتاهي شده، افزوده است. من ليام اوليري را نخستينبار در سال 1953، كه در موسسه فيلم بريتانيا كار ميكرد، ملاقات كردم. مدرسه ميرفتم و چون اشتياق زيادي به تاريخ سينما داشتم، به جاي شركت در ساعات ورزش مدرسه، اغلب به موسسه فيلم بريتانيا ميرفتم. ليام كه متوجه يك آدم متعصب در نطفه شده بود، دانشگاه سينمايي من شد. او از كارگردانهاي بزرگي كه هرگز اسمشان به گوشم نخورده بود – اي آ دوپون 2، ژاك فدر 3، آرتور فون گرلاخ 4 – برايم گفت. يك نسخه از كتاب جذابش درمورد تاريخ سينما، به نام دعوت به فيلم، را به من داد كه در آن، هيجانش را هنگام تماشاي فيلمهاي بزرگ سينماي صامت براي نخستينبار بازآفريني ميكند. وقتي در آرشيو ملي فيلم مشغول كار شد، من را به ديدن فيلمهايي كه هيچ فكرش را هم نميكردم كه ببينم، دعوت كرد. يادم ميآيد نسخههاي 35 ميليمتري شاهكارهاي فراموش شده سينماي فرانسه را در سالن نمايش آرشيو در خيابان گريت راسل تماشا كردم. وقتي هم كه فيلمي بدون كيفيت در دستگاه نمايش گير ميكرد او هرجور كه شده بود آن را راه ميانداخت. من در يكي از كشفيات مهم او، ملودرام نيكل اُدئوني 5 تعليق كه در سال 1913 ساخته شده بود، كنارش بودم. اين نوع فيلمها معمولا ساختاري پيش پا افتاده داشتند– نماهاي يكنواخت، مناظر نقاشي شده، بازيهاي تئاتري. اما اين يكي پر از نوآوري بود – نماهاي درشت جسورانه، نماهايي از زاويه بالا، حتي نماهاي سه لتهاي – و كارگردانهاي آن، لوييز وبر 6 و فيليپس اسمالي 7، نهايت تلاش خود را كرده بودند كه از استاد ديويد وارك گريفيت پيشي بگيرند. باارزشترين دستاورد او، تا جايي كه به من مربوط ميشود، در سال 1955 روي داد. در آن زمان من يك كلكسيونر حريص فيلم بودم و چند حلقه از شاهكار سال 1927 آبل گانس 8، ناپلئون، روي نسخه 5/9 ميليمتري مخصوص نمايش خانگي، به دست آورده بودم. سرانجام چيزي داشتم كه به ليام نشان دهم و او هم مثل من تحت تاثير قرار گرفت. او به من گفت «نميدانم گانس كجا زندگي ميكند.» فكر اينكه گانس ممكن است هنوز هم زنده باشد به ذهن من خطور نكرده بود. هرچه باشد فيلم او حدود 30سال پيش از آن ساخته شده بود. مدت كوتاهي پس از آن، من يك منتقد فيلم به نام دكتر فرانسيس كووال 9 را ملاقات كردم كه از دوستان گانس بود و عكسي از بُت محبوبم به من قرض داد. من عكس را به ليام نشان دادم. چند روز بعد، در يكي از آن تصادفهايي كه زندگي آدم را دگرگون ميكند، ليام نگاهي به در ورودي محل كارش انداخت و مردي را ديد كه شباهت عجيبي به كارگردان بزرگ داشت. او از ساختمان بيرون رفت و به زبان فرانسه و لهجه ايرلندي خود از او پرسيد كه او واقعا آبل گانس است. گانس، كه تقريبا در كشورش فراموش شده بود، از اينكه شناخته شده، شگفت زده و خوشحال شد. او به لندن آمده بود كه ببيند تكنيك جديد سينه راما شباهتي با تكنيك پولي ويژن 10 فيلم ناپلئون دارد يا خير. (كه داشت.) پس از آن، او در گشت وگذارش در خيابان شفتزبري، چشمش به تابلوي موسسه فيلم بريتانيا خورده و داخل شده بود. ليام سخت گرفتار بود، با اين حال با مدير موسسه، دنيس فورمن 11، صحبت كرد و مراسم كوچكي در بعدازظهر همان روز برنامهريزي شد، زيرا گانس در همان شب پرواز داشت. پس از آن، ليام با مادرم تماس گرفت و از او خواست كه آن روز به مدرسه نروم. من آزمون آزمايشي زبان آلماني داشتم و در شرايط عادي قسر در رفتن از آن محال بود. اما وقتي مادرم با مدرسه تماس گرفت، آنها فكر كردند شايد كسي از خانواده فوت كرده است و من آزاد شدم. متاسفانه ليام به قدري گرفتار كارش بود كه نتوانست در مراسم شركت كند، اما قرار ملاقاتي كه او براي من با گانس گذاشت آغاز رابطه دوستانهاي شد كه تا هنگام مرگ گانس ادامه يافت. اين تصادف باعث شد مرمت ناپلئون امكانپذير شود كه – با همكاري آرشيو ملي فيلم – انجام شد. ليام دوست خانوادگي ما شد (پدرم هم ايرلندي بود) و من به زودي دريافتم كه او يك متعصب سينماي تك بعدي نيست، برخلاف من كه فقط به فيلم دلبسته بودم. گستردگي ذهن او شامل نقاشي، ادبيات، شعر، تئاتر، مجسمهسازي ميشد و بيمحابا مرا تشويق ميكرد كه ديدگاهم را گسترش دهم. تاحدودي بايد سپاسگزار او باشم كه من را شيفته سينماي صامت فرانسه كرد تا جايي كه تلاش كردم خودم هم فيلمي، با اقتباس از داستاني از گي دوموپاسان، بسازم. وقتي ليام عهدهدار مسووليت برنامههاي شبانه آرشيو در نشنال فيلم تياتر شد، كمتر كسي ميان ما بود كه متوجه شود چه نعمتي نصيبمان شده است – هراز چندگاهي نسخههاي اصلي ترميم شده را ميديديم. ليام اعتقاد داشت كه ايرلند در افتخارات هاليوود قديم نقش خيرهكنندهاي داشته است. او فهرستي از دستاندركاران سينما كه اصليت ايرلندي داشتند رديف ميكرد كه تقريبا همه سينماگران را دربر ميگرفت به جز تهيهكنندگان و حتي مدعي بود كه چندتايي تهيهكننده نيز ميشناسد. با اين حال، ايرلند اهميت چنداني در هنر هفتم نداشت و علاوه بر آنكه صنعتي نبود كه بتوان به آن باليد، حتي فاقد يك آرشيو فيلم هم بود. در سال 1966، او آرشيو لندن را ترك كرد و به ميهنش بازگشت. در راديو تلويزيون ايرلند مشغول به كار شد و نسخههاي فيلمها را پيش از پخش آنها بازبيني ميكرد «كه مطمئن شود استانداردهاي فني رعايت شده باشد.» در سال 1976، برنامهاي براي نمايش فيلمهاي ايرلندي در جشنواره هنر دابلين درترينيتي كالج ترتيب داد كه ثابت كند ايرلنديها در ايرلند فيلم ميسازند. جاي شگفتي نيست كه دريابيم سه فيلم اين برنامه از ساختههاي ليام بودند. (تصويري كه او از دابلين به نمايش گذاشت با ستايش فراوان جان فورد روبهرو شد.) با توجه به بياعتنايي او نسبت به سياستمداران، احتمال اينكه نمايشگاه را يك «مقام والامرتبه» افتتاح كند بسيار اندك بود. به جاي آن، ليام در حركتي الهام بخش، لني كالينگ 12، آپاراتچي ايرلندي كه در نخستين سينماي دابلين به نام ولتا كار كرده بود، را دعوت كرد. به ياد دارم كه اين پيرمرد براي ما از مدير منحصربه فردي كه او در آن سالها برايش كار كرده بود، تعريف ميكرد – جيمز جويس. در همان سال، ليام اوليري تصميم گرفت حالا كه دولتمردان ايرلندي آرشيوي راهاندازي نميكنند، خود او اين وظيفه را به دوش بكشد و خدا را شكر كه انجام داد. او به شهرهاي ديگر سفر كرد و هركسي را كه به هرنحوي با سينما سروكار داشت پيدا كرد و نهتنها بازماندههاي باارزشي را نجات داد بلكه خاطرات آن پيشكسوتان را نيز ضبط كرد. او موسسه خود را «آرشيو فيلم ليام اوليري» نام گذاشت و با آرشيوهاي ديگر و با دوستانش، از طريق يك بولتن خبري، به همكاري پرداخت. به لطف تلاشهاي او، «موسسه فيلم ايرلند» سرانجام تاسيس شد و به تازگي آرشيو او به خانهاي رسمي دست يافته است. او وقتي در اوايل امسال، دريافت كه به بيماري سرطان مبتلا شده و راهي بيمارستان شد، تقريبا به همه آنچه ميخواست انجام دهد رسيده بود. درمورد بيمارياش بدون هيچ واهمهاي با من حرف زد، اما توانستم متوجه احساسي از ترس در لحن صدايش بشوم. او هنوز خيلي كارها داشت كه انجام دهد؛ سال 1993 سالگرد صدمين سال ركس اينگرام 13 بود. اگرچه او نتوانسته بود دولت را ترغيب كند به يادبود اينگرام تمبري چاپ كند (و اميدوار بود آنها تمبرهاي يادبودي از سه كارگردان بزرگ ايرلندي، اينگرام، هربرت برنون 14 و رابرت فلاهرتي 15 چاپ كنند) اما دولت پذيرفت لوح يادبودي در محل تولد اينگرام نصب شود. بيشتر هم با پافشاريهاي او بود كه من و ديويد گيل16، فيلم چهار سوار آخرالزمان را ترميم كرديم و با نمايش آن در جشنواره فيلم لندن چنان استقبالي از آن به عمل آمد كه باعث شادماني او شد. پس از عمل جراحي، به جشنواره فيلمهاي صامت در پوردنونه ايتاليا رفت، اما خيلي ضعيف شده بود و با صندلي چرخدار به آنجا سفر كرد. او ميخواست صدمين سالگرد اينگرام را با نمايش نسخه ترميم شده چهار سوار آخرالزمان و مروري بر ساير فيلمهاي او در دوبلين برگزار كند و پس از آن تمام وقت خود را وقف بزرگترين هدفش، سينماي ايرلند، كند كه بيشترين زمان زندگي حرفهاياش را صرف تحقيق در آن كرده بود. اما متاسفانه، بيماري سرطان كه او تصور ميكرد بر آن غلبه كرده بار ديگر عود كرد و او دو هفته پيش از پايان سالي كه براي او اهميت زيادي داشت، درگذشت.
پينوشت:
1- Kevin Brownlow
2- A Dupont : اوالد آندره دوپون (1956- 1981) فیلمساز آلمانی و از پیشگامان سینمای آلمان.
3- Jacques Feyder : (1948- 1885) فیلمساز بلژیکی که عمده فعالیت سینمایی اش در فرانسه بود و از سینماگران مهم رئالیسم شاعرانه سینمای فرانسه در دهه 1930 بود.
4- Arthur von Gerlach : (1925- 1876) کارگردان تئاتر و سینمای آلمان.
5- nickelodeon: نخستین سالن های سینما در آمریکا در سال 1906 با ورودیه ارزان یک سکه نیکل (ده سنت) باعث رونق سینما شدند.
6- Lois Weber : (1939- 1879) کارگردان و بازیگر آمریکایی و مهمترین فیلمساز زن در دوران صامت.
7- Phillips Smalley : (1939- 1865) کارگردان و بازیگر سینمای صامت آمریکا.
8- Abel Gance : (1981- 1889) از مهم ترین سینماگران دوران صامت فرانسه و از پیشگامان تدوین در سینما.
9- Dr Francis Koval
10- Polyvision : از ابتکارهای آبل گانس، که با سه دوربین همزمان از صحنه فیلم گرفته می شد و هنگام نمایش روی سه پرده نمایش داده می شد.
11 Denis Forman
12- Lennie Colling
13- Rex Ingram : (1969- 1895) بازیگر تئاتر و سینمای آمریکا.
14- Herbert Brenon : (1958- 1880) کارگردان و بازیگر برجسته سینمای صامت ایرلند.
15- Robert Flaherty : (1951- 1884) مستند ساز برجسته آمریکایی.
16- David Gill : (1997- 1928) مورخ سینمای انگلیسی که گام های مؤثری در ترمیم و حفاظت از فیلمهای دوران صامت برداشت.