نقد فيلم «زماني ديگر»
ساخته ناهيد حسنزاده
خطر! خطر! غيرفيلمساز!
شهريار حنيفه
فقط كمي دقت ميخواهد تا به آشنا بودن موقعيتهاي دردناك شكلگرفته در فيلمنامه «زماني ديگر» پي ببريم؛ موقعيتهايي كه بارها و بارها به چشم خود ديدهايم، حرفش را شنيدهايم، اخبارش را خواندهايم و در نهايت به تماشاي فيلمهايي از اين دست نشستهايم. به ويژه در چند سال اخير كه به راحتي ميتوان گفت چندي از اين موقعيتها عينا در فيلمهاي مشابه ديده شدهاند و تنها اشارهاي به يك موقعيت به خصوص ميتواند جاي توضيحات مفصلتر را پر كند و ارجاعمان دهد به آثار قبليتر (پيشنهاد عموي دختر را براي ازدواج برادرزادهاش به ياد آوريد.) اين گونه تشابهات و ارجاعهاي كوتاه كه از سوي عدهاي با طعنه «تكراري بودن» نفي شده (شايد با نيت سرپوش گذاشتن روي آن)، به نظر ميرسد كمكم دارد به يك «چرخه» جرياني تبديل ميشود و پتانسيل آن را دارد كه در ابعاد منسجمتري و در حالات كليتري مورد بررسي قرار بگيرد؛ جرياني كه از درون تحولاتي اجتماعي/ فرهنگي خلق شده است و شايد بشود آن را نخستين جريان گسترده و واقعا حقيقي تاريخ سينماي ايران (با پشتوانه مردمي: مردم خلقش ميكنند و مردم تماشايش ميكنند) ناميد.
جرياني كه اتفاقا با ايدههاي كش آمده، اتفاقا با فيلمنامههايي از جنس ستون حوادث روزنامهها (حتي با همان فرم نوشتاري) و اتفاقا با كوتاه كردن زمان رخدادهاي پياپي ناگهاني و از سر تصادفش، درحال پررنگتر كردن جامعه غيرقابل تحمل و غيرقابل پيشبينياش است تا اتفاقا شخصيتهاي كمرنگيتري (بسان مهرههاي بيارزش شطرنج) بسازد تا مخاطب در مدت زمان اندكي فراموششان كند و همين فضا را تلختر جلوه دهد.
«زماني ديگر» از همين جريان است در اين محدوده صحبت، با پيشبرد مشكلاتش به دانستههاي عقبتر خود- هم سينمايي و هم اجتماعي- و غافلگيري پايانياش و بيان احتمال بودن گزينههاي اميدوارانهتر در آينده، نشان ميدهد كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، صفحات وقايعالاتفاقيه وارد صفحات فيلمنامههاي ايراني شدهاند و اصلا تمايلي هم ندارند كه به حرفهاي مككي و سيد فيلد و موريتس و... گوش دهند. چه بخواهيم و چه نخواهيم دارند الگوهاي كليتر خود را خلق ميكنند و هرچقدر هم كه مغشوش باشند، هرچقدر هم كه ناموزون باشند، در كليت معناساز شدهاند و ثابت ميكنند قابل بررسياند- خوب يا بد-، و ثابت ميكنند كه ميشود دربارهشان حرف زد.
اما از طرفي رابطه تنگاتنگ اين موج با جامعه- و بدبختي- درحال وسوسه غيرفيلمسازهايي است كه به صرف اينكه احساس ميكنند نسبت به بخشي از تحولات بايد احساس مسووليت كنند و گمان ميبرند كه موقعيتهاي اجتماعي را درك كردهاند و دردي را شناختهاند، پس ميتوانند آستين بالا بزنند و فيلم هم بسازند! درست است كه گسترش حوادث و نوشتار راجع به حوادث، در اين سالها، انگيزه بيشتري براي بيان كردن به امثال من و شما ميدهد، اما نبود هر كسي در جاي درست خود، نتيجهاي جز به دام افتادن اين افراد - و من و شما- در تله فيلمسازي و مبدل شدن محتواي اثر به مضحكه را ندارد؛ همه آن درك و شناخت و احساس مسووليت هم در نهايت تبديل ميشود به دادن شعار و غر زدن و كلماتي از اين دست.
فيلم با فيلمنامه فرق دارد؛ درس اول! اينكه مردي نوزادي در دست بگيرد و بخواهد به درون رودخانه پرتابش كند، شايد در عالم خيال سكانسي تاثيرگذار و دراماتيك به نظر برسد، اما در عالم سينما وقتي دراماتيك ميشود و تاثيرش را ميگذارد كه به ميزانسن تبديل شود، نورپردازي مناسب داشته باشد، آنچه لازم است را در قاب بگيرد (مانه نارنجي رنگ سمت راست تصوير)، اجراي بازيگر ابتدايي نباشد و... ساختار تكنيكي همين جريان چندساله، چه فيلمهايي را به عنوان مبدع ميشناسد؟ آن فيلمها چه كردهاند و چرا كردهاند؟ آيا تنها دغدغههايشان را جلوي دوربين گذاشتهاند و دكمه ركورد را زدهاند؟ افرادي در اين جريان با فراموش كردن اينكه هنر يك پديده زيباييشناسانه است -درس دوم - نه فقط خودشان را- ناخواسته- به درون تاريكي پرتاب ميكنند، بلكه متاسفانه اين جرياني كه حالا امروز دارد با تبيين گذشتهاش آيندهاي را نويد ميدهد را هم با خود به قعر ميكشند. گاهي فراموش ميكنيم كه سينما تريبوني براي حرف زدن نيست و نبايد آن را به متن/رسانه تقليل دهيم. فيلمهايي چون ساخته ناهيد حسنزاده كه چنين روندي را دنبال ميكنند، فقط و فقط پاي افرادي كه هيچ ربطي به هنر ندارند را به آن باز ميكنند و افرادي كه دوست دارند ربطي به آن داشته باشند را هم، با غوطهور كردن در يك ناآگاهي هنري، در سطحي كمارزش از اين درياي بيكران نگهشان ميدارند و وسعت آفرينش پيش رو را از آنها دريغ ميكنند.