عقل در سياست
محسن آزموده
به چه كسي راي بدهيم؟ اصلا آيا راي بدهيم يا خير؟ چرا و به چه دليل؟ اين روزها شما نيز حتما شاهد بحثهاي داغ انتخاباتي هستيد، در دفاع يا مخالفت شركت در انتخابات يا راي دادن به اين يا آن نامزد انتخاباتي، بحثهايي كه اگر بخواهيم صادقانه به آنها نگاه كنيم، شايد بيپايان باشند و نهايتي براي آنها متصور نباشد. بسيارند كساني كه بعد از اين بحثهاي مفصل و پرهيجان ادعا ميكنند كه توانستهاند شخص يا اشخاصي را با خود همراه و آنها را قانع كنند كه مثلا در انتخابات شركت كنند يا به گزينه مورد نظر آنها راي بدهند. اين ادعايشان را هم معمولا با رضايت تمام و احساس غرور بيان ميكنند، گويي اگر ايشان نبودند، آن فرد يا افراد مورد نظر راي نميدادند يا دست كم به آن فرد مورد نظر ايشان راي نميدادند و قوت استدلال و شيوايي بيان و توان دليلآوري اين مدعيان بوده كه اگر نه علت تامه، دست كم علت كافي براي راي دادن كسي بوده كه پيش از اين نميخواسته راي بدهد يا گزينه ديگري را مد نظر داشته است. همه ما با تعبيري به اسم گروههاي مرجع آشنا هستيم، افراد يا نخبگاني كه به هر دليلي در يك حوزه خاص مرجعيت يافتهاند و ديگران در آن حوزه براي تصميمگيري به آنها رجوع ميكنند تا جايي كه به سياست و بحث ما يعني انتخابات مربوط ميشود، اين گروههاي مرجع، آن دسته از نخبگان سياسي هستند كه سايرين كه در سياست تخصصي ندارند، براي اتخاذ تصميم يا انتخاب به آنها رجوع ميكنند و نظر ايشان را ميپرسند.
در حوزههاي تخصصي مثل علوم و فنون اين گروههاي مرجع معمولا متخصصين هستند، يعني كساني كه در حوزهاي خاص مهارت يا دانش تخصص كسب كردهاند و به اصطلاح متخصص شدهاند و به اصطلاح از ديد مراجعين به آن حوزه خاص ذيصلاح هستند. اينكه چطور اين فرآيند احراز صلاحيت را طي كردهاند و به عنوان متخصص و مرجع در آن حوزه پذيرفته شدهاند، بحث ديگري است، اما به هر حال در بيشتر حوزهها معيارها و ملاكهاي همگانياي وجود دارد كه باعث ميشود فرد يا افرادي بهعنوان متخصص شناخته شوند و سايرين براي حل معضلات و مشكلات خود به آنها رجوع ميكنند. اما آيا در حوزه سياست كه امري عام است و عموم آدميان را در بر ميگيرد، ميتوان ملاكها و معيارهايي براي اينكه گروههاي مرجعي جست؟ به عبارت ديگر آيا مثلا ميتوان گفت فلان شخص يا گروه به اين دليل كه استاد علم سياست است يا سالها در سياست حضور داشته، متخصص است و ميتوان و اي بسا بايسته است كه به او رجوع كرد و نظر او را پرسيد؟
پاسخ به پرسش اخير دشوار است و با تامل نكته مهمتري را عيان ميكند كه به برخي از پيچيدگيهاي آن چه در آغاز يادداشت به آن اشاره شد باز ميگردد. مساله در واقع فرآيند پيچيده تصميمگيري در انتخابهاي سياسي است. به ديگر سخن فرآيند اتخاذ تصميم در اينكه راي بدهيم يا راي ندهيم يا به چه كسي راي بدهيم، بسيار پيچيدهتر از آن است كه در آغاز فكر ميكرديم و كساني كه تصور ميكنند با يك يا اصلا ده ساعت بحث و گفتوگو توانستهاند كسي يا كساني را مجاب كنند كه راي بدهند، اين پيچيدگيها را در نظر نميگيرند.
در سياست، ما با خواست يا اراده معطوف به قدرت سر و كار داريم و كسي كه در سياست اثرگذار است، يعني در واقع بر اراده و خواست ديگران اثر ميگذارد و خواست و اراده ايشان را در جهت خواست و اراده مورد نظر خود تغيير ميدهد. براي تاثيرگذاري بر خواست و اراده ديگران بيش از آنكه تغيير باورها و انديشههاي ايشان موثر باشد، تاثيرگذاري بر خواستهها و احساسات ايشان موثر است و به همين خاطر است كه شايد استدلالهاي مرسوم كه عمدتا در راستاي تغيير باورها هستند، تاثير چنداني ندارند. اين نكتهاي است كه سياستورزان (و نه دانشمندان سياست) بيشتر از بقيه به آن توجه دارند و از همين روست كه بيشتر چشماندازهاي هيجانبرانگيز (تحريككننده احساسات) ترسيم ميكنند و شعارهايي ميدهند كه از سوي رقبايشان «عوامفريبانه» خوانده ميشود، به جاي اينكه با عقل مخاطبانشان به گفتوگو بپردازند و سعي كنند از نظر عقلي ايشان را مجاب سازند.
از آنچه آمد نبايد انكار حضور عقل در سياست را نتيجه گرفت و كل كنشگري سياسي را برآمده از خواستهها و اميال و احساسات خواند. مساله در واقع دشواري نحوه ورود و تاثيرگذاري عقل بر انتخابهايي است كه در جهت تامين اميال و خواستهها اخذ ميشوند. به عبارت ديگر كسي كه ميكوشد با سلاح عقل بر اراده سياسي ديگران تاثير بگذارد، بايد بتواند به نحو عيني و مستدل به ايشان نشان دهد كه چگونه پيامد يك تصميم سياسي در منافع عيني خود آن فرد اثر ميگذارد و چگونه اين تصميم اميال و خواستههاي او را بر آورده ميكند يا مانع از تحقق آنها ميشود، نكتهاي كه معمولا در مباحث رايج سياسي از آن غافل ميشود و عمده بحثهاي مرسوم يا حول آرمانهايي كلان و انتزاعي شكل ميگيرد يا به حب و بغضهاي شخصي مربوط ميشود. نكته نهايي و مهم مد نظر اين يادداشت اين است كه كسي كه به همين شيوه عقلي بحث ميكند هم بايد در نظر داشته باشد لاجرم تصميمگيري در حوزه سياست به ميل و اراده فرد تصميمگيرنده باز ميگردد؛ ميل و ارادهاي كه لزوما عقلاني نيستند و عقل سياسي شايد تنها بتواند به آن جهتي دهد يا برخي چيزها در مسير اين ميل را براي آن روشن سازد.