جادوي كلمات
حسين پاكدل
نمايشنامه نويس و كارگردان تئاتر
دوازده
امان از وقتيكه نميتوانستم ترتيب شماره مسلسل مجلههايي را كه براي دايي مصطفي خريده بودم پيدا كنم؛ خود را به آب و آتش ميزدم. او تنها آدم باسواد در ميان بزرگترهاي فاميل بود. پول ميداد بروم ته بازار ريسمان، از كاغذباطله فروشيي آقاچي، به صورت كيلويي مجلات تاريخ گذشته جوانان، سياه و سفيد يا اطلاعات هفتگي بخرم. دايي مصطفي كه من از اول او را دادا صدا ميكردم، دوست داشت هم آنها را بخواند و هم جدولهايشان را حل كند. من عاشق داستانها و پاورقيهاي آنها بودم. تا ميآوردم همه را به ترتيب شماره رديف ميكردم و بعد از ديدن عكسها شروع به خواندنشان ميكردم. وقتي يك شماره آن وسط نبود به دكان آقاچي برميگشتم و با اجازه و بياجازه ستونهاي سنگين مجلات بستهبندي شده را جابهجا يا بههم ميريختم تا آن را پيدا كنم. اگر پيدا نميشد با مدد از تخيل قصههاي مفقود را بازسازي و به بعديها ميچسباندم. آن موقع حوالي سبزه ميدان وسط بازارچه، داخل كاروانسرا سنگي، زير دست دادا دو دستگاه از ماشينهاي پارچه بافي را اداره ميكردم. من روزها كار ميكردم و شبانه، دوم متوسطه را در دبيرستان سعدي درس ميخواندم كه پشت عاليقاپو بود و بعدها كه شد شهرباني رفتم دبيرستان ادب وسط هشتبهشت. سر آخر از دبيرستان خلدبرين سردرآوردم و از آنجا يكراست رفتم دانشگاه پهلوي كه بعد شد دانشگاه شيراز. در كنار دادا مصطفي جهانام بزرگتر شده بود و با دوچرخه لاري اين جهان را مثل برق درمينورديدم. در اين دوره از زندگي، به واسطه همين مجلات با بسياري از نويسندههاي پاورقينويس آشنا شدم. فقط آشنايي نبود؛ من به آنها معتاد شده بودم. از حسينقلي مستعان تا ارونقي كرماني و ر، اعتمادي و امين فقيري و پرويز قاضيسعيد و ذبيحالله منصوري و بسياري ديگر. دادا كتابهاي خوبي هم داشت كه ميداد بخوانم. مثل پاپيون، بينوايان، كنت مونتكريستو، سه تفنگدار، حاجي بابا اصفهاني و كتابهاي صادق هدايت و جمالزاده و صدها كتاب ديگر. او از كلاس اول تا وقتي لازم بود كارنامههاي درسيي مرا ميديد و بهجاي والدين امضا ميكرد و برايم رضايتنامه مينوشت؛ در اين رضايتنامهها پدر هميشه از من رضايت كامل داشت. او معلم هميشه من بود. او دايره واژهها را برايم گسترهتر كرد. دلم ميخواست ميتوانستم مثل دادا جدول حل كنم.
ادامه دارد...