• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3816 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۴ خرداد

نگاهي به كتاب شعر «تو اينجا نيستي اما» ازشيركو بي‌كس

منصورباباخاني

 

فكر كنم سال 70 بود. توي شهر اشنويه رفته بودم به ديدار دوستي. نشد كه ببينم‌اش. وقتي كه به من گفته بودند رفته مسافرت و من توي شهر سرگردان مي‌گشتم، او زير خاك خوابيده بود و من بي‌خبر. كسي را نمي‌شناختم و رفتم سينما. بعد از فيلم رفتم دور ميدانگاهي رويايي، دكه‌اي داشت رو به غرب وحشي. به هواي سيگار و روزنامه، پا گرفتم دور ميدان، سمت دكه. «دره پروانه» تمام كادر چشم‌ام را پر كرد. ورق زدم اين كتاب را. يك صفحه‌اي خواندم. دره پروانه، شعر - رمان شيركو بي‌كس. چه نام عجيبي! اين چه شاعريست با اين هلهله و غوغايي كه در ميان واژگان برانگيخته و رستاخيزي بپا كرده؟ چقدر زيباي بي‌پرده در هر سطري روانه كرده اين مرد! شيركو بي‌كس. نخستين بار بود كه نامش مي‌خواندم نامش مي‌شنيدم؟ آه، چه كم حافظه كه منم. مجله دنياي سخن بود گويي كه از قول سيد علي صالحي گفته بود؟ «من شعر را از شيركو بي‌كس ياد گرفتم.»
 بهار 96، كرمانشاه، خيابان نوبهار، «تو اينجا نيستي اما» با عنوان عاشقانه‌اش، توي چشم هرغريب آشناي دور از شهر افتاده‌اي، مي‌درخشيد. آنجا نبود و هوس شعرخواني در من دو چندان شعله‌ور شد. عطش خواندن‌اش به پشت هر چراغ قرمز خياباني مي‌رسيد. پشت چشم‌هاي سرخ چهارراه اجاق كتاب خورده شد به عبارتي. تا روزها در خواب و بيداري، هر چه مي‌گويم و مي‌شنوم اعتباري ندارد چون درفضاي لايتناهي ذهن شيركو سيرمي كنم. بايد مي‌گذشت فصل توفاني تا برسم به مرز جدايي شيفتگي بلكه فاصله نقادانه‌اي بگيرم. فرم و ساختار، بطن و محتوا، درون و بيرون اين مجموعه شعر، از تنوع عجيبي برخوردار است. از شعرنثرگونه گرفته، طرح و تامل، انگيزش ناگهاني، دوپاره‌سازي شعربه صورت مقدمه و ناگهان نتيجه، تا بازي با زمان و ضربه در پايان، همه نمونه‌هايي است كه در اين كتاب به وفور ديده مي‌شود. پردور است مترجم محترم - مختار شكري‌پور - دره پروانه را نخوانده باشد و آثارديگر شاعر را. مي‌گويند ترجمه خيانت است. بر اين اساس من مي‌گويم پس ترجمه شعرخيانت است و جنايت است و خونريزي. از زباني به زباني ديگر، امكان ندارد آن فرهنگ بتواند روي دوش واژگان نحيف جابه‌جا شود. اما چاره چيست ؟ «آب دريا را اگر نتوان كشيد / هم به قدر تشنگي بايد چشيد». آرزويم اين بود مانند كتاب‌هاي شل سيلور استاين، دوزبانه چاپ مي‌شد دست‌كم. جداي ازاينكه پيشنهادهايي جدي براي برخي واژگان ترجمه شده يا منتقل شده وجود دارد مانند «آويلكه» و ويراست نكردن برخي اشتباهات جابه‌جايي درسطر و درواژگان مانند «قصيده‌اي» در آخرين سطرازشعر سوختن صفحه 64 كتاب، دريافت لذت شعرناب و شاعرانگي دوران، از هرصفحه آن، آستين آدمي را به رقص و دوراني سماع‌گونه وامي‌دارد.
«يكدست جام باده و يكدست زلف يار / رقصي چنين ميانه مي‌دانم آرزوست». و اين كتاب با تو اين‌گونه مي‌رقصد.
شعر شيركو به گونه‌اي در جان جاري مي‌شود كه نثر آهنگين و ثقيل ابوالفضل بيهقي، كه نثر مسجع و زيباي شيخ اجل، اما وي در پايان نوك نيشترش را در پاشنه خواب مخاطب مي‌خواباند و چنان پتكي بر سنج مسين ديواره خواب‌آلودگان تن كسل و بيمار مي‌كوبد كه مو برتن راست مي‌كند و خواب از سر گريزان. در شهر اما زني بود... / آن گاه به خاطر آزادي خودسوزي كرد... دودش/داستاني بي‌پايان /براي سراسرزمين نوشت.» از شعر تناسخ صفحه 81 كتاب.
يكي از شعرهايش، محاكاتي است بين اسب و گرداب. اسب تن به خطرسپرده بي‌امان. بلكه سواري اسطوره‌اي به ازاي خطرش، و به پادافره شجاعتش، به دوش آرد. گرداب از اسب مي‌پرسد با گذار از من به تو چه مي‌دهند ؟ اسب مي‌گويد:
«... سواري خواهند داد/كه غم جنگلي را/ بر دوش خود بگذارد و / با آواز گردباي بخندد.»
دامنه واژگان، قدرت بازشناسي ادبيات كهن، دلبستگي به ادبيات قوم خود، شهامت پذيرش و يكسان‌سازي ادبيات جهاني به نفع بشريت، از اين شاعر كرد سرشناس، شاعري فراتر از مرزها ساخته با رنگ بومي و فهم جهاني.
تضمين در شعرهايش يا اداي احترام با يادآوري نامي به بهانه تمثيل از شاعري چون آرتور رمبو، نروداي شيليايي، مولوي كرد، ماموستا هيمن، ايران ساساني و... شيفته نفس شعرش كرده. شيركو همانند رمبو، پنداري شعر را براي شعر مي‌گويد و به پارناسيزم ابهت مي‌بخشد.
رمبوي شاعر، هميشه خطرساز اهل خطر، شعرش چنان است كه براي درك اشعارش، نيازمند چنان وجهه‌اي از شناخت ادبيات جهاني كه اگر دايرة‌المعارفي غني در كنارت نباشد، واژه واژه مانند برگ برگ از شعر پاييز، از دست مي‌دهي.
اشعار شيركو پراز احترام به خود شعر است. شيركو آنقدردرباره شعر و شاعر گفته است كه تو درتجريد شاعرانگي‌اش گم مي‌شوي. همان‌گونه كه در دالان‌هاي تودرتوي استعاره دراستعاره‌اش. گويي بورخسي كرد از سليمانه تا سوئد مرواريد مي‌ريزد، شعر مي‌خواند از بر، از پشت تريبوني از حافظه قوم‌اش.
«شبي/عشق آواره تو /در بيابان دلي راه مي‌رفت /سر خوابي را شكست/ سپيده دمان /چشمه‌اي در جاي خواب جوشيد.»
از شعر عشق آواره تو صفحه 23 كتاب.
خواب خود، روياي ناگشوده ايست هنوز، مگر به مدد فرويد و به مدد يونگ چند پلكاني از آن بپيماييم گاهگداري. حالا شيركو، سرتجسم يافته اين خواب را مي‌شكند و با نيزه روشنايي، چشمه آبي به جاي آن خوابي برمي‌كشاند و از دل زمين مي‌جوشاند. جل‌الخالق! از كدام دالان به اين دفينه مي‌رساند ما را ! ازاين دست و از اين سبد، دسته دسته شليره (نام گلي) گرفته و استيره (ستاره) چيده و در روح كاغذ روانه ساخته. با بخشي از شعر غروب صفحه 22 كتاب به پايان مي‌بريم روزتنگ را.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون