• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3845 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۳ تير

درباره عطاءالله بهمنش چهره بي‌مانند تاريخ ورزش ايران

خاموشي صداي مخملين ورزش

علي عالي

 

تاريخ ورزش ايران ديگر مثل «عطاءالله بهمنش» به خود نخواهد ديد. كارشناس ورزشي كه خوب بنويسد، خوب حرف بزند، تاريخ ورزش ايران را بداند، هم براي آنها كه نوشته محترم باشد و هم براي چندين نسل پيش از انقلاب و بعد از انقلاب. او ديگر در ميان ما نيست. مردي كه نياز به معرفي نداشت. دايره‌المعارف ورزش ايران كه بال گشود و پرواز كرد. نمي‌دانم؛ شايد بعد از چهل سال آزاد شد از اين بند. تهران بازي مي‌كرد و در دوهاي استقامت و صحرايي، سريع بود و چابك. در پاييز سال 1324 در مسابقه دو تهران بين 100شركت‌كننده قهرمان شد. دوهاي نيمه استقامت را تا سال 1327 ادامه داد و همزمان به تنيس و كشتي آزاد هم مي‌پرداخت. در اين ميان به كوهنوردي هم علاقه‌مند شد و حتي به قله‌هاي توچال، علم كوه و دماوند هم صعود كرد. او حتي به ديدن غارهاي يخ مراد، اسك، روز افشان، كهك و مهم‌تر از همه غار شاپور كازرون رفت و از نزديك ديد. به تهران كه برگشت، رييس گروه كه مي‌دانست بهمنش اهل مطالعه و نوشتن است، از او خواست كه شرح رويدادهاي مسافرت را بنويسد. نوشت و متن‌ها در تابلوي رويدادهاي باشگاه نيرو و راستي قرار گرفت. مقدمه، نثر جذاب و متن قدرتمندش موردتوجه قرار گرفت. دي‌ماه 1330 بود كه نخستين نوشته‌اش در مجله نيرو و راستي منتشر شد. ترجمه‌اي از قهرماني دوهاي سرعت و پرش طول بازي‌هاي المپيك ١٩٣٦ برلين آلمان در مورد «جسي اوونز» از امريكا كه چهار مدال طلا برده بود. آن را به دشواري از مجله «المپيك ريو» ترجمه كرد. خودش مي‌گفت: «من هنوز آن مجله را بعد از گذشت اين همه سال نگه داشتم» با همان مقاله به دامن گسترده مطبوعات پا گذاشت و تبديل به چهره شد. او سال‌ها در بيشتر از 32 روزنامه، هفته‌نامه، ماهنامه و سالنامه قلم زد.
سه كتاب در مورد جام‌جهاني، دو كتاب درمورد المپيك و يك كتاب هم در مورد غلامرضا تختي منتشر كرد. به بيش از 25كشور دنيا سفر كرد و المپيك‌هاي 1960رم، 1964 توكيو، 1968مكزيكوسيتي، 1972مونيخ و 1976 مونترال را از نزديك ديد، گزارش كرد، يادداشت نوشت و كتاب چاپ كرد. ذخيره‌اي بي‌مانند در ورزش ايران. هنوز بسياري لحظه‌هاي نخستين پخش صدايي را به‌ياد دارند كه صداي بهمنش، رويارويي فوتبال ايران و هند را گزارش كرد. عجب گزارش معركه‌اي. دايره واژگاني بي‌پايان و حسي كه گويي در ورزشگاه نشسته‌ايد. خاطره‌گويي خودش از اين ماجرا خواندني است: «روزي آقاي معينيان از من پرسيد كه آيا قادرم يك بازي فوتبال را مستقيم براي راديو گزارش كنم؟ من پاسخ نصفه نيمه دادم كه اگر ٩٠ دقيقه دوام نياورم بازي قطع شود. آن‌روز و براي نخستين‌بار من مسابقه تيم‌هاي ملي ايران و هند رو گزارش كردم. بعد از بازي رييس راديو ايران به امجديه آمد. مرا بوسيد و گفت: ستاره‌اي طلوع كرده است!» وقتي در همين سال‌هاي آخر از «استاد» پرسيدند همه زندگي ورزشي‌اش را در دوجمله خلاصه كند، گفت: « درباره عطا بهمنش مي‌توان گفت هيچ‌وقت چندان به دستمزد فكر نكرد. مي‌خواستم حضور داشته باشم و چنين شد.» بهمنش هميشه از نقش پدر در پيشرفتش گفت و حسرت روزهاي گذشته را خورد: « بعد از ١٢ سال از مرگ مادرم مرضيه خانم، پدرم كه هميشه مديون سخت‌گيري‌هاي او، گذشت‌هاي او و خوب انديشيدن‌هاي او هستم، در تهران فوت كرد و از رنج روزگار رهايي يافت. دريغا كه من دير فهميدم. او هم مثل همه پدر‌هاي زحمتكش در عصر بورژوازي جاني كند، روزگار را شناخت و رفت. يك بچه بي‌پدر, در جامعه عقب‌افتاده سعي كرده بود كه در شهر بهتر از ده «ساروق» زندگي كند. پدرم مظهر نيكي، روشنايي و درك در جامعه خودش بود. او دشواري‌ها را مي‌ديد اما سهل مي‌گرفت تا آنان كه به او چشم دوخته‌اند آرام و راحت باشند. پدرم انسان بود و درك و ديد صحيحي داشت. يادم مي‌آيد
١٨ ساله بودم، عيد نوروز رسيده بود، بهار زيبا بود، لباس و كفش‌هايم نو و براق، اما پدرم لباسش تميز بود ولي كهنه. به من گفت: عطا، من در خيابان وقتي راه مي‌افتم و با تو گام مي‌زنم، همه فكر مي‌كنند كه من نوكر تو هستم. اين يك اشتباه است. من واقعا نوكر تو هستم!‌اي دريغا كه من در
١٨ سالگي عقل پير‌ها را نداشتم. چه موهبتي بود وجودش. او گوشه‌اي از فرهنگ و معنويت بود.‌اي كاش كه بود و من حالا نوكرش مي‌شدم.» عطاءالله بهمنش كه با نادر جهان‌فرد به گفت‌وگو نشسته بود درباره بزرگ‌ترين درس زندگي‌اش گفت: «ما نمي‌توانيم بر جهان دستور بدهيم و فرمانروايي كنيم. دقايقي هستيم و ديگر هيچ... » كيهان‌ورزشي‌ها به‌خوبي به‌ياد دارند. سالي كه او در اين مجله درباره موفقيت تيم‌ملي دووميداني پاكستان در تهران نوشت. نوشته بود دووميداني ايران شكست فاحشي خورده است. رييس فدراسيون دستور داد تا او را به استاديوم راه ندهند. حتي كتكش هم زدند.
 سال 1341 شده بود كه ديگر در گزارش همه ورزش‌ها مهارت داشت. و اما بهترين خاطره‌اش كه هميشه ياد مي‌كرد، المپيك 1964توكيو بود. تختي تمرين نداشت و حريفانش مدويد، احمد آييك و مصطفي‌اف بلغار بودند. تختي حريف ژاپني را ضربه كرده بود كه بهمنش به استاديوم رسيد، نفس نفس مي‌زد كه ضبط صوت را به سويش دراز كرد. تختي گفت با روس و ترك كشتي دارد و بايد برود اما بهمنش گفت: «مردم برد تو را ديده‌اند و صداي تو را دوست دارند كه بشنوند.» جهان‌پهلوان بي‌درنگ گفت: «من به مردم تعظيم مي‌كنم» و بهمنش پاسخ داد: «اين بهترين سخني بود كه گفتي.» عطاءالله بهمنش با همه سختي‌ها ساخت و در ايران ماند. روزنامه‌نگاري واقعي و اهل تحقيق. هرچند مدتي كوتاه به راديو بازگشت، اما بهتر از همه فهميد اجازه كار نخواهد داشت. عروجش درست در روز جهاني ورزشي‌نويسان هم از خاطرات مهم نسل‌مان خواهد بود. بدرود مرد شريف.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون