• 1404 پنج‌شنبه 12 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3845 -
  • 1396 سه‌شنبه 13 تير

خداحافظ روايتگر تصوير

... و اينك پايان صدا

وحيد جعفري روزنامه‌نگار

از قله‌هاي مه‌آلوده ورزش تا سياه‌چاله‌هاي تاريكش هنوز صداي تو جاري است. هنوز هم صداي جاودان گزارشگري ورزشي هستي و از يادها نخواهي رفت. هنوز زنگ صدايت بر گوش ورزش گوش واره‌اي است درخشان و هنوز آخرين ديدار در خانه خاطرات را در ذهن دارم و مرور مي‌كنم كه در آن غروب دلگير و دلفريب چه گذشت.
آمديم، نشسته بودي و تكيه‌ات بر صندلي بود و عصايت طبق عادت بر دست. خواستي بلند شوي، نگذاشتم به عصا تكيه كني و دست در دستت گذاشتم كه «استاد؛ خواهش مي‌كنم بلند نشويد.»
هنوز هم نمي‌دانم كه از كجا مي‌شناختي ما را در حالي كه بسياري از آشنايان را در خاطر نداشتي! از كجا فهميدي براي چه پرسشي آمده‌ايم كه هيچ نگفتي و تنها خيره نگاه كردي تا آن سكوت معنا‌دار همه‌چيز و همه جا را در بر بگيرد و در عمق نگاهت روايتگر تصاوير نابي باشيم از روزگاران دور؛ از دوراني كه از پشت ميكروفن تصاوير را با قدرت كلام معجزآسايت رنگين‌تر و درخشان‌تر از ذهن بشر(!) مخابره مي‌كردي به‌گيرنده‌هاي طاقچه خانه‌هاي دور و نزديك تا همه را در تلخ و شيرين‌هاي ورزش سهيم كني و در همه خانه‌ها صدايت طنين‌انداز موفقيت باشد و غرور.
هر چه پرسيدم جز نگاه چيزي نگفتي(!) و براي همين هم هنوز عمق نگاهت با ما است.
از اشك‌هاي آن روزت هنوز چشمان ما‌ تر است. گريستي كه گريستيم. پاسخ سوال‌هاي ما اشك نبود؛ شايد هم بود و ما نمي‌دانيم و درك نمي‌كنيم و نكرديم.
از كجا آمده بوديم؟! از هر كجا! آمده بوديم براي ورق زدن خاطرات و شنيدن قصه‌هاي خوب از روايتگر هزار تصوير، آمده بوديم مهمان شويم به خاطرات شيرين گذشته و پاي كلام مردي بنشينيم كه در سينه صندوقي از ناگفته‌ها داشت؛ اما باز سكوت كردي و تنها نگاهت با ما حرف زد.
نمي‌دانم به ياد نمي‌آوردي يا به ياد داشتي و نخواستي يادآوري كني كه چه گذشت بر سر تو و ورزش و چه شدند اسطوره‌هاي عصر معاصر ما.
باور نداشتم كه حرفي براي گفتن نداشته باشي، مگر مي‌شود آن همه سال براي مردم حرف زده باشي و از گفتنت مست شده باشند و حالا، سكوت؟
تكيه داده بودي بر عصا و دستانت زير چانه در حالي كه اشك در چشمانت حلقه زده بود و من با خود مي‌گفتم «استاد ما را از كجا مي‌شناسد، او كه حتي نزديكان و بعضا فرزندان خود را به ياد نمي‌آورد؟!»
مدام نگاه مي‌كردي و سكوت؛ شايد مي‌انديشيدي كه كيست اين غريب آشنا و شايد من و ما را در گذشته جست‌وجو مي‌كردي و مي‌يافتني و نمي‌يافتي! به كه مي‌مانديم ما كه اينگونه نگاه‌مان مي‌كردي؟ چه آشنايي بوديم ما كه خود خبر نداشتيم؟!
بسيار گفت‌وگو كرديم در سكوت و بعد؛ ما مصاحبه‌اي داشتيم كه هيچ كجا نمي‌توانستيم منتشرش كنيم.
و حالا از آخرين ديدار بيش از يك سال گذشته!
مصاحبه‌اي كه مصاحبه نشد و ديگر تو نيستي با هزار پرسش بي‌پاسخ و از آن روز تنها نگاه عميق تو در ذهن و دل ما است. زماني كه در پاسخ به هر پرسش فقط سكوت بود و سكوت و نگاه و با اينكه هزار حرف نگفته در دل و جان داشتي هيچ نمي‌گفتي هيچ.
نمي‌دانم نمي‌توانستي يا نمي‌خواستي؛ اما ما را همان عمق نگاه معنادار كافي بود و حال ديدار دوباره‌ام آرزوست. بدرود مرد بزرگ دوست‌داشتني. روايتگر تصوير! در چه روزي رفتي! روز خبرنگار ورزشي؛ روز ورزشي‌نويسان! روزت مبارك. خداحافظ عطاءالله بهمنش دوست‌داشتني. آقا عطا و حالا پايان صدا.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون