خيالپردازي تاريخي
صالح تسبيحي
10 سال پيش يا بيشتر، دوستي لهستاني كه به ايران آمده بود كتاب «شاهنشاه» را نشانم داد و به عنوان مرجعي معتبر از آن سند آورد. از انقلاب ايران گفت و مردم را نقد كرد. دو سال بعد از آن «اسلاوي ژيژك» در مقالهاي كه راجع به اتفاقات ايران در همان سال نوشته بود اين كتاب را مرجع قرار داد و مخاطبان ايراني و غير ايراني را متوجه نام «ريشارد كاپوشچينسكي» كرد. كتاب «شاهنشاه» ناخوانده ماند تا بالاخره بهرنگ رجبي امسال، همت كرد و كتاب را به نشر ماهي سپرد. از ما خواندن همان و وا رفتن همان! كتاب، يك داستانگويي نيم خلاق من درآوردي است كه بيشتر به قصهسازيهاي دوران پيشا اينترنت ميماند. جابهجا، تصاويري از تاريخ معاصر ايران به دست ميدهد كه هيچ سنديتي ندارند. پدري فرضي براي رضا شاه ميتراشد كه ميرزا رضاي كرماني (قاتل ناصرالدينشاه) را دست بسته به تهران ميآورد. يكي نيست بگويد ميرزارضا تهران بود برادر! و همينجا دارش زدند. پدر رضاخان نيز هيچ عكسي ندارد و جعل است اگر بخواهيم اين روايات را تاريخ بدانيم. «شاهنشاه» نثر سادهاي دارد. خوشخوان است و مترجم به خوبي از بازسازي لحن يك ناظر بيروني راجع به انقلاب ايران بر آمده. اما اگر از اين سطح ساده به عمق برويم، «شاهنشاه» دست بالا يك سرگرمي است. در اين ميان، كتاب ريشارد كاپوشچنسكي در بهترين حالت يك رمان تاريخي است؛ رماني كه مانند بسياري از كتابها، مقالات، عكسها، و تلقيهاي نيمبند ناظران خارجي آغشته به نشناختگي و پيشداوريهاي اشتباه يا تصاوير كارت پستالي است؛ تصاويري كه نويسنده تنها روايتكننده آنهاست و خودش از تحليل جزييات آن عاجز مانده. از اين منظر ميتوان نخست به نويسنده و بعد به ناشر و مترجم نقد وارد كرد كه عنواني فرعي براي كتاب انتخاب نكردهاند كه علاقهمندان به تاريخ معاصر يا دانشجويان به اشتباه نيفتند. عنوان فرعي كوتاهي كه نشان دهد روايات خيال پردازانه بسياري از نويسندهها ميتوانند پر و بال بگيرند و بگويند ماست سياه است اما نميتوانند منبع معتبري براي نويسنده مشهوري مثل ژيژك باشند. البته، نگاه كاپوشچينسكي حتي، خيالپردازي قدرتمندي هم نيست و از روزنامهنگاري ساده انگارانه پيشتر نميرود. بارها ميگويد فلان اتفاق افتاد ولي نميگويد كجا و بر اساس چه منبعي. مشكل ديگر كتاب «شاهنشاه» در جانبداري نامنصفانه ايست كه چشمان نويسنده را روي بعضي بديهيات بسته و دست او را به سوي دشمني مالوف سالهاي انقلاب با حكومت پهلوي چرخانده. دشمني آشنايي كه در تاريخ نوشتن كتاب (سالهاي انقلاب ايران و بعد از آن) تا مدتها گفتمان غالب بسياري از شاهستيزان بود. بديهي است كه حكومت اختناق پهلوي دوم، منتقدان خود را به مخالفنويسي سوق داد و با خطاهاي پي در پي، از مخالفان فكري خود مبارزاني گاه مسلح ساخت.
با اين حال، درست است كه كاپوشچينسكي كتابي معتبر براي شناخت ايران ننوشته است و هيچ متني نميتواند با ارجاع به اين كتاب معتبر شود اما، با توجه به آنچه در آغاز نوشته يادآوردم و تاثير اين كتاب روي اذهان، ترجمه و نشر «شاهنشاه» كار مهمي بود و بايد قدر دانست و منتظر ترجمه كتابهاي تاثيرگذار ديگر راجع به ايران ماند. به هر حال، تابيدن نور بهتر است از تاريكي...