پاي رفتن
محمد زينالي اُناري*
داستان خواب زمستاني نوشته «گلي ترقي» به خواننده حسي از رفتن را ميدهد كه زندگي روزمره كارمندان دهههاي 40 و 50 را پر كرده و در طول داستان هم آخر اين رفتن را هم تجربه ميكنند. رفتني بيبازگشت و سراسر نااميدي بر روح جمعي سيطره كرده بود و هيچ بازآمدني نداشت. همان رفتني كه سالها پيش توسط شاعر به صدا در ميآمد و او به دنبال كفشهايي ميگشت كه سرآغاز شب چمداني پر كرده و به سمت درختان حماسي برود.
امروز كفشهاي متنوعي براي رفتن ساخته شده و مردم هر روز در جادههاي سلامتي به دنبال پيدا كردن تمام گم شده هستي خود ميروند، سلامتي! يك جفت پوتين يا به قول ما چكمه نماد زندگي كارگري، سرشار از خستگي و نياز به دلجويي است. چكمههاي كارگري اعم از كشاورز و كارگر كارخانه، هر روز زمينهاي خدا را استامپ زده و ردّ سختيها را مينهد و همه جاي زمين فرش رنگيني است كه چكمههاي كارگري آن را دورادور نوشتهاند.
رفتن بدون كفش و بدون كولهبار، رفتني است بيبازگشت و بيانتها. انسان در افق راه محو ميشود و در نامحدودي آن ذوب ميشود. راهپيمايي «اربعين» كه سرشار از شور و شعف مريدان ساحت آسماني شهادت است، كفشي را و بازگشتني را نميجويد. اگرچه، خاتمه عصر داستان خواب زمستاني شبيه بازگشتي جاودانه شد و مردم زمين را و ناميان نوك سلاحها را گل چيدند تا آن همه نااميدي
قبل از انقلاب تبديل به احساس بازگشتي جاودانه شود.
رفتن، راهي براي خروج از احساس زمانه است، راهي براي رهايي از وضع وجودي عارف راهآشنا در عالم هستي. آنها كه از مناسك چهلم عاشورا برميگردند، خودشان نيستند؛ آنها ذوب شدهاي هستند كه از افق انديشه آرماني عاشوراي حسيني بر ميگردند. رفتن به مكان مقدس، خروج از انسدادهاي زماني و تكراري بودن احساس انسان است. انسان عارف به وجود گناهكار، ناآرام و ناهوشيار خود برميخيزد تا از افق هستي عالمي ديگر بنياد نهد و از وجود خود آدمي دوباره.
*پژوهشگر فرهنگ عامه