آميزهاي از حكمت و ادبيات
از سازوكار «علامه» شدن بيخبرم. نميدانم چه اتفاقي ميافتد كه به يك عالم ميگويند «علامه». آيا كسي از جايي اين اسم را روي آنها ميگذارد؟ آيا نهادي، سازماني، جايي، همان طوري كه فيالمثل مطالعه ميكنند و به دانشمندي نوبل ميدهند، اعطاي لقب علامه ميكنند؟ هرچه هست بزرگواراني كه در اين سالها مشهور به علامه شدهاند، حقيقتا «علامه» بودهاند. علامه قزويني، علامه طباطبايي... يحيي نوري را هم – خدا رحمتش كند – ميگفتند علامه. در سنين خردي پاي منبر ايشان زياد رفتهام. علاوه بر علوم ديني، روانشناسي و زيستشناسي هم ميدانست. خاطرم هست هر بار، در حوالي ميدان ژاله، غيرمسلمي را ميآورد، با او انگليسي بحث ميكرد و فيالمجلس به دين اسلام مشرفش ميفرمود. اينكه يك آخوندي مثل بلبل انگليسي صحبت كند و به علوم جديد مسلط باشد، امر خلافآمد عادتي بود كه اعجاب عامه را برميانگيخت. بعد از انقلاب، مرحوم محمدتقي جعفري هم خلافآمد عادت مينمود. مردم از فرد معمم توقع مثنوي و غزل نداشتند چه برسد به اينكه نقلقولهايي از الكسيس كارل و برتراند راسل بياورد. لهجه در همه جا گوشنواز نيست و براي همه كس ايجاد جاذبه نميكند. گاهي لهجه پس ميزند و بازار گوينده را از رونق مياندازد. خصوصا بحث فلسفي با لهجه سازگار نيست. حتي بعضي مواقع باعث استهزاي حضار ميشود. اما در مورد آقاي جعفري وجود لهجه به خلافآمد عادت بودن ايشان كمك ميكرد. به تعبير حافظ از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من/ كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم. به دهه شصت برگرديد. تلويزيون را روشن كنيد و ببينيد مردي با عمامه كج، با لهجه غليظ در ميان انبوهي كتاب نشسته و دارد از مولوي سخن ميگويد. آيا جذبش نميشويد؟ هيچوقت فراموش نميكنم اواخر دبيرستان بودم و امتحاني جدي و مهم داشتم. تصادفا نشستم پاي تلويزيون و ديدم علامه جعفري روي صندلي لم داده، حتي دكمههاي قبايش را نبسته و عبا هم از روي شانهاش پس رفته. افتتاح كتابخانه پاركشهر بود و همه علما و زعما گوش تا گوش مجلس نشسته بودند. جا داشت در آن سني كه من بودم تلويزيون را ببندم و دنبال درس و مشقم بروم. اما گوش تيز كردم و ديدم صحبت از مولوي و حافظ است. در آن ميان حتي ابياتي هم از ايرجميرزا شنيدم. قيد درس و مشقم را زدم و دل دادم به سخنراني جذاب علامه محمدتقي جعفري. همين الان هم كه به ياد ميآورم كامم از آن «دريا به دريا» شيرين ميشود و بابت «برو ايرج كه واقع حرف مفتي» خندهام ميگيرد. سالها بعد نويسندهاي تيزبين و نكتهسنج مقاله مفصلي نوشت و در آن ثابت كرد كه راسل با هيچ علامهاي در ايران مكاتبه نداشته. حتي بعضي علما هم نكاتي گفتند و تعرضاتي كردند كه «ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست». در اين سالها ما پردههاي ديگري ديديم و حرفهاي ديگري شنيديم، اما هيچ بزرگواري را نديديم كه جاي خالي علامه جعفري را پر كند و شيرين و بيتكلف حرف از حكمت و ادبيات بزند. سهل است، عكسش را ديديم و شنيديم كه با ترشرويي هرچه تمامتر آمدند و فحش به مولوي و حافظ دادند و ملت را از شعر و عرفان انذار كردند. در اين سالها، ما همهرقم بزرگواري ديديم و همهجور حرفي شنيديم، اما از جنس علامه طباطبايي، حتي لمحهاي نديديم و نشنيديم. ايضا از جنس علامه جعفري... گاهي كه به تصادف و همينطوري براي خالي نبودن عريضه تلويزيون را روشن ميكنيم تنها چيزي كه نميشنويم و نميبينيم حكمت و ادبيات است. به جايش تا دلتان بخواهد... اين سه نقطه را عمدا پر نكردم. كلمه و تعبير كم نياوردم، اما خواستم ذهنتان را قلقلك دهم تا خودتان چيزي درخور بيابيد و پر كنيد.