كمك به پايان صهيونيزم
بهزاد صابري
حمايت از تشكيل «دو دولت» در سرزمين فلسطين اشغالي از سالها پيش سياست رسمي و اصولي دولت امريكا بوده و روساي جمهور اين كشور از كلينتون و اوباماي دموكرات گرفته تا جرج بوش جمهوريخواه جنگ طلب، چنين سياستي را دنبال ميكردند. اين سياست همچنين، مورد حمايت رسمي و جدي تمام كشورهاي اروپايي، روسيه و ساير دولتهايي كه با رژيم صهيونيستي رابطه خوبي دارند نيز بوده و هست. صد البته كه در اين ميان، نه كسي توجه به واقعيات تاريخي سرزمين فلسطين و حق غصب شده مردم اين سرزمين داشته و نه توجهي به عدالت در توزيع سرزمين ميان دو دولت مزبور شده است. بخش عمده اراضي فلسطين اشغالي به اسراييل اختصاص يافته و اندكي، در كرانه باختري و در غزه براي فلسطينيان درنظر گرفته شده است. سياست تاسيس دو دولت مستقل و جداگانه در اين سرزمين، به كرات مورد تاكيد شوراي امنيت سازمان ملل نيز قرار گرفته است. اما نتانياهو و حاميان افراطي وي با پيگيري سبعانه سياست شهركسازي در همان اراضي محدودي كه به عنوان سهم فلسطينيان تلقي ميشود، آشكارا نشان دادند كه توجه چنداني به سياست فوق ندارند. ترامپ نيز در مناسبتهاي مختلف، تصريح كرده است كه به راهحل «يك دولت» بيعلاقه نيست و حالا هم با يك اقدام نمادين و مهم يعني شناسايي بيت المقدس به عنوان پايتخت اسراييل و آغاز فرآيند انتقال سفارت امريكا از تل آويو به اين شهر يك گام بزرگ در مسير دور شدن از سياست روساي جمهور قبلي و حركت به سمت سياست «يك دولت» برداشته است. در تحليل چرايي اين حركت و زواياي مختلف آن مطالب بسياري نوشته شده است.
از نقش گروههاي افراطي در امريكا و اسراييل گرفته، تا تاثير كوشنر، داماد و مشاور ارشد ترامپ و نيز ابعاد شخصيتي خاص خود وي در اين تحليلها مورد توجه قرار گرفته است. اما يك نكته خاص كه به نظرم توجه به آن لازم است اين است كه چنين حركتي، در درازمدت ضربهاي مهم لااقل براي ايدئولوژي صهيونيزم خواهد بود؛ اتفاقا دليل اصلي پافشاري روساي جمهور قبلي امريكا و ساير دولتهاي غربي از سياست دو دولت اسراييلي و فلسطيني را نيز بايد در همينجا جستوجو كرد. مساله اين است كه در صورت كنار نهادن انديشه دو دولت و تلاش براي ايجاد يك دولت واحد در كل سرزمين فلسطين (حال به هرنامي كه باشد)، واقعيتهاي جمعيتي موجود در اين سرزمين را نميتوان
ناديدهگرفت. صهيونيستها در آغاز تشكيل موجوديت اسراييل با خشونت عريان و بيرحمي بيمانند خود توانستند از طريق كشتار و آواره كردن اعراب ساكن اين سرزمين و از سوي ديگر با تشويق يهوديان سرزمينهاي ديگر براي مهاجرت به آنجا، توازن جمعيتي در منطقه فلسطين را برهم زنند و كاري كنند كه هماكنون، از جمعيت بيش از هشت ميليون نفري ساكن در سرزمينهايي كه به لحاظ بينالمللي به عنوان كشور اسراييل شناخته ميشود (و البته مورد شناسايي بسياري از دولتهاي مسلمان از جمله جمهوري اسلامي نيست)، مطابق با آمارها حدود هفتاد و پنج درصد (شش و نيم ميليون نفر) يهودي هستند و تنها حدود بيست درصد اين جمعيت (كمتر از دو ميليون نفر) به اعراب اختصاص دارد. اما نبايد فراموش كرد كه در مقابل، در مناطقي كه از نظر بينالمللي به عنوان «سرزمينهاي فلسطيني» ناميده ميشوند (شامل كرانه باختري و نوار غزه) هم جمعيتي حدود پنج ميليون نفر زندگي ميكنند. و اين البته غير از چند ميليون نفر آوارگان و پناهندگان فلسطيني است كه در دهههاي مختلف از اين سرزمينها رانده شده و در كشورهاي همجوار مثل اردن يا لبنان يا ساير كشورها به زندگي مشغول هستند. در چنين شرايطي، با فرض تشكيل يك دولت واحد در كل سرزمين فلسطين (به شمول فلسطين اشغالي، كرانه باختري و غزه) و حتي به فرض ممانعت از بازگشت تمام آوارگان فلسطيني، آنگاه باز هم جمعيت اعراب در كل اين سرزمين اگر بيشتر از جمعيت يهوديان نشود، كمتر نيز نخواهد بود؛ لذا در اين فرض، سه راه پيش روي چنان دولتي خواهد بود: سناريوي نخست اينكه رژيم صهيونيستي با همان درنده خويي چند دهه پيش، اقدام به نسلكشي اعراب كند و چند ميليون نفر از آنها را قتل عام كرده يا براند. البته سران اين رژيم ابايي از چنين فجايعي ندارند اما واقعيات دنياي امروز اجازه موفقيت در چنين جناياتي را نميدهد. سناريوي دوم، تشكيل يك دولت است كه در آن اكثريت (يا لااقل نيمي از جمعيت) از حق راي محروم باشند. باز هم فكر نميكنم سران اسراييل قلبا با چنين سناريويي مشكل داشته باشند اما اعلان رسمي و صريح تشكيل يك دولت مبتني بر آپارتايد در قرن بيست و يكم چيزي نيست كه از سوي جهان پذيرفته شود. در شرايط فعلي هم يكي از ادعاهاي رژيم صهيونيستي اين است كه اسراييل تنها دموكراسي واقعي در منطقه است كه دموكراسي را (لااقل در مرزهاي خود) اعمال ميكند. آيا در صورتي كه به جاي بيست درصد، بيش از نيمي از جمعيت آن يهودي نباشند، اسراييل ميتواند رسما آن جمعيت را فاقد حق راي بداند؟
سناريوي سوم هم اين است كه دولتي در كل محدوده سرزمينهاي اشغالي تشكيل شود و در آن همه از حق راي مساوي براي تعيين نظام حكومتي و قوانين جاري كشور برخوردار باشند. در چنين شرايطي، آرمان صهيونيزم عملا مرده است و چيزي به نام «دولت يهود» وجود نخواهد داشت چرا كه جمعيت اعراب ساكن اين سرزمين، در يك فرآيند مبتني بر دموكراسي و برابري آرا، خود را بر چنان دولتي تحميل خواهد كرد. به گفته يك استاد علوم سياسي در دانشگاه بيتالمقدس، «راهحل مبتني بر يك دولت، به منزله پايان صهيونيزم است. چرا كه صهيونيزم يعني يك دولت براي ملت يهود، نه يك دولت دومليتي.» از قضا، برخلاف قاطبه كشورهاي دنيا كه راهحل دو دولت را براي حل مشكل اسراييل و فلسطين مورد حمايت قرار دادهاند، راهحلي كه جمهوري اسلامي ايران هميشه از آن حمايت ميكرده است، شباهت بيشتري به همين
گزينه آخر دارد.
به تعبير رهبر انقلاب «از بين رفتن رژيم صهيونيستي بههيچوجه به معناي قتلعام كردن مردم يهودي در آن منطقه نيست... ما گفتيم از اين مردمي كه در اين منطقه زندگي ميكنند و اهل اينجا هستند و متعلق به خود اينجا هستند، يك نظرسنجي و نظرخواهي بشود؛ يعني يك رفراندومي انجام شود، رژيم حاكم بر اين منطقه را رفراندوم معين كند، مردم معين كنند؛ معناي از بين رفتن رژيم صهيونيستي يعني اين سازوكار آن اين است؛ يك كاري است كه منطق امروز دنيا آن را درك ميكند و ميفهمد و ميپسندد و كاري است عملي.» به نظر ميرسد ترامپ و نتانياهو با حركات افراطي خود، عملا ناخواسته گام به گام «صهيونيزم» را به سمت ايستگاه پاياني هدايت ميكنند. حقوقدان