آشتي با اميد
اميرحسين كاميار
ميان مايوس بودن و از دست دادن اميد مرز بارزي وجود دارد. براي هر كدام ما پيش آمده كه در بعضي از فضاهاي زندگي وقتي ضعف امكانات و مقدورات خود را در مواجهه با شرايط و بايدهاي آن موقعيت درمييابيم نوميد و غمگين شويم اما گاهي هم هست كه به تحقق امري يا رسيدن به چيزي اميد بستهايم و بعد ناگهان اتفاق يا رويدادي خارج از اراده ما آن موضوع خواستني را از دسترسمان دور ميكند. در آن حالت اول از ابتدا هم اميدوار نبوديم و در اين قصه دوم اميد سرشاري را از دست دادهايم پس جايي خالي در روانمان پديد ميآيد، خلئي كه با خشم پر ميشود.
آدمي را تصور كنيد كه مدير بالادستش وعدههاي بسياري براي بهبود شرايط دستمزد به او داده است اما مدتي بعد مشخص ميشود اراده يا امكاني براي عمل به آن وعدهها وجود ندارد. اين ماجرا در ساليان متمادي تكرار شده و هربار آن فرد به جان كندن خود را قانع ميكند كه تسليم نوميدي نشده و تلاش كند تا لايق لطف مديران ارشد شود اما باز هم وفايي در كار نيست. اين آدم مصداق آدم مستاصل است، آدم اميد از كفداده، آدم خشمگين. اگر در لغتنامه به معناي كلمه استيصال نگاه كنيد، ميبينيد معنايش از بيخ بركندن و ريشهكن كردن است. كسي كه اميد در او ريشهكن شده باشد در خشم ميسوزد و اين شعله سوزان هر بار به بهانهاي متوجه كسي يا چيزي شده بحران به بار ميآورد تا آنجا كه سرانجام تمامي سرزمين جان انسان را به سرزمين هرز تبديل ميكند.
از آدم نوميد و خشمگين نميشود توقع منطق داشت، نبايد روي رفتارهاي عاقلانهاش حساب كرد، ناديدهگرفتنش هم كمكي به بهبود موقعيت نميكند. با چنين فردي بايد تا هنوز اقتداري باقي است از سر صداقت وارد گفتوگو شد، عذر تقصير خواست، راهحلهاي بهبود تدريجي را مرور كرد، آن اعتماد از دست رفته را دوباره به دست آورد تا اندكاندك شعله اميد در دلش از نو زنده شود و خشم را كنار بگذارد. روزگاري اگر در زندگيتان با چنين شرايطي روبهرو شديد، يادتان باشد اين فرد فريادكش كه مقابلتان ايستاده، نه شرور كه زخمي است پس برابرش با شفقت رفتار كنيد، فريادش را بشنويد و بگذاريد بداند كه چيزي تغيير كرده است؛ آشتي و آرامش مديون چنين رويكردي است.