مورد عجيب يك كوهستانيآدم
رسول آباديان
درباره نيما و كاربزرگي كه در جهش خيرهكننده شعر ايران كرد، حرف و حديث آنقدر زياد است كه نيازي به دوباره گفتن نيست. اگر اين آدم را به عنوان پدر شعر نو ايران قبول داشته باشيم، ديگر نيازي به شاخ و برگهاي اضافه نيست چون آنقدر كتاب و پاياننامه و مقاله و... در اين باره نوشته شده كه به قول معروف به مرز اشباع رسيدهايم.
تقريبا ميشود گفت حالا ديگر كمتر اهل قلمي پيدا ميشود كه شفاهي يا مكتوب، اظهارنظري هرچند ضمني درباره جايگاه نيما در مسير شعر ايران نداشته باشد اما در اين ميان به چهرههايي ميرسيم كه در زمره شاگردان خلف او به حساب ميآيند و در توصيفش كمتراز صفت«بزرگمرد» بر زبان نميآورند.
درست است! صحبت از مهدي اخوانثالث است. شاعري كه علاوه بر اظهارنظرهاي پراكنده درباره نيما، يكي از بهترين كتابها را هم درباره او نوشته است. كتابي به نام« بدايع و بدعتها نيمايوشيج» كه به حق، نهايت اداي دين يك شاعربزرگ به استاد خود است. اين كتاب ازآن جمله آثاري است كه ميتوان گفت عمق تفكر نيما را واكاوي كرده و به كشفهايي نائل آمده كه واقعا درخور مقام اوست.
در اين كتاب نه از پراكندهگوييهاي عجيب و غريب و سرگيجهآور وگاه تحقيرآميز آلاحمد خبري هست و نه از تعريفهاي بيپايه و اساس خالي از نگاهي نافذ برخي ديگر از مشتاقان نيما. در كتاب «بدايع و...» فقط حضور نيما را شاهديم و چرا اينكه بزرگ است و بزرگ خواهد ماند.
اخوان در سطري از اين كتاب با قاطعيت تمام اعلام ميكند كه: «دگرگوني شعر ما و افتادنش به طريق تازه در حقيقت نقطهاي روشنتر از نيما ندارد...» و كليت كتاب هم بر اساس همين نظرگاه قطعي و البته منطقي استوار است.
گرچه بسياري از منتقدان، كتاب فوق را به عنوان عرض ارادتي استاد- شاگردي يا مريد- مرادي ارزيابي ميكنند و به قول خود اخوان «خردك» ايرادي ميگيرند اما سهم خواننده در شناخت ابعاد مختلف شخصيت و شعر نيما هم در اين اثر لحاظ شده است. يعني اينكه اگر حرفها و نقدهاي ديگران بر اين كتاب را به شكلي صددرصد قبول داشتهباشم، بازهم آنچه در پايان مطالعه آن نصيب خواننده ميشود، شناختي متفاوت از قبل نسبت به نيماست.
اخوان در اين كتاب قصد ندارد حيرت ما از نيما و جهانبيني او را افزايش دهد اما با خواندن اين كتاب، خود ماييم كه دوست داريم در حيرتي بيش ازپيش فرو برويم و علاقهمند شويم برخلاف گذشته، نيما را «ابرانساني» تصور كنيم كه فقط درمدت چندسال، تكنفره راهي صدساله رفته و تن به آتش تغيير، آن هم تغييري در ابعاد كل شعر ايران داده و در اين راه هم محبت ديده و هم له شده و هم راه خودش را رفته و هم خانمان برباد داده. اخوان در اين كتاب با دلايل مستند ثابت ميكند كه يك پاي نيما به عنوان شاعري نوپرداز در ذات شعر كلاسيك قرار دارد. اخوان با شناخت موثري كه از اسلاف خود دارد به خوبي موفق ميشود لزوم وجود ناآرامي چون نيما را اثبات كند. شاهد مثالهايي كه از تقطيع سرودههاي اين شاعر در كتاب مورد بحث ميخوانيم، مارا به دريافتي شگفتانگيز از تسلط نيما بر كليت شعر كلاسيك در دروانهاي مختلف ميرساند.
كتاب «بدايع و... .» هم هنگامهاي از هنرنمايي اخوان است و هم هنگامهاي از وجود نيما به عنوان صدايي ديگرگون شعر به تكرار رسيده و جان به لب آمده ما بعد ازخواندن اين كتاب است كه مخاطب بين نوعي دوراهي قرار ميگيرد كه اكنون بايد استاد را ستايش كند يا شاگرد را؟ نگاهش را به مرد كوير جديتر كند يا مورد عجيب يك آدم از عمق كوهستان را دوباره و دوباره به يادآورد؟
گرچه آلاحمد ريشه تحولخواهي ادبي نيما را فرا گرفتن زبان فرانسه قلمداد ميكند و مطالعههاي او در اين زمينه را مسبب چنين رويكردي ميداند اما در بررسيهاي آثار او در مييابيم كه نگاه فرمگرايانه نيما به شكلهاي ادبيات كلاسيك و توجه به «قافيه و عروض و وزن و... » نميتواند نسبت قابل توجهي به فرم و محتواي شعرهاي شاعران اروپايي داشته باشد. اخوان هم در كتاب حاضر، اظهارنظر آلاحمد را نقل كرده اما در مثالهايي كه ذكر كرده، دركمال احترام، نداشتن اعتقاد به چنين حرفي را به خواننده منتقل ميكند.
اين همه گفتم كه بگويم تنها راه رسيدن به نيما، اخوان است. بدون هيچ ترديدي بايد اعلام كرد هركتابي در مورد نيما بايد بعد از كتاب« بدايع و بدعتهاي نيمايوشيج» خوانده شود چون اين كتاب شالودهاي مستحكم است كه از راه درست، ذهنيت مخاطب را به سمت نيماشناسي هرچه بهتر و فنيتر هدايت ميكند. در بخشي كوتاه از اين كتاب آمده است: «... نيما معنايي جسته و يافته بود. فلسفهاي اگر نگوييم، بينشي داشت؛ براي خود رسالتي قائل بود كه خود را متعهد ايفاي آن رسالت ميدانست. تمام تاكيد نيما در خصوص مساله شكل و صورت اثر هنري به خاطر توجّه بسيار لازمي است كه به امر ماده و هماهنگي شعر و محتوا دارد، براي رسوخ بيشتر و به اصطلاح خودش «سر و كار دادن» خريدار هنر است با معنويت و دريافتههاي هنرمند داوري نيما درباره بعضي از شعرهاي امروز كه در واقع بزك و آرايش و دستكاري مختصري است در همان شيوههاي قديم: «اين شعرها حكم مينياتورهاي قديم را دارند كه حالتي را ميرسانند، كوهي، آبي، گياهي، آدمي در آنها هست، اما جز جزء آن به طوري كه بايد، با خصوصياتي آشنا نيست.»
يعني پيوند لازم را ندارد و فاقد آن هماهنگي و تناسب در تركيب كلي است...»