داستاني براي همه نسلها
فريدون صديقي
همسرم كلافه است. روزي پنج شش بار يخچال را تميز ميكند. سراغ پردهها ميرود و مدام در خانه دنبال چيزي ميگردد. اينستاگرام و تلگرام بسته شده و براي او كه مسلط به زبان انگليسي است و خانهنشين، اين اپليكيشنها دريچهاي به جهاني ديگر بودند و با آنها سرگرم بود. اما حالا نيستند و همسرم هم كلافه. راستش مرا ياد زماني مياندازد كه سيگار را ترك كردم. شش سال پيش بود. بعد از آن جهان هيچوقت مثل قبل نشد. ميدانستم سيگار مضر است و بايد تركش كنم. اما از آن ترك آزار ديدم. اعتراف كنم هنوز هم دلتنگ سيگار هستم. هنوز هم فكر ميكنم هيچ چيز نميتواند جايش را پر كند و به وقت شادي يا غم، ناخودآگاه دستم به سمت سيگاري ميرود كه نيست. من مخاطب مستقيم تلگرام و اينستاگرام نبودم. با همان اكانتي كه خانمم داشت، كار ميكردم. صبحها با عكسها و تصاوير زيبا روزم را شروع ميكرد. با عكسهايي كه دخترم از نوهام در اينستاگرام ميگذاشت و صبح را براي من دوستداشتني ميكرد. شبها هم برميگشتم به تلگرام تا ببينم در جهان چه خبري است و دختر ديگرم كه در قارهاي ديگر زندگي ميكند چه حرفي براي من دارد. فكر كنم من هم كلافه شدهام. من كه هنوز عادت كتاب و روزنامه خواندن را از دست ندادهام و همچنان معتقدم كه بايد با خودكار بيك روي كاغذ نوشت. اما كلافگي من هم هست. همانطور كه ميليونها كاربر ايراني تلگرام و اينستاگرام اينروزها كلافه هستند. راه ارتباطي با جهاني از اطلاعات براي ميليونها نفر قطع شده و جاي خالي باقي مانده كه معلوم نيست چطور بايد پر شود. فضاي مجازي مضرات خودش را دارد. اما در كنار اين مضرات ، اين جاي خالي هم آسيبهاي پيراموني پيچيده و بزرگ خودش را دارد و بايد عميقا نگران اين آسيبها باشيم. اين قطع و اتصالها فقط مربوط به يك نسل و يك جمعيت و قشر خاص نيست، همه نسلها را دربرميگيرد و خسران روحي و رواني، هشداري است كه بايد آن را جدي گرفت و اجازه نداد كه به بار مشكلات، بار ديگر اضافه شود.