شايد كمتر كسي فكرش را ميكرد كه آخرين بچه خردهفروشي جزو در نجفآباد اصفهان، روزي، روزگاري بشود يكي از نويسندگان نامدار اين ملك و با وجود آثار نهچندان پرشمارش، تاثيري غيرقابل انكار بر ادبيات ايران داشته باشد اما بهرام، پسر كوچك حسينعلي صادقي، از همان دوره نوجواني راهش را پيدا كرد. 18 دي ماه سال 1315 آخرين فرزند حسينعلي صادقي به دنيا آمد. پيش از او سه فرزند ديگر در اين خانواده كه مادرش جهان سلطان بود، متولد شده بودند. پسر كوچكتر اما خيلي زود علاقهاش را به شعر و شاعري نمايان كرد؛ علاقهاي كه از پدر به ارث برده بود و از همان دوران نوجواني يا حتي كودكي با ذوق و قريحهاي كه داشت، سرودن شعر را آغاز كرد و شعرهايش را براي انتشار به مجلات ادبي و فرهنگي آن زمان سپرد؛ مجلاتي كه در دوره نوجواني او بسيار پررونق و تاثيرگذار بودند و شاعران و نويسندگان نوقلم خيلي زود به واسطه آنها معرفي ميشدند. هرچند شعرهاي او به سبك و سياق نيمايي بودند اما شاعر نوجوان با شعر كلاسيك هم آشنايي كامل داشت و اوزان عروضي را خوب ميشناخت. با اين حال قالب شعري نيمايي را انتخاب كرد.
دوستي با محمد حقوقي
بعد از پايان تحصيلات ابتدايي كه در نجفآباد انجام داد، براي دوره متوسطه به دبيرستان ادب اصفهان رفت. در همين دبيرستان بود كه دوستي او با محمد حقوقي آغاز شد؛ جوانكي كه او هم شيفته شعر و شاعري بود و نهتنها خود شعر ميسرود بلكه شعر ديگر شاعران را نيز نقد ميكرد. آن علاقه ذاتي و اين دوستي سبب شد تا حضور در دنياي شعر و ادبيات برايش جديتر شود. علاقه او به ادبيات پليسي از همان دوره نيز مشخص بود. براي انتشار شعرهايش در مجلات ادبي آن دوره نام «صهبا مقداري» را انتخاب كرده بود؛ همان حروف نام و نام خانوادگي خودش بود كه در هم ريخته شده بود و تركيب تازهاي ساخته بود. شايد انتخاب اين نام براي اين پسر نوجوان همچون يك بازي معمايي بود.
آن گونه كه در شناختنامه بهرام صادقي منتشر شده از سوي نشر «بنگاه» آمده است، او با انتشار داستان كوتاه «فردا در راه است» اولين حضور خود را به عنوان داستاننويسي جوان تجربه كرد. اين داستان در سال 1335 در مجله ادبي «سخن» منتشر شد.
نوجوان علاقهمند به شعر و داستان، براي ادامه تحصيل در دوره دانشگاه، سراغ هنر و ادبيات نرفت بلكه رشته پزشكي را انتخاب كرد كه شايد براي او انتخابي دور از ذهن بود و از سال 1334 در دانشكده پزشكي دانشگاه تهران آغاز به تحصيل كرد. تحصيلش در دانشگاه در چند مقطع براي انجام كارهايي مانند خدمت نظام وظيفه متوقف شد با اين همه او در رشته پزشكي تحصيلات خود را به پايان رساند و مانند برخي از بزرگان هنرمند، تحصيلات خود را نيمه كاره رها نكرد.
آدمهايي كه دست از سرش برنميداشتند
بهرام صادقي نيز همچون غلامحسين ساعدي با وجود تحصيلات نامرتبطش (ساعدي هم روانپزشك بود) و با وجود اشتغالش به عنوان پزشك، هرگز از جهان ادب و هنر دور نشد و در سرزمين مادرياش به عنوان نويسنده شناخته شد. در تمام آن سالهايي كه مشغول درس خواندن بود يا دوره سپاهي دانش را در جنوب كشور ميگذراند، يا آن دورهاي كه همزمان با جنگ ايران و عراق براي انجام خدمات پزشكي به مناطق جنگي فرستاده شد، آدمهاي داستانهايش همچنان حضور پررنگي داشتند و او همچنان در كار خلق دنياهاي شگفت بود. انگار اين آدمها كه اتفاقا آدمهاي چندان عجيب و غريبي نبودند، دست از سرش برنميداشتند و رهايش نميكردند و او چارهاي نداشت جز اينكه آنها را روي كاغذ بياورد، به دنياهاي غيرواقعي ببردشان و ماجراهايي شگفتانگيز برايشان ترسيم كند. آدمهايش آدمهاي عادي جامعه بودند؛ كارمند، دانشجو، پزشك و... هيچكدام شغلي غيرعادي نداشتند اما اين آدمهاي عادي عموما در موقعيتهايي غيرعادي قرار ميگرفتند. يكي گرفتار جنگرفتگي ميشد، ديگري نميتوانست در يك عكاسي عكس خود را تشخيص بدهد، يكي مرگ را به مردمان هديه ميداد و...
نميخواست مردم را نصيحت كند
دوره تاريخي زندگي او هم به گونهاي بود كه به ناچار حوادثي همانند كودتاي 28 مرداد را پشت سر گذاشته بود و هرچند اولين داستان اين نوجوان سه سال بعد از كودتاي 28 مرداد منتشر شد، اما تاثير اين رويداد و ديگر تلاطمات سياسي بر داستانهاي او تاثير چندان رو و گل درشتي نبود و اينچنين است كه در داستانهاي بهرام صادقي هرگز شعارهاي سطحي سياسي نميبينيم و دغدغههاي مرد نويسنده به گونهاي ديگر و بسيار ظريف نمود پيدا كردهاند؛ آنقدر ظريف كه گاه خود را در جهاني بيزمان ميبينيم.
حتي در آن دوره پرآشوب سياسي كه ممكن بود برخي از هنرمندان تحت تاثير مسائل روز قرار بگيرند و خلق اثر هنري را وسيلهاي براي تخليه هيجانها و دلمشغوليهاي سياسي خود بدانند، نويسنده مورد نظر ما كه روايت مدرن را براي داستانهايش انتخاب كرده بود، هرگز ادعايي نداشت كه بخواهد مردم را نصيحت كند يا آنان را به راه راست يا چپ هدايت كند. او كار خودش را ميكرد. بهرام صادقي در تمام آن سالها داستان مينوشت. آن هم داستان كوتاه. حالا شايد خيلي هم پر كار نبود. شايد رديف رديف كتاب ننوشت. شايد تنها دو يادگار براي ما بر جاي نهاد؛ «ملكوت» و مجموعه داستان «سنگر و قمقمههاي خالي» اما مگر ميتوان او را ناديده گرفت؟
داستانهاي پليسي خالص داستانند
دوستدار داستانهاي پليسي بود و با تسلطي كه به زبان انگليسي داشت، داستانهاي جنايي و پليسي و به ويژه آثار آگاتا كريستي و ژرژ سيمون را به زبان اصلي ميخواند. او خود بدون تعارف و اتفاقا خيلي رك و راست درباره اين علاقه سخن گفته بود: «داستانهاي پليسي، خالص داستانند يعني نه جنبهاي اجتماعي ميخواهند به آثارشان بدهند و نه ميخواهند استفاده سياسي بكنند و نه قصد استفاده هنري از آن را دارند و نه درصدد خوب كردن اخلاق مردمند. هيچ نوع استفاده غيرداستاني از آنها نميشود. پس صرف داستانند. البته سرگرمي الماني است كه حتما بايد در داستان پليسي باشد. اگر نويسندهاي بتواند داستان خود را به اين خلوص و يكپارچگي داستانهاي پليسي برساند، كار بسيار خوبي كرده است.»
و سرانجام ملكوت نويسنده
مرد نويسنده شايد خيلي هم در قيد و بند گردآوري داستانهايش نبود. برخي را چاپ كرد و برخي ديگر را نه. به هر روي مجموعه «سنگر و قمقمههاي خالي» او دربردارنده 25 داستان است؛ «فردا در راه است»، «وسواس»، «كلاف سر در گم»، «آقاي نويسنده تازه كار است»، «با كمال تاسف»، «سراسر حادثه»، «هفت گيسوي خونين» و... برخي از داستانهاي اين مجموعهاند كه پيشتر در مجلات چاپ شده بودند و البته داستان نسبتا بلند «ملكوت» با آن شروع نفسگيرش...
در قيد و بند گردآوري كارهايش نبود اما به سلامت جسمش از اين هم بيتوجهتر بود. نه! او هرگز خودكشي نكرد ولي راهي را در پيش گرفت كه سرانجامش مرگي محتوم و زودرس بود. وقتي در 48سالگي درگذشت، يك مرگ غمانگيز و حسرت بار ديگر در تاريخ ادبيات معاصر ما رقم خورد.
پسر كوچك حسينعلي صادقي، خردهفروشي جزيي نجفآباد هرچند در سرزمين شعر و ادب ما عمري طولاني نداشت اما يكي از بزرگترين داستاننويسان كشورش بود و هست.