طنزنويسي و تعريض
اسماعيل اميني
حافظ ميفرمايد:
با خراباتنشينان ز كرامات ملاف/ هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد
اين بيت را اگر در جايي بخوانيم كه كسي دارد خاليبندي ميكند و حرفهاي غيرمعقول ميزند، آن شخصِ لافزن، ميفهمد كه ما فهميدهايم. پس اگر آدمِ فهميدهاي باشد، يعني اگر شعر بلد باشد و عقل و شعور داشته باشد، ساكت ميشود؛ اما اگر اهل شعر و نكتهسنجي نباشد، نهتنها ساكت نميشود بلكه از ما تشكر ميكند كه با شعر حافظ، به او دلگرمي دادهايم.
وقتي براي انتقاد يا شوخي يا استهزا، سخني بيان شود كه در آن صفات و مستنداتي باشد، اما به موصوف و مسنداليه، اشاره مستقيم نشود، به اين كار اصطلاحا «تعريض» ميگويند.
در يك جلسه شعر، جواني تازهكار، شعري خواند پر از غلط وزن و قافيه و معنا، بعد گفت: اين شعر را فلان استاد تاييد كرده است. جالب آنكه آن «فلان استاد» هم شاعري بود با شعرهاي سست و ناتندرست.
يكي از بزرگان جلسه گفت: «ذات نايافته از هستي بخش/ كي تواند كه شود هستيبخش؟»؛ آن شاعر ناشي البته ظرافتِ اين تعريض را درنيافت و به خواندنِ شعرهاي پُر از غلط ادامه داد.
«تعريض» اغلب در مكالمه حضوري شكل ميگيرد؛ مثلا وقتي كسي پُرحرفي ميكند، يكي از حاضران بگويد: بسياردان، كمسخن است.
معناي نهفته اين جمله آن است كه: پُرگويي نشانه كمدانشي است.
استفاده از تعريض براي طنزآفريني در متن، هم در جاهايي كه مكالمه هست و هم در جاهاي ديگر، ميسر است.
نمونه تعريض در مكالمه:
برواي ايكس از ميخانه بيرون
كه اينجا، جاي گاو و خر نباشد
(ناصرفيض، املت دستهدار، ص133)
در اين بيت، مخاطبِ شاعر كه «ايكس» است، بطور پوشيده به گاو و خر تشبيه شده است. وقتي ساختار تشبيه در كلام نباشد، اما رابطه تشبيهي برقرار باشد، آن را «تشبيه مُضمر» مينامند. مانند اين بيت حافظ كه در آن تشبيه مضمر است:
يار دارد سر آزردن حافظ، ياران
شاهبازي به شكار مگسي ميآيد
يار قصد آزارِ حافظ را دارد، انگار كه عقاب به شكار مگس برود.
بيشتر وقتها بهكار بردنِ ضربالمثلها، درواقع نوعي تشبيه پوشيده (مضمر) است. مثلا وقتي كسي ميگويد: يك مو از خرس كندن غنيمت است؛ شخص خسيس را بطور پوشيده به خرس تشبيه كرده است؛ اما اين تشبيه چون صراحت ندارد، گزنده نيست.
تعريض هم همينگونه است؛ مثلا وقتي در برابر كسي كه اخمو و بداخلاق است، اين مصراع را بخوانيم:
خنده آيينِ خردمندان است
چون بيخردي او را به صراحت و مستقيم نگفتهايم، چندان گزنده نيست كه واكنشي برانگيزد.
به اين بيت از ناصر فيض نگاه كنيد:
اينهمه موي بيقواره كه چه؟
توي هر كوچه چند سلماني است
(املت دستهدار، ص38)
در مصراع اول، جمله پرسشي است اما قصد آن پرسش نيست؛ يعني شاعر توقع ندارد كه صاحبِ آن موي بيقواره، درباره فلسفه آنهمه موي بيقوارهاش، به او توضيح بدهد. اين پرسش به قصد انتقاد و سرزنش است؛ چنانكه در مصرع بعد، جمله خبري، اين قصد را نشان ميدهد: توي هر كوچه چند سلماني است. در اينجا هم، جمله خبري براي خبررساني نيست؛ يعني شاعر ميداند كه صاحب آن موي بيقواره، نيازي به اين خبر ندارد كه: توي هر كوچه چند سلماني است؛ اما ميخواهد بگويد: چرا با آنكه اينهمه سلماني هست، تو اينهمه موي بيقواره داري؟
پشت سر اين جمله خبري، يك جمله امري است: برو سلماني و موهاي بيقوارهات را اصلاح كن!