پيلهاي تنيديم براي جذب مخاطب
بهمن كاميار
سينما به عنوان مترقيترين زبانِ واسط، ميان هنر و مردم، بار سنگينتري از صِرفِ هنر بودن را بر دوش ميكشد، سينما زبان صريح تصوير است بر پرده نقرهاي سالني تاريك كه ذهن و فكر مخاطب را، در پيله خود، براي ساعتي محصور ميكند و اين قدرت سينماگر است كه تا چه اندازه اين پيله را دوام باشد بر تنِ مخاطب و اينكه رهايي از اين پيله در پايان نمايش فيلم تا چه حد حس خوشايندي را به مخاطب تزريق كند نيز بر عهده سينماگر است، در «سد معبر» به همه اين اتفاقات فكر شد و سعي تمام عوامل بر اين بود كه با فيلم «سد معبر» چنان پيلهاي براي مخاطب در طول فيلم تنيده شود تا توان رها شدن از فيلم را نداشته باشد و در پايان فيلم و ترك سالن، حس رضايتمندي از سوي مخاطب، به ديگران نيز منتقل شود، براي اين منظور به موضوعي پرداخته شد كه توان حساس كردن مخاطب را دارا باشد، تعريفي واقعي از رخدادي اجتماعي، بر پرده سينما، رخدادي كه مخاطب با آن آشنا باشد كه گويي در حال تجربه واقعي آن در پيرامونِ نزديكش است، با آدمهايي از جنسِ خودش، يا از جنس تجربههاي اطرافش، بشناسد آني را كه بر پرده ميبيند و بپندارد او را در كنارش بارها و بارها ديده، لمس كرده و چهبسا خود را ببيند و قضاوت كند آنچه ميبيند در كدام سمتوسو، او را به چه مقصدي خواهد رساند. مقصد در «سد معبر» محرز است، چه بسيار صراحتهايي كه در نگاههاي ما مستتر است در عين سكوت لبها كه نگاه، زبانِ گوياتري است از كلام كه نگاه بر اعماقِ مخاطب رخنه ميكند و كلام، بر گوشِ مخاطب، قاسم داستان «سد معبر» در طول اتفاقات پرحرف است و گاه نازل، اما، در عرضِ انتقالِ مفهوم، ساكت و ژرف است، بايد از نگاه او خواند تمام ناگفتههايي كه بايد گفته شود. در «سد معبر» به دنبال گويا بودن بودهايم ولو با سكوت، اين داستان را براي سكوت پايانياش دنبال كنيد و پي ببريد بر ذات فراموشكار انسانهايي از جنسِ خاك و گِل! بر ذات فراموشكار خودمان و خودتان!
تهيهكننده