روشنفكران ايراني و افغانستان
چنگيز پهلوان
چنگيز پهلوان جزو معدود روشنفكران ايراني است كه در دودههاخير بر مساله افغانستان متمركز شده است. از قضا پهلوان در اين حوزه پركار هم بوده و مقالات متعددي از او در دهه هفتاد در روزنامهها و مجلات در خصوص وضعيت افغانستانيها در ايران منتشر شده است. وي متولد 1318 است و تاكنون بارها به عنوان استاد مهمان به كالج سنت آنتونيز آكسفورد، برلين و اسنابروك دعوت شده است. پهلوان در دهه هفتاد مطالعات خود را بر جامعه افغانستان شدت بخشيد، عمده مطالعات او در خصوص وضعيت مهاجران افغانستاني در ايران است، او باور داشت كه ميتوان ميان ايران و افغانستان پلي فرهنگي در نظر گرفت. وي در مصاحبهاي كه هشت سال پيش با يك رسانه انگليسي زبان داشته است، ميگويد، ايرانيان ميتوانند جامعه، فرهنگ و روانشناسي اجتماعي مردم افغانستان را درك كنند ولي امريكاييها از درك اين مسائل جامعه افغانستان ناتوان هستند. پهلوان به دنبال راهكاري براي همزيستي جامعه ايران با مهاجران افغانستاني نيز بوده است و در يكي از مقالات خود مينويسد: «آنچه مهم است اين است كه ايرانيان ذهن و انديشه خود را پذيراي همزيستي با مردم افغانستان بسازند. » وي در مقالهاي كه در سال 1371 منتشر كرده، باور دارد دولت ايران مساله مهاجرت افغانستانيها به ايران را ماجراي زودگذر ميداند و در همين مساله اشاره ميكند كه نتيجه چنين نگرشي موجب شده، دستگاههاي خبري ايران درباره مهاجران سكوت كنند و نتيجه اين سكوت هم به نوبه خود موجب شده است كه پيشداوريهاي موجود جامعه ايران نسبت به اين اقوام مهاجر برقرار بماند و برنامهاي براي از ميان بردن اين پيشداوريها برگزار نشود. كتاب «افغانستان عصر مجاهدين و برآمدن طالبان» به قلم وي در سال 1377 توسط نشر قطره راهي بازار نشر شده است. بر اين كتاب نقدهاي متعددي نوشته است. نگاه پهلوان به مساله افغانستان خاص است و او از زاويه ديد ملي ايراني به بررسي مساله افغانستان ميپردازد. او از يك خطه مشترك سرزميني سخن ميگويد به همين دليل بر مشتركات اين دو فرهنگ تاكيد مضاعفي دارد. شايد به همين دليل اين جامعهشناس و محقق در كتابي به اسم «در زمينه ايرانشناسي» بخش مفصلي از كتابش را به «گوشههايي از زندگي پناهندگان و مهاجران افغانستان در ايران» اختصاص ميدهند.
محمود افشار
افشار جزو روشنفكراني است كه به دنبال ايجاد بستري مناسب براي تعامل جامعه ايران با مردم افغانستان است. وي در همين رابطه در مقالهاي مينويسد: «اصرار من به عنوان يك نفر ايراني بر اينكه ميخواهم زبان دري در افغانستان زبان رسمي و ملي باشد اين است كه هر قدر زبان كشوري توسعه داشته باشد از كتب و مجلاتي كه در كشورهاي همزبان تاليف و چاپ و اشعاري كه گفته شده يا ميشود، ميتوان استفاده كرد. خيلي از كتب ادبي و اشعار به زبان فارسي در افغانستان يعني خراسان سابق و به وسيله خراسانيان نوشته و گفته شده است و امروز ما ايرانيان هم از آن استفاده ميكنيم. » محمود افشار در مقاله ديگري نيز درباره اهميت مشتركات فرهنگي جامعه ايران و افغانستان در سال 1324 مينويسد: «حس ميكنم كه ما با افغانها و تاجيكها هميشه از يك اصل و نسب و داراي يك زبان و تاريخ و ادبيات مشترك بوده و مهمترين چيزي كه ما را تاكنون به يك رشته يگانگي استوار داشته است، همانا زبان فارسي است. » افشار در همين مقاله تاكيد ميكند كه بايد هوس امپراتوري بزرگي را كه افغانستان و. . . در دل خود جاي دهد از سر بيرون كرد و به دنبال «قلمرو زبان فارسي» يا امپراتوري ادبي در اين خطه سرزميني بود. محمود افشار يزدي همينطور در سال 1310 نامهاي به انجمن ادبي كابل مينويسد و در آن ميگويد: «اينجانب افغانستان را به اندازه ايران دوست دارم و معتقدم كه ايراني و افغانستاني هر چند داراي دو دولت مستقل هستند ولي در حقيقت يك ملت هستند در قالب 2 مملكت و يك روحيم در 2 بدن. ما و شما در تاريخ سياسي و ادبي تا زمان انقراض سلطنت نادرشاه افشار شريك هستيم، نبايد دوگانگي قائل شده يا تاريخ سياسي و ادبي به اسم فارس و يك تاريخ سياسي و ادبي به نام افغانستان تدوين كنيم.»
پرويز ناتلخانلري
او متولد اسفند 1292 شمسي است. ناتلخانلري در سال 1322 در نشريه «سخن» در مقالهاي با عنوان «همسايگان ناشناس» به نقد شناخت ناكافي دو همسايه ميپردازد و نوشته است: «زماني بود كه ميان ايران و افغانستان و آسياي مركزي جدايي نبود، پيشهور هنرمند اصفهاني در غزنين و سمرقند كاخها ميساخت و نقاش تبريزي در هرات هنر ميفروخت. » او در بخش ديگري از همين مقاله نوشته است: «من هرگاه چهره نجيب و مهرانگيز يك افغاني را ميبينم و آهنگ دلنشين فارسي او را ميشنوم ميل دارم كه سر به زير بيندازم. گويا در نگاه پرمحبتش گلهاي هست و به زبان حال ميگويد: «برادر عزيز، مرا كم ميشناسي و كم دوست داري.»»دغدغه پرويز ناتليخانلري نيز همانند افشار در موضوع افغانستان متمركز بر مقولات زباني و ادبيات فارسي است. او در كتاب «تاريخ زبان فارسي» كه اثري ارزشمند و جزو معدود مطالعات جامع در خصوص زبان فارسي است؛ در جلد پنجم به مطالعه زبان فارسي در كشورهاي همسايه مانند تاجيكستان، افغانستان و شبهقاره پرداخته است. خانلري به دنبال گسترش تعاملات ميان افغانستان و ايران بود و راه تحقق اين هدفش را در آموزش زبان فارسي ميدانست. به همين خاطر او طرحهاي مختلفي را براي گسترش و تقويت زبان فارسي در خارج از كشور ارايه داد. او باور داشت گسترش زبان فارسي در خطههاي سرزميني مانند افغانستان به دليل تاريخ و جايگاه اين زبان ميتواند محقق شود.