• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4012 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۷ بهمن

صبح بخير آقاي شهردار

فاروق مظلومي

از اينكه شهر امن شده است و قرار نيست زلزله بيايد خوشحالم. راستي شما و همكاران‌تان در شهرداري و خصوصا سازمان مديريت بحران از كجا فهميديد كه گسل‌هاي تهران تا ابد به خواب رفته‌اند؟ مرا ببخشيد كه وقتي خبر را شنيدم اول باورم نشد. ولي وقتي پرسه‌اي در شهر زدم قبول كردم كه ديگر زلزله‌اي در كار نيست. هيچ صحبتي از زلزله نبود. هيچ تابلويي به سمت مكان‌هاي امن نديدم. هيچ‌كس از زلزله حرف نمي‌زد. از مانورهاي بامزه آمادگي براي زلزله هم خبري نبود. زلزله هيچ شده بود و رفته بود هوا. حتي ديگر به مانورهايي كه گاهي از طرف خود زمين براي‌مان ترتيب داده مي‌شد، مثلا همين زلزله اخير تهران، نياز نداريم. البته بين خودمان بماند زلزله، نه ببخشيد، مانور اخير تهران اصلا مانور موفقي نبود همسايه‌هاي‌مان سراسيمه ريختند بيرون و تا صبح در كوچه و برزن آواره بودند. بعد از ساعت‌ها كه مي‌خواستند بيايند داخل ساختمان، آقاي طبقه چهارم كه جلوي در ورودي با موبايلش قيمت سهام را در بازارهاي جهاني چك مي‌كرد، عين جغد خبر از زلزله‌اي شديدتر مي‌داد و پاهاي بي‌رمق اهالي براي ورود به آپارتمان سست‌تر مي‌شد. به هر حال من الان مي‌توانم حال اين جغد شوم را بگيرم و بگويم به كوري چشم تو و بقيه بازارهاي بورس اجنبي ديگر قرار نيست تهران زلزله بيايد. راستي چكار كرديد كه سايه سياه زلزله از سر تهران دور شد؟ مرا ببخشيد كه در كارتان دخالت مي‌كنم ولي ما مي‌توانيم اين تكنولوژي زلزله‌زدايي را به كشورهاي ديگري كه روي گسل هستند صادر كنيم و پول دربياوريم. احتمالا گسل‌ها را جابه‌جا نكرده‌ايد و فقط در اين يك مورد خاص براي ما، خواستن، توانستن نيست. ياد آن عزيز سفركرده كه اتفاقا زماني شهردار هم بود، بخير. هميشه مي‌گفت ما هر كاري را مي‌توانيم بكنيم و ما جدي نمي‌گرفتيم ولي شما ثابت كرديد هيچ كاري نشد ندارد. البته غير از چخوف شدن من. بيست و پنج سال پيش با مرحوم رادي هم در ميان گذاشتم. گفت به خاطر نزديكي شهر خوي به مرز شوروي اميدوار باش و من همچنان اميدوارم. صداي زنگ در آمد از چشمي نگاه كردم. دماغ جغدِ ساكن آپارتمان پشت در بود. در را كه باز كردم چشم‌هايش در چشم‌هايم فرو رفت. با صدايي لرزان گفت: زلزله. صدايش لرزيد. من لرزيدم. آسمان لرزيد. و زمين، زير پايم ليز خورد. سقف تا فرق سرم كوتاه شد.
از خواب كه پريدم عرق كرده بودم. كمي طول كشيد جهانم را پيدا كنم. عجب كابوسي. صبح نشده به آقاي شهردار صبح بخير گفتم و بيچاره را از خواب بيدارش كردم. احتمالا شهردار هم خواب زلزله مي‌ديده است. خواب بدي هم نبود البته تا لحظه ورود آقاجغده. امروز عمدا ماشينم را در پاركينگ آقا جغده ميگذارم تا حالش را بگيرم. فكرش را بكنيد روزي بيدار شوي و خبر بدهند گسل‌ها از زير پايت رفته‌اند. رفته‌اند جايي دور كه پاي آدميزاد به آنجا نمي‌رسد. خواهش مي‌كنم وقت‌مان را براي اين خواستن بيهوده تلف نكنيم. چون دانشمندان زمين‌شناس مطمئن هستند جابه‌جايي گسل‌ها ممكن نيست و اگر اين موضوع وعده انتخاباتي كسي بود باور نكنيد.  اما آقاي شهردار از خواب و شوخي گذشته، من شنيده‌ام شما رياضي خوانده‌ايد و آدم دقيقي هستيد ولي خواهش مي‌كنم دست از محاسبه شهردار سابق‌ برداريد. وقت كم است و جغدها خواب ويرانه‌هاي شهر را مي‌بينند. من هم وقتي مي‌شنوم يكي از شهرداريچي‌هاي سابق روي نقشه توريستي تهران دنبال گسل‌ها مي‌گشت، ديگر خنده‌ام نمي‌گيرد. ولي آيا مديرهايي اينچنين در كنار شما نيست ؟ چرا در اين سرزمين عجايب هر كسي مي‌خواهد چيزي بريسد اول رشته‌هاي ديگران را پنبه مي‌كند؟ ياد شعري از شاعر بي‌ناشر، رحيم غروبي افتادم. انگار براي بعد از زلزله گفته است.   من هم براي آينده نقشه‌هايي دارم / اول بايد يك تفنگ بخرم / سري به ويرانه‌هاي شهر بزنم / و همه جغد‌ها را بكشم /بعد به تو بگويم بيا زندگي كنيم / مثل بقيه آدم‌ها.  اما آقاي شهردار اتفاقا من جغدها و كلاغ‌ها را خيلي دوست دارم و خارج از حرف و حديث آدمي كلاغ‌ها پرنده‌هاي مهرباني هستند. شنيده‌ام كلاغ‌ها آخرين موجوداتي هستند كه شهر را ترك مي‌كنند. شايد روزي تلخ در جايي نزديك، همين كلاغ سياه و جغد شوم، دور از جان شما،
مرا تنها نگذارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون