حال همه ما بد است
سيد عبدالجواد موسوي
همه جاي دنيا جشن بهانهاي است براي شادماني. بهانهاي براي فراموش كردن كدورتها و رنجشها. جشن برگزار ميكنند كه خوش باشند و بخندند و بخندانند. جشن برگزار ميكنند كه دور هم جمع شوند و دم را غنيمت شمارند و با درآميختن رنگ و بانگ و آهنگ ديو غصه و غم را از خود دور كنند. ما اما مردمان ويژهاي هستيم كه جشن را بهانهاي قرار ميدهيم براي عقدهگشايي. براي پرتاب لعن و طعن و دشنه و دشنام. ما اصلا منتظريم جشني برپا شود تا بيشتر بتوانيم استعداد خود را در دشمنتراشي و تفرقهافكني و يارگيري نشان دهيم. همين جشنواره فيلم فجر را ببينيد. جشنوارهاي كه از آغاز با فحش و پيشنهاد پشت دستي زدن به دهان مجري تلويزيوني شروع شد و با تمسخر و طلبكاري و دوقطبيسازي پايان يافت. جشنوارهها هميشه با حاشيه همراه بودهاند. اصلا حاشيهها همواره جذابترين بخش يك فستيوال است اما اين روزها اصلا متني در كار نيست. هرچه هست حاشيه است. آن هم نه حاشيه جذاب و فان كه مخاطب را به وجد بياورد بلكه حواشي اعصابخردكني كه نتيجهاي جز افزايش كدورت و كينه ندارد. نميخواهم كس خاصي را مقصر جلوه دهم. نه فيلمساز متعهد ما مقصر است كه با زبان پرخاش و ستيزه سخن ميگويد، نه داور ما مقصر است كه براي قضاوتش هيچ متر و معياري ندارد و نه مخاطبان مقصرند كه هم چون تماشاچيانِ نزاعهاي گلادياتوري منتظرند تا هنرمند و خبرنگار و مجري تلويزيوني شكم همديگر را پاره كنند تا او به اوج لذت برسد. حقيقتش را بخواهيد من هم نميدانم مقصر كيست اما اين را ميفهمم كه حال همه ما بد است. نميدانم نام آن كبوتر غمگين كه از قلبها گريخته ايمان است يا نه اما اين را خوب ميفهمم كه چيزي از وجود ما رخت بربسته. ما حالمان خوش نيست و با جشن و جشنواره هم حالمان خوش نميشود. بايد فكري به حال خويش كرد.