سگان گرسنه
رضا ضيا
بامدادان سگان گرسنه را/ راي عشرت برآسمان باشد
اين بِدان نيك مفتخر گردد / وآن ازين نيك شادمان باشد
دوستي از ميانه برخيزد / استخواني چو در ميان باشد
صحبت مردمان نامردم / تا بداني كه همچنان باشد
اين قطعه بينظير، وصفِ كوتاه و دردناكي از اخلاق در سرزمين ما و جاهاي ديگري است كه در آن صلح و سازش تنها تا زماني است كه منافعِ اشخاص در ميان نباشد. همه با هم خوبند و به هم افتخار ميكنند ولي به محضِ آنكه بحثِ سودِ شخصي پيش آمد «دوستي از ميانه برخيزد» و كسي كسي را به جا نميآورد!
هرچند از نظر هنري، دلم ميخواست شاعر، ديگر بيتِ آخر را اضافه نميكرد. او همه آنچه را ميخواسته در همان سه بيت گفته است و ديگر نيازي نبود كه نتيجهگيرياش را هم در پايانِ قطعه بگنجاند. به نظرم يكي از تفاوتهاي نوابغ هنري با عامه هنرمندان همين است كه به شعور و دريافتِ مخاطب اعتماد دارند و دايم در پي شيرفهم كردنِ او نيستند.
*«سفينه شاعران قديم»، (جُنگي خطي احتمالا متعلق به قرن هفتم) به كوشش محمدرضاضياء، در «متون ايراني 3» به كوشش جواد بشري، ص 351. در اين جُنگ نامِ شاعر اين قطعه نيامده و هرچند در جنگ 900 مجلس به نامِ ناصرخسرو آمده ولي بعيد است
از او باشد.
كلمه «صحبت» (كه در بيت آخر آمده) در متونِ كهن عموما يعني مصاحبت.