در ستايش شرافت
كاوه فولادينسب
پدر من هفتادسالش است. همين حدود يك ماه پيش تولد هفتادسالگياش را جشن گرفتيم. يك روز صبح، اواخر هفته پيش، مادرم تلفن كرد كه براي «بابات اتفاقي افتاده.» سرم گيج رفت. گفت سر كوچه خانهشان دو موتورسوار كيف بابا را زدهاند و بابا كه دسته كيف روي شانهاش بوده، خورده زمين و يكيدو متري دنبالشان كشيده شده، اما خوشبختانه حالا جز سوزش زخم و درد تن عارضه ديگري ندارد. چشمهايم سياهي ميرفت. گفتم «چشمهاش چي؟» دو سه روز قبل از اين حادثه، پدرم جراحي چشم داشت؛ آبمرواريد؛ و وقتي دزدها رفته بودند سروقتش محافظ تخممرغيشكل سفيد روي چشمش بود و درك اين مساله كه جز كهولت، كسالت هم دارد، كار پيچيدهاي نبود. سرگيجه جاي خودش را به عصبانيت داد. دلم ميخواست آن دو نفر را ببينم و بهشان بگويم «خيلي بيمعرفتيد. دزد هم دزدهاي قديم. لوطيتر بودند.» شايد تصور جامعهاي بدون دزد و دزدي زيادي ايدهآليستي باشد. با اين روندي كه جوامع شهري در جهان معاصر سپري ميكنند، به نظر ميرسد بايد عوض خيالات آرماني و آرمانشهري غيرقابلتحقق، سراغ مواجههاي منطقي و واقعبينانه رفت و حتي در تقسيم كار اجتماعي، دزدي را هم به رسميت شناخت! حالا گيريم منزلت اجتماعي پاييني داشته باشد و شاغلانش مشمول مجازاتهايي شوند. مگر خيلي از شغلهاي ديگر هم نيستند كه شاغلانشان محكوم و مجازات ميشوند؟ خوبي اين شكل مواجهه اين است كه ميشود دربارهاش حرف زد؛ مثلا ميشود از «اخلاق دزدي» گفت. بله، ميدانم كه از نگاه اكثريت قريب به اتفاق مردم، دزدي در ذات خودش كاري غيراخلاقي است. اما همين كار را هم ميشود غيراخلاقي انجام داد يا غيراخلاقيتر! و مثل هر كار ديگري ميشود در انجامش شرافت بيشتر يا كمتري به خرج داد. ميشود سراغ سالمندها و كودكها و خانمهاي باردار و آدمهاي ناتوان نرفت. بله، ميشود دزد بود و در عين حال اصول و پرنسيپ هم داشت. [...] بله، ميشود تابع قانون نباشي، ميشود اصلا خلافكار باشي، اما در عين حال شريف و شرافتمند هم باشي.