انجمنهاي ادبي از قديمالايام رسمي به اسم «مطروحه» داشتهاند. غالبا بزرگتر محفل، يك بيت شعر را به عنوان «مطروحه» مطرح ميكرده و از شاعران حاضر در صحنه ميخواسته كه در همان وزن و با همان رديف و قافيه، شعر بگويند و در جلسه آينده بخوانندش. يكجور مشقِ شاعري بوده و تمريني براي بهتر سرودن. ما هم در ستون «طنز مطروحه»، بيتي از يك شاعر بزرگ را براي رفقاي شاعرمان ميفرستيم و از آنها ميخواهيم كه از يك بيت تا چند بيت، بر همان سبك و سياق بگويند؛ منتها طنزپردازانه.
سعدي -عليهالرحمه-:
هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
عبدالله مقدمی:
غیر راننده که در تاکسیاش مستقر است
هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
حمید اسماعیلی:
هرکه تشویق کند تا من و تو ما بشویم
لابد از لذت تنهایی ما بیخبر است
جواد زهتاب:
گرهها باز شود با زر، اما اغلب
ژنِ خوب، ای پسرم، کارگشاتر ز زر است
سعید طلایی:
هركه دارد پر و پاچه، نه لزوما گاو است
هركه بر روي دوپا بود، نه حتما بشر است
راشد انصاری:
تا رخِ سکه ببیند، چه غریبانه، مدام
بین این کنگرهها شاعرِ ما دربهدر است!
مهران حسینی:
گرچه او را نتوان گفت که صاحبنظر است
انتشارات زد و صاحب چندین اثر است
محسن طاهری:
«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
واقعا آدم بیکار، چرا کولبر است؟!
عبدالرضا قیصری:
همه پرسشم از حضرت سعدی این است
که چرا هرکه رود در «دل» شاعر، «جگر» است!
علی تقیزاده:
هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
صاحب فکر همان است که ارباب زر است
مسلم حسنشاهی:
نظر اغلب صاحبنظران هم این است
اینکه انسان بتواند وَ ندزدد هنر است