گفتن در عين نگفتن
اسدالله امرايي
رمان «گفتن در عين نگفتن» نوشته جواد مجابي سرچراغي بازار آخر سال كتاب در انتشارات ققنوس منتشر شد. اين يازدهمين رمان جواد مجابي است. همزمان با انتشار اين كتاب، سه رمان ديگر ايشان در نشر ققنوس منتشر شدهاند؛ «باغ گمشده»، «روايت عور» و «در اين هو.ا» جواد مجابي؛ شاعر، نويسنده، منتقد ادبي و هنرهاي تجسمي، نقاش، طنزپرداز و روزنامهنگار است كه آثار متعددي منتشر كرده است شايد به همين تعداد هم اثر منتشر نشده يا غيرقابل انتشار داشته باشد. در تاريخ مطبوعات كمتر مجله و روزنامهاي پيدا ميشود كه اثري از او در آن نباشد. مجلات فردوسي، جهاننو، خوشه، آدينه و دنياي سخن از آن جملهاند. نوشتههاي او بيش از پنجاه اثر چاپ شده كه عمدتا شامل هشت مجموعه شعر، چهار مجموعه داستان كوتاه، رمان، چندين نمايشنامه و فيلمنامه و داستان كودكان و آثار طنز و طرحهاي هجايي و چند مجموعه مقالات درباره نويسندگان و شاعران ايران است. كار عمده او در اين سالها، تحقيق درباره نوپردازان هنرهاي تجسمي ايران است كه بالغ بر شش جلد ميشود. همچنين پژوهش مفصلي در زمينه تاريخ طنز در متون ادبي ايران را ادامه ميدهد كه سير شوخيهاي ادبي را در كتابهاي نظم و نثر ايران طي هزار و اندي سال برپايه تحولات اجتماعي ترسيم ميكند. مجابي در رمان گفتن در عين نگفتن، به تحليل جامعهاي ميپردازد كه از راستي و درستي و صلح و مدارا تهي شده است و آدمهاي آن دچار دغلبازياند. داستان روايت تحولات غريب روحي يك نقاش است كه در نود و چندسالگي به مرور خاطرات گذشته خود ميپردازد و آدمهاي دخيل در زندگياش را احضار ميكند «در سرداب هستم. زير پايم، به فاصله چند وجب پايينتر، دو روباه سرخمو حضور دارند. در حركتند يا خسبيدهاند يا از صداهايي كه از كفش خود بر آجرهاي قزاقي ايجاد ميكنم سرسام گرفتهاند. روباه در اين حدود بهندرت يافت ميشود، مگر در خاطره و بهاجبار بر در دكان پوستيندوز شهر. روباهها از بيشه آمدهاند، همان بيشه كه بعضي روزها براي گريز از صورتها و رفتارهاي مكرر بدان پناه ميبرم كه نبينم در آن فراخنا جز درختاني كه جمله تن چشماند و در جنبش و گريزند سنجابها و مارها و نورها و باريكههاي آب و گياهاني كه با تنوع بيشمارشان زيباتر از آناند كه مجال انديشيدن بدهند براي ناميدنشان. البته خيالات قديمي هم در بيشه هست و خاطرات غريب ناگفتني و اندكي تشويق و بسيار شادي كه چون مهمي چيره بر عابر فرود ميآيد و از هر سو او را در شگفتي نگفتني فروميپوشاند.»