دربي
سروش صحت
امروز روز دربي است. پسر جواني كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «اين دربي از اونهاس كه من عاشقشم.» مردي كه عقب تاكسي نشسته بود، پرسيد: «چرا؟» پسر جوان گفت: «چون مطمئنم پرسپوليس ميزنه.» خانمي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «اتفاقا من مطمئنم كه استقلال ميزنه، اون هم دو سه تا.» پسر جوان خنديد و گفت: «شما كه فقط بلديد شش تا شش تا بخوريد، از كي تا حالا گلزن شديد؟» زن گفت: «پنجاه سال پيش يه بار معجزه شد، شش تا به ما زديد ولي پنجاه سال نتونستيد يه مقام تو آسيا بياريد، به جاش تيم ما افتخار آسياس.» پسر گفت: «فردا دوباره شش تا به افتخار آسيا ميزنيم.» مردي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «شما هم چه حال و حوصلهاي داريد، ده نفر ديگه دارند دنبال توپ ميدوند، شما حرص و جوشش را ميخوريد؟ اين يه بازيه، يه بازي كه هيچ ربطي هم به ما نداره، من كه اصلا نگاه نميكنم.» راننده گفت: «شما دوست داري نگاه كن، دوست داري نگاه نكن ولي كل زندگي مگه يه بازي نيست؟» مرد به راننده نگاه كرد و چيزي نگفت. راننده زير لب گفت: «باز، اقلا فوتبال يه برنده و بازندهاي داره...»