• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4042 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۴ اسفند

اثر پروانه بر دوش «اسب» قاتل

احسان صارمي

آرش دادگر از نمايش «هملت» تا «اسب»، به نظر در حال جست‌وجوي يك چيز است و آن چيزي است اندر ميانه جهان او نمي‌تواند آن را بيابد و بيانش كند؛ پس مدام در حال پرسش است. فقدان پاسخي قاطع بر اين پرسش موجب شده است كه حركت آرش دادگر در آثار اخيرش در نمودار نوسانات، شديدتر و شديدتر شود. همه‌چيز به سوي هرج و مرج پيش مي‌رود. مخاطب با جهاني روبه‌رو مي‌شود كه مدام در حال از هم پاشيدن است و از انفجار در ساختار نمايش‌ها مشهود است.

در سه سال گذشته دادگر چهار نمايش روي صحنه برده است كه يكي را دوبار اجرا كرده است و يكي ديگر بازسازي اجرايي قديمي. «هملت» نسخه‌اي پست‌مدرن از شايد مهم‌ترين نمايشنامه جهان است كه در آن داستان شاهزاده غمگين و فيلسوف دانمارك از هم پاشيده شده است. هملت با شلوارك جين و شيطنت‌هاي روي صحنه‌اش كه مدام با كاغذها ور مي‌رود و نمي‌تواند كتاب‌ها و روزنامه‌ها را از چنگ پولونيوس نجات دهد، همواره از اين رنج مي‌برد جهاني پيش‌رويش از آن كيست. او رنجور و رنجيده از آن است كه براي اين جهان نمي‌تواند خدايي متصور باشد و مقام خدايي نيز از او سلب شده است. او ديگر انساني در عصر پر طمطراق روكوكوي شكسپير نيست كه انسان را به مركز عالم هستي سوق مي‌داد. او هملت قرن آتش و خون است.

دادگر سپس با بازخواني دوباره نمايشنامه حميدرضا نعيمي، «كالون و قيام كاستيلون» را در ايرانشهر روي صحنه برد. نمايشي كه در آن مرد خدا عليه مرد خدا مي‌ايستد تا دريابد حقيقت چيست. كاستيلون (با بازي آرش دادگر) كشيشي علم‌دوست در ميان كتاب‌هاست و در مقابل كالون، كشيش راست‌كيش هلندي مي‌ايستد و او را مستحق حكومت الهي برساخته‌اش نمي‌داند. كاستيلون در راه كشف حقيقت و شك در باب خداي كالوني قيام مي‌كند.

آرش دادگر در سومين گام به سراغ اوليس مي‌رود و براي خودش اوديسه‌اي تئاتري ترتيب مي‌دهد. نمايش سه برش از سه اوليس است. هر يك از اوليس‌ها وجهي از اوليس اصلي به حساب مي‌آيند. اوليس نخست، اوليس خانواده‌دوست است و اين همان وجهي است كه اوليس را از تروا تا ايتاكا همراهي مي‌كند. اوليس دوم، مردي است اسير دست سفر، بسته به ستون‌ها و مغروق در اقيانوس منجمد شمالي و اين وجه ديگري از اوليس است كه به نفرين پوزئيدون اسير درياست. سومين اوليس كه نقشش را شخص دادگر ايفا مي‌كند، دانشمندي است مشكوك به واقعيت جهان و در پي حقيقت هستي. اين وجه، وجه خردمندانه اوليس است، همان چيزي كه او را به ساختن اسب چوبي ترغيب مي‌كند. با اين حال اين اوليس نيز همچون كاستيلون و هملت در وجود خدا شك مي‌كند و نمي‌داند آنچه حقيقت است امري ملموس و محسوس است يا آنكه همچون جهان كوانتومي قرن‌ها و قرن‌ها در خفا.

با چنين ذهنيتي شايد «اسب» پروژه‌اي خاص براي گروه كوانتوم و آرش دادگر نباشد؛ اما اگر دقت كنيم مي‌بينيم اين اساطير برآمده از تاريخ در اين سه سال گذشته آشفته‌تر و آشفته‌تر شده‌اند. «اوديسه» دادگر در زمان اجرا به پروژه‌اي ناموفق بدل شده بود. نمايش نتوانسته بود هواداران «هملت» را اقناع كند. مي‌شد ديد كه از «اوديسه» تا «اسب» دادگر محتاط شده است. بازگشتش با «هملت» گواه بر اين مساله بود، نمايشي كه شبحي از نمايش نخست او بود.

«اسب» در اين بزنگاه بازگشت به مسير اصلي است؛ اما با دادگر آشفته‌تر و درگيرتر با آن پرسش ابتدايي. او در جست‌وجوي چيزي است كه نمي‌داند چيست و «اسب» همه اين ندانستن‌ها را يك‌جا دارد. اولين گام اقتباس از يك نمايشنامه‌ است، امري كه چندان مرسوم نيست. نمايش رضا گشتاسب كه نخوانده‌ام بدل به يك فرادرام شده است. فرو ريخته و از هم پاشيده با شخصيت‌هاي گاه‌به‌گاهي كه مي‌آيند و مي‌روند. آنان نمودي بر عدم قطعيت هستند. با توجه به شناختي كه از رضا گشتاسب و متونش دارم، شايد اين آشوب در دل «اسب قاتلين» نيز نشسته باشد.

كش با بازي آرش دادگر، نويسنده‌اي است كه از رابطه زنش با دوست صميمي‌اش آگاه و اين موجب هرج و مرجي شده است. در پي اين آشوب او مي‌كشد و مي‌پرسد و از چنگ قانون مي‌گريزد؛ چون قانون براي او معنايي ندارد. او شك دارد و قانون به عنوان نماد قطعيت، در جهان قطعيت‌زده كش، مشروعيت خودش را از دست داده است. با اين حال كش آزاد نيست و اسير پرسشي است كه نمي‌داند چيست؛ اما برخلاف ديگر شخصيت‌هاي دادگر صريح‌تر مي‌پرسد كه آيا خدا وجود دارد. با اين صراحت دادگر در مقام فيلسوف به جهاني پيشاكانتي پرتاب مي‌شود.

با اين حال «ماتي»، همان رقيب عشقي كه به ضرب گلوله «كش» كشته شده است و به عشق سابقش دست‌درازي كرده است، پس از هر بار خروجش از جهنم مي‌گويد: «كش! هر چيزي كه در مورد جهنم مي‌گفتند درسته. » آيا ماتي مي‌تواند نمادي بر قطعيت جهان باشد؟ بايد بدانيم او كسي كه «نورا» را اغوا كرده است و براي اغواگري و رفتار توأم با خيانتش، نيازمند خرده‌ شيشه است، چيزي كه گويا كش از آن بي‌بهره است. او صرفا پنهان مي‌كند و حرف نمي‌زند؛ چون چيزي براي گفتن ندارد. او در برابر پرسش، پاسخي الكن دارد.

هر چه نرسيدن به پاسخ براي دادگر در مقام هنرمند طولاني‌تر مي‌شود، جهان نمايش‌هاي او نيز آشفته‌تر مي‌شود و در مقابل آثار او شخصي‌تر مي‌شوند. اين مهم با ورود شخص دادگر در قالب فيزيكي‌اش در آثار نمود بيشتري پيدا مي‌كند. كاستيلون شايد نامش در دل نمايش بوده باشد؛ اما سهم او از نمايش اندك است. در «اوديسه» دادگر تنها يك سوم نمايش را در اختيار دارد؛ اما در «اسب» او مركز است. مركزي كه كمي به حاشيه رانده شده است. به ميزانسن بايد توجه كرد. او پشت به تماشاگر است. عمق را از آن خود مي‌كند و ما جهان را از وراي او مي‌بينيم و گاهي در كنار او. با اين حال كش يا همان دادگر هيچگاه با مخاطب رودررو نمي‌شود؛ چون قرار است ما با او همذات‌پنداري كنيم؛ اما تا چه اندازه؟ آيا مخاطب نيز همچون دادگر بدين آشفتگي نائل شده است؟ آيا براي مخاطب پرسش‌هاي پيشاكانتي مطرح است؟ آيا او مي‌انديشد كه خدا هست يا نيست؟ آيا او خود را مركز جهان هستي مي‌بيند؟

پاسخ اين پرسش نيز همانند همان چيزي است كه گويي دادگر نمي‌داند و در پي آن است تا بيابد. اين فقدان پاسخ براي برخي به مفهوم موقعيتي اگزيستانسياليستي است كه در آن مهم وجودي است كه مي‌انديشد و اين سوژه آگاه از ناآگاهي خود رنج مي‌برد؛ پس در هرج و مرج و آشفتگي اسير مي‌شود و آنچه در نهايت برايش مي‌ماند، رويايي است كه در ذهن – دلالت بر سوژه‌بودگي او – مي‌پروراند. براي كش اين رويا اسب است؛ اما به نظر نگارنده وضع براي كش به نحو ديگري رخ مي‌دهد. به نظر مي‌رسد اين عدم‌بودگي محصول وجودگرايي نيست؛ بلكه برآمده از نظريه آشوبي است كه جهان علم را سال‌ها درگير خود كرده است. نظريه آشوب در ساده‌ترين فرم خود با اثر پروانه‌اي شناخته مي‌شود. در نظريه آشوب آغاز و پايان هر كنش و واكنش فيزيكي و علمي مشخص است؛ اما آنچه در اين ميانه رخ مي‌دهد تا چيزي آغاز كند و در نهايت پاياني يابد، نامعلوم است. همانند اصطكاك كه هيچگاه قابل اندازه‌گيري نيست. در نظر داشته باشيد كه نام گروه نمايشي دادگر كوانتوم است كه اشاره به يك بخش مهم از فيزيك دارد.

«اسب» محصول اين آشوب است. آغازي دارد و پاياني مي‌بينيد؛ ولي آنچه اين دو نقطه را به يكديگر متصل مي‌كند غيرقابل اندازه‌گيري است. چرايي وجود اين عدم نيز در همان كوانتوم نهفته است: اصل عدم قطعيت. اصلي فيزيكي، محصول انديشه هايزنبرگ، دانشمند شهير و اندك بدنام آلماني. در «اسب» نيز همه‌چيز در عدم قطعيت به سر مي‌برد. همانند شخصيت‌هايي كه نمي‌دانيم چه هستند و مدام زمان را بر هم مي‌ريزند. مكان را به سخره- در معناي دقيق كلمه‌اش - مي‌گيرند. ماتي را به ياد آوريم كه مدام زنده مي‌شود يا ميان جواني و ميانسالگي در تكاپو است.

«اسب» محصول آشوب دادگر است. شايد دليل كار كردنش با گروهي جوان و نبودن حسام منظور و امين طباطبايي همين باشد. دادگر در مرحله فرو ريختن است تا شايد از برساخته اين ذهن منفجر شده، «هملت» ديگري ظهور كند. بايد منتظر نشست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون