• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4045 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۷ اسفند

شعرهايي تازه از مهدي مرادي

در دوردست آب‌ها

صفحه «شعر» روزنامه اعتماد تلاش مي‌كند منعكس‌كننده همه سلايق و رويكردها پيرامون شعر امروز ايران باشد. يعني اينكه قرار است دراين صفحه، به همه جريانات شعري كشور توجه شود و همه شاعران با هر رويكرد شعري اعم از نوسرا وكلاسيك‌سرا، نمودي ازهنر خود را درآن ببينند.

شعرهايي دراين صفحه منتشر خواهد شد كه داراي حدودي از رعايت فني درشناخت هرقالب شعري باشند. سطحي از شناخت كه براي مخاطب شعرشناس در هر قالب، قابل‌قبول تلقي شود. شاعراني كه تمايل به انتشار شعر در اين صفحه دارند مي‌توانند آثار خود را ازطريق ايميل به نشاني

Rasool_abadian1346@yahoo.com

يا كانال تلگرامي rasool_abadian@ ارسال كنند.

واژگون

سواران چالاك بگويند

آن اسب را چرا نتوانستم

به سرحدات برانم

و اين سنگ صحرا

كه بر آن نشست كرده‌ام

پيش‌تر آيا كوهساري نبوده است؟

آه سنجاقك‌ها!

سنجاقك‌ها!

كه بال زرين گشوده‌ايد

و تا چكاد نيزار

بالا پريده‌ايد

پرتاب ارتفاع مرا نديده‌ايد؟

«اما اسب

اخراي مختصري داشت

و سم‌ها آن چنان فرسوده بود

كه بي‌اختيار تراشه اندوه مي‌پراكند»

يكي مي‌گفت

و ديگري مي‌افزود:

«گستره را مهي غليظ پوشاند

چنان كه كژاوه در بهتي عميق فرو رفت

كتاب منجم گشوده بود

كه توفان برخاست

در دوردست آب‌ها

كشتي موعود به صخره خورد

موجودات و مقدرات پراكنده شدند»

آه حلزون‌ها!

حلزون‌ها!

كه رفتار ملايمي داريد

و در پيشگاه‌تان

ژاله صبحگاه

اقيانوسي شگرف و ژرف است

صداي مساحت‌ام را نشنيده‌ايد؟

ديگر كدام ناخدا

كه از بادبان برافراشته

به لاك پشت واژگون رسيده‌ايم

و در لجه، يادبود نهنگي برپاست

 

 

نيلي و براق

تاريك شوم به روشني

مي‌توانست نيلي شود

نيلي و براق

-آسمان را گفتم-

چرا ادامه ندادم؟

پيشامد ِشفق را

سمت ِهراس‌ها پنداشتم

و اتفاق ِفلق را

در جوانب ِاندوه راندم

گله‌هاي فراوان ابر را

هي نكردم

تا در دره‌هاي دوردست

چرا كنند.

و با داس‌هايشان

برزيگران را صدا نزدم

تا تيرگي را بزدايند

شبان پشيمان شنيده‌ايد؟

ازآن چه گم كردم

در علف‌هاي نور

تا تاريك شوم به روشني

 

 

 

باغچه

 

با من از نژاد گل‌ها نگو

در همين باغچه بود

كه بال پروانگان جريحه‌دار شد

 

 

اقرار

مردي زلال بود

اما دروغ مي‌گفت

و از كدورت آب ها

بركه‌اي گل آلود

در چشمخانه داشت

 

 

كوهيار

حضور باش

حتي به هيات كبكي در دوردست

حضور باش

حتي به رنگ شقايقي لرزان

غياب تو كوهساران ِبرف پوش است

 

درخت خسته مي‌داند

ديرگاهي بر صخره‌ها

كوهيار مي‌جستم و نيافتم

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون