درغربت
نتوانستم بيش از لحظهاي كوتاه
به عكس تو نگاه كنم
سه سالهاي يا چهار ساله در اين عكس
برميگردم
تلاشي ابرخوشههاي كهكشاني
ستارهاي غولپيكر كه در خود فروميريزد
حفرهاي تاريك و بلعنده در دل كيهان
فروريختن
برميگردم
اي حامد!
تو
چند روز مانده به هيجده سالگيات خواهي مرد
مرگي سخت و دردناك
ماشيني از روي سرت رد خواهد شد
و چشم چپات از حدقه بيرون خواهد زد
تو
در غربت خواهي مرد
برميگردم
در آن لحظات طولاني كه خون به كندي از رگان بريده دست چپم بيرون ميزد و اصوات به ويزويز دستهاي از زنبوران عسل ميمانست و تمامي اشكال به نقطههاي بسيار ريز و نوراني تبديل شده بودند دست راستم را زير سرم گذاشته بودم رو به آسمان با آن كهكشانهاي عظيم و ستارههاي بيشمارش كه در خود فروميريزند
برميگردم
صبح از چه كسي سرميزد اگر از تو سرنميزد
توفان به چه مهار ميشد اگر به تو مهار نميشد
گلها به كدام دشت اگر نه به سينه تو
آبهاي روان اگر نه از نام تو از نام چه كسي
اي سينهام اي سينهام سينهام كه دريده ميشوي
كه دردهاي شعلهور كه ستارگان مهيبزاده تو
برميگردم
اي حامد شعباني كه ستارهاي كه از چشم مردهاي و توفانها و توانها و شعلهها و سرها و گلها و رشيد رشيد رشيد
برميگردم كه نتوانستم سه يا چهار سالهاي عكس
برميگردم كه شعلهور كه شعله كه شعله
آن گل را ميبيني
گنجشك صبح را ميبيني
برميگردم
اي ستارگاني كه حامد شدهاند
كهكشانهايي كه حامد
اي تاريك واي بلعنده كه حامد را
كه ستارگان را كه توان را
برميگردم
استخوانها
من از تو درياهايي گذشتم
و دردها از دندانهايم
آيا اين من چند نفر از چند نفرم گم شده از تو
اصلا من زمينام يا نه اينكه
هوهوي باد است و ابر است و من از تو
گويند چون شعلهاي بديده است
دور
دور
باد
السلاموعليك به پيشگاه خون ريخته باد
بيش باد
سوزانده باد
بيش باد
بگو چند نفر از من چند نفرم بيش
اينها را هم سخت در هم در هاون استخوانها
آن ميوزد
ميوزد
ميوزد