معجزه
شعري از مريوان ورياقانع
ترجمه: مريوان حلبچهاي
از من معجزهاي مخواه
داراييام تنها كلمه است
تا در توفانها به تن كنم
شراب را از من مخواه
من تنها سكوت را دارم
تا در اين ميخانه، در اين سفرِ سراب
سرخوشم كند
از من سرپناه و خانه و وطن مخواه
مرا تنها چتري است
تا عمر را و اندوه تو را در پهنه جهان بپوشاند
تنها يك باغ را ميشناسم
كه از فروتكيدن و رنجوريام صدها رنگ بسازد
از من معجزه مخواه
مرا تنها زباني است كه تا دم مرگ
وجودم را
به واقعيتي تلخ بدل كند
به ترانهاي در راه
به بشارتي كه يك آرمانشهر است
از من معجزهاي مخواه...
كنستانتين كاوافي
ترجمه كاميار محسنين
اي ياد
آن چشمانِ خاكستري بايد كه از دست داده باشند زيباييشان را – اگر كه او هنوز زنده باشد
آن چهره دلفريب بايد كه در هم شكسته باشد
اي ياد، آنچنان كه بودند نگاهشان دار