تحريف آيينها، تخريب فرهنگهاي چند هزار ساله
علي مغازهاي
پوشيده نيست توجه به موسيقي اقوام ايراني بيش از صد سال و اندي پيشينه ندارد؛ پيشينهاي كه نيمي از آن صرف تحقيق و پژوهش شد كه اگرچه ماحصل آن چندان چشمگير نيست اما پايههاي نيمه دوم را پيريزي كرد. اما در نيمه دوم اين دوران اتفاقات قابل توجهي رخ داد كه از جمله آنها ميتوان به «جشن طوس» اشاره كرد. بعد از انقلاب چند سالي اين عرصه محكوم به سكوت و خاموشي شد تا اينكه محمدرضا درويشي گام مهمي در تفكيك موسيقي نواحي از ساير موسيقيهاي ايران در جشنواره موسيقي فجر برداشت. اين جشنواره مستقل، عنوان فستيوال موسيقي نواحي را به خود گرفت و در 10 نوبت در كرمان برگزار شد. هر چند در دورههاي مختلف زماني وقفههايي در برگزاري جشنواره نواحي رخ داد اما در نهايت توجه ريشهاي، ذهني و فرهنگياي را برانگيخت كه به مدد آن اهالي فرهنگ و هنر ايران متوجه گنجينهاي از موسيقي و فرهنگ شفاهي قومي در تمام نقاط ايران شدند؛ گنجينهاي كه رو به زوال و فراموشي بود. اين موضوع تا حدي جدي بود كه همه فعالان عرصه موسيقي، به فكر راهكارهاي فوري و فوتي براي احياي آن افتادند. از سوي ديگر جامعه روشنفكري و هنري ايران نيز اقداماتي را براي جلبتوجه مديران دولتي به اين موسيقي انجام دادند كه البته بيپاسخ نماند؛ نمونهاش همكاري مدير وقت دفتر موسيقي در آن دوران بود كه در ابتداي شكلگيري جشنواره موسيقي نواحي با استاد محمدرضا درويشي همكاريهاي مثمرثمري داشت. هر چند در ادامه كار بين منويات افراد، مديران و بنيانگذاران اختلافاتي به وجود ميآمد اما همين بذل توجه بسيار ضروري و پر اهميت بود. در چند سال اخير اين توجهات شتاب بيشتري به خود گرفته است چنان كه افراد زيادي در اين زمينه شروع به فعاليت كردهاند. اما در كمال تاسف اين شيوه استدلالي يا اين منطق كه ما با موسيقياي طرف هستيم كه دارد از بين ميرود، خود امروز به ضد خود بدل شده و آن را دچار انحرافات و آفتهاي بدي كرده است. امروز ميبينيم نظرات مخرب و ناصواب از نگاههاي فرهنگي كه برمبناي اصول علمي و هنري پايهگذاري شده باشند، سبقت گرفتهاند. نمونههاي بسياري از جشنها و آيينهاي من درآوردي در سالهاي اخير باب شده كه براساس برنامهريزيهاي افراد ناكارآمد شكل گرفتهاند. افرادي كه با آموزشهاي حداقلي (چه مستقيم و چه غير مستقيم) به بهرهبرداري از آيينهاي قومي كشور پرداخته و به اصل آنها ضربه ميزدند. شايد اگر اين آيينها از بين رفته بودند، امروز تنها تاسف ميخورديم و در اسناد دنبال نمونههاي آنها ميگشتيم اما وقتي آنها را تحريف و يك رويداد فرهنگي گاه هزاران ساله را به شو و نمايش سخيف و حقير تبديل كرديم، نتيجه ديگري جز تخريب آن فرهنگ در پي نخواهد داشت. امروزه گروههاي زيادي مراسم «زار» جنوب را اجرا ميكنند؛ افراد جواني كه حتي برخي از آنها دانشآموخته تئاتر و ادبيات هستند و به واسطه جذابيت اين مراسم به سمت آن رفتهاند. يا مثلا آيين «نِي مه» كه به موسيقي كار دريانوردان و صيادان بوشهر تعلق دارد در چند روز گذشته در يكي از فرهنگسراهاي بزرگ تهران اجرا شد. جالب و تاسفبار اينكه ديديم كساني كه اين پرفورمنس را اجرا ميكردند، به دور خودشان لُنگ حمام بسته بودند!يا جشنوارههاي موسمي و فصلي نوروز هم كه هرساله در شهرهاي مختلف برگزار ميشود متاسفانه با رويكردهاي ناسالم و غلطي شكل ميگيرد كه موسيقي همان قوم را هم مخدوش ميكنند؛ از جمله اين جشنوارهها ميتوان به چابهار در بلوچستان اشاره كرد كه در ظاهر با نيت خيرخواهي و توجه به موسيقي برگزار ميشود اما در نهايت با نگاه سودجويانه برنامههاي مخربي اجرا ميشود. يا مراسمي را شاهد بوديم كه چندي پيش در بوشهر برگزار شد و در دليل اجراي آن چنين گفتند: مردم بوشهر وقتي كسي را در دريا از دست ميدادند، در كنار دريا به نواختن دمام ميپرداختند تا دريا آن از دست رفته را بازگرداند. پرسش اينجاست در طول تاريخ بوشهر كجا براي غرقشدگان و كشتگان، كنار دريا سنج و دمام ميزدند و اسناد و شواهد وجود چنين مراسم و آييني كجاست؟ اينها تحريف تاريخ است و اگر اين كار در رسوم نياكان قوم ديگري وجود داشته، ميراث ناملموس همان قوم است و هيچ كسي هرگز حق ندارد آن را در قوم و قبيله و شهر و ديار خود مورد بهرهبرداري تبليغاتي و منفعتجويانه قرار دهد. البته موارد متعددي از اين دست تحريفها وجود دارد. در همين روزهاي اخير تصوير نوازنده دوتار تازهكاري را ديدم كه در كنارش يك نفر دهل مينواخت. سوال اينجاست در كجاي تاريخ سازهاي «دوتار» و «دهل» در كنار هم قرار گرفتهاند؟ و اگر بوده شيوه و تكنيك نوازندگي آن چگونه بوده؟ يا چه كسي گفته اين كارها نوآوري در موسيقي است كه برخي دست به چنين اقدامات فرهنگ سوزانهاي ميزنند؟ حقيقت اين است كه اينها نوآوري نيست، تخريب است. نوآوري دانش و شناخت ميخواهد كه در جمع تازهواردان و نودولتان اين روزها، اين شناخت وجود ندارد. به نظرم اگر اينگونه مراسم و جشنها برگزار نشوند به نفع اين هنر و تاريخ هنر است. چند روز پيش دردمندانه تمامي اين موضوعات را با استاد محمدرضا درويشي در ميان گذاشتم و او در پاسخ گفت: «رها كن! داري خودت را خسته ميكني. كار از اين حرفها گذشته است.» متاسفم از اينكه امروزه هرچه بزرگان بيشتر به اين اتفاقات و نتايج آن اشاره كردند، كمتر اثر و نتيجهاي گرفتند. در روايتي از شاهنامه آمده است: زماني زرتشت تخم سروي را از بهشت آورد و در كاشمر كاشت. اين سرو هزاران سال عمر كرد و مردم به آن ارادت بسياري داشتند تا اينكه يكي از خلفاي بغداد در سده اول هجري به آن چشم دوخت و دستور داد كه آن را بريده و براي او ببرند. ايرانيان باز هم به جاي آن درخت نامدار، سرو ديگري كاشتند تا درخت جاي درخت مينويي در تمدن ايران خالي نماند. جالب است كه اين سرو تا همين 50-40 سال اخير هم عمر كرد اما در همين دوره ما خشك شد و از بين رفت. امروز موسيقي نواحي ايران و موسيقيدانانِ باقيمانده از فرهنگ قومي گذشتگان، مثل سروهايي هستند كه تا به امروز زنده ماندهاند؛ سروهايي كه با تحريفها و بهرهبرداريهاي كوتهفكرانه، سودجويانه و ناجوانمردانه تيشه به ريشه آنها ميزنيم. با اينگونه تحريفها داريم پاي آنها نفت ميريزيم تا بخشكند. اين موسيقي اگر خودش به فراموشي سپرده شود، ميگوييم غفلت كردهايم اما اينكه خودمان با بهرهبرداريهاي نابجا و برخوردهاي برآمده از جهالت آنها را از بين ببريم گناهي است نابخشودني. خاطرم ميآيد آن ترجيعبند هاتف اصفهاني كه ميفرمايد: «چشم دل باز كن كه جان بيني/ آنچه ناديدني است آن بيني/ كه يكي هست و هيچ نيست جز او/ وحده لاالله الا هو.» بايد چشمهايمان را باز كنيم و اين قدمها و تصميمات ناروا را در عرصه موسيقي نواحي ببينيم. متاسفم كه من هم امروز با استاد درويشي موافقم كه حرفهاي زيادي مطرح شده بيآنكه نتيجهاي در پي داشته باشد اما بهتر است مسوولان تا دير نشده چشم دلشان را باز كنند تا شايد اين موسيقي مظلوم كمتر آسيب ببيند.
* پژوهشگر موسيقي نواحي و دبير جشنواره «آينه دار»