اهميت احساس
شهاب شهسواري
روز سهشنبه يادداشتي در صفحه نخست روزنامه اعتماد با عنوان «بيمسووليتي فراگير» به قلم «ثمينا رستگاري» منتشر شدهبود، كه انگشت روي برخي از مهمترين دغدغههاي كنوني كشور گذاشته بود و سوالاتي را در مورد نحوه سياستورزي ايرانيان در عصر ما مطرح كردهبود. اما برخي از گزارههاي تاكيد شده در اين نوشته، مناقشهبرانگيزتر از آن هستند كه به سادگي بتوان آنها را پذيرفت و سوالات و ابهامهاي تازهاي را در مورد توقعات ما از حاكمان و شيوه صحيح سياستورزي مطرح ميكنند. نكته اساسي اول در سوال محوري است كه نگارنده آن يادداشت مطرح ميكند: «چرا كسي نميتواند از وضع موجود دفاع كند؟ و عرصه سياست ايران از مفهومي به نام مدافعان و حافظان وضعيت موجود خالي شده و روح راديكاليسم در كالبد چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب دميده شده؟» دغدغهاي كه باعث شد تصميم به پاسخگويي به اين نوشته بگيرم، پاسخ به اين سوال نيست، بلكه پرسش از دليل مطرح شدن اين سوال است. يادداشت روز سهشنبه «اعتماد» منتقدان وضع موجود را به «خيالپردازي و اوهامگويي و آرزوانديشي» متهم ميكند و راهكار خود را به «نگاه طبيبگونه» به جاي نگاه مهندسي عنوان ميكند. اما واقعيت اينجاست كه «خالي شدن عرصه از حافظان وضع موجود»، فقط محصول خيالپردازي و وهمانديشي منتقدان و مخالفان نيست. ممكن است من نيز با نگارنده آن يادداشت همدل باشم كه راهكار «بركندن و دوباره ساختن»، راهحلي براي حل مسائل موجود كشور نيست، اما نميتوان تقصير راديكاليزه شدن و به قول نويسنده «نگاه مهندسي» منتقدان را بر گردن خود منتقدان وضع موجود انداخت. درست است كه همه ما به عنوان شهروند، مجموعهاي از وظايف و مسووليتها براي بهبود وضع موجود بر عهده داريم و بايد براي «درمان» دردها كمك كنيم، اما سوال اينجاست كه «از رحيمپورازغدي در صدا و سيما تا فلان تحليلگر در صداي امريكا» كدام يك از آنها اميدي كوتاهمدت براي عملي كردن راهكارهاي درماني خود براي فلان درد يا بهمان معضل اجتماعي دارند؟اگر هر يك از منتقدان رويا يا خيالي براي آينده كشور داشتهباشند، آيا فرآيندي براي تبديل شدن اين رويا به يك راهكار سياسي يا دست كم تبديل آن به يك ايده قابل بحث براي سياستگذاري در كشور وجود دارد؟ به گمان من، دريافت عمومي و احساس منتقدان اين است كه مسير تبديل كردن خيال فردي به يك سياستگذاري عمومي در كشور بسته است، هر چند ممكن است كه اين برداشت عمومي با واقعيت عملي متفاوت باشد، اما آنچه باعث عمق يافتن و گسترش نارضايتي ميشود نه واقعيت موجود، بلكه احساس جامعه و برداشتها از واقعيتهاي جاري است.
قطعا هيچ دولتي نميتواند نماينده همه اقشار و دستههاي جامعه و حامي همه سياستهاي متناقض و راهكارهاي متفاوتي باشد كه گروههاي سياسي از آن نمايندگي ميكنند. اما ايجاد روند تحقق روياها و تخيلات يا حتي اوهام فردي و گروهي يك امر نشدني نيست. آنچه باعث تندتر شدن تيغ انتقادات از وضعيت موجود ميشود، نااميدي منتقدان و مخالفان از اجراي خواستههايشان به هر شكل ممكن است. فردي مانند رحيم پور ازغدي، زماني به يك منتقد تندرو تبديل ميشود، كه تصور كند هيچ راهحلي براي اجراي خواستههايش باقي نمانده است، در هيچ عرصهاي نه امكان رسيدن به قدرت دارد و نه امكان دارد از او براي سياستگذاري مشورت طلبيده شود. تصور بنبست، حتي اگر بنبستي وجود نداشتهباشد، به مخالفت يكسره با ساختار تبديل ميشود.
واقعيت اين است كه همه منتقدان و مخالفان وضع موجود، ذاتا راديكال نيستند و هر يك بنا به انگيزهاي به سمت يكسرهبيني راهحل خود رفتهاند. آنچه نزديك به ۶ سال پيش، حسن روحاني را به رياستجمهوري اسلامي ايران رساند، شعار «اميد» و نماد «كليد» حل مشكلات كشور بود. اما سوال اينجاست كه دولت كنوني تا چه اندازه موفق شده است كليد به دستان ديگري را كه هر يك با ادعاي گشودن دري نشستهاند به امتحان كردن كليد خود «اميدوار» كند؟ تفكر تكساحتي در عرصه حاكميت بينقص، باعث شده است كه همه تصور كنيم يك كليددار وجود دارد كه نهايتا با سوهان و اره و چكش، كليد خود را به درهاي بسته ميخوراند، آن هم در شرايطي كه پشت سر او هر كس كليدي از جيب خود درآورده و آن را راهحل نهايي گشايش درها عنوان ميكند.
آنچه باعث شده است منتقدان به جاي پيشنهاد راهكارهاي سازنده به سوي «ديناميت گذاشتن، خراب كردن و از نوساختن» بروند اين است كه تا اندازه زيادي احساس ميكنند نقششان در تصميمسازي براي حل مشكلات كمتر شده است. مشكل اصلي فراگير شدن نااميدي «از رحيم پورازغدي در صدا و سيما تا فلان تحليلگر در صداي امريكا» است و كليد حل اين مشكل قطعا در اختيار حكمرانان كشور. عوض كردن ديدگاه منتقدان از «نگاه مهندسي» به «نگاه طبابت» تنها از اين طريق ممكن است كه فرآيندها و روندهايي براي تحقق ايدهها، آرمانها يا به قول نگارنده يادداشت «خيالپردازي و اوهامگويي و آرزوانديشي»ها فراهم شود. به گمان من هيچ دولتي نميتواند نماينده همه اقشار، دستهها و گروهها باشد، اما ميتواند همواره اين اميد را در دل همه زنده نگه دارد كه به طريقي راهكارها و پيشنهادات ديگر دستهها و گروهها عملي خواهد شد. حافظان وضع موجود زماني بيشتر ميشوند كه گستره منتفعان از وضع موجود وسيعتر شود و اين هدف تنها با ارزان شدن دلار يا كاهش تورم ميسر نميشود، صدها و صدها ساحت ديگر در كشور وجود دارد كه هر گروه و دستهاي ميتواند دغدغههايي در آن داشتهباشد. «از رحيمپورازغدي در صدا و سيما تا فلان تحليلگر در صداي امريكا» يا به قول نماينده پيشين مجلس شوراي اسلامي «از كيهان تهران تا كيهان لندن» هر يك آرمانها و آرزوهايي داشتند و هر يك راهحل نهايي را در حوزهاي ميديدند، يكي استمرار انقلاب فرهنگي ميخواهد، ديگري عاديسازي رابطه با امريكا، يكي پايان خصوصيسازي و ديگري تشديد واگذاري اختيارات دولت. هر يك از طرفداران اين ايدهها، اگر راهي ببينند كه در حوزه مدنظرشان امكان انتقاد و اثرگذاري وجود دارد، قطعا بيش از هر زمان ديگر به جاي كلينگري و ساختارشكني، بر حوزه خود متمركز خواهند شد. نهايتا زماني همه اين طيفها همزمان ساختارشكن ميشوند كه از هيچ سوراخي برايشان باقي نمانده باشد تا اميدوار باشند كه ايدههايشان را به يك سياست قابل اجرا در كشور تبديل كنند. بله! هيچ يك از اين سياستها به شكل مطلق اجرايي نيست، اما «اميدواري» به اينكه كشور روزي به سمت سياست مورد نظر من حركت كند، فقط يك احساس است و نيازمند سياستگذاري قدرتمند. چيزي كه شرايط كنوني كشور كم دارد همين «احساس» است.