نگاهي به كتاب «خردكشي»
خردسوزان تاريخساز
اهورا جهانيان
كتاب «خردكشي» اثر خسرو ناقد، با عنوان فرعي «روشنفكران و انقلاب اكتبر»، ديدگاه و موضع روشنفكران روسي و اروپايي را نسبت به انقلاب اكتبر روسيه بر آفتاب افكنده است. بررسي نظرات روشنفكران در قبال انقلاب روسيه و عملكرد اتحاد جماهير شوروي در كتاب «خردكشي»، از همان نخستين سالهاي روي كار آمدن كمونيستها تا آخرين نفسهاي اتحاد جماهير شوروي را شامل ميشود. يعني از آراي انتقادي راسل در 1920 تا آراي دريدا در 1990. ناقد با نگاهي ناقدانه به انقلاب اكتبر روسيه و تلاش ايدئولوژيك ماركسيستهاي روسي براي برپايي جامعهاي كمونيستي نگاه كرده است. كتاب بهشدت خصلت ضدماركسيستي دارد و به نظر ميرسد حتي واكنشي باشد به رشد روزافزون چپگرايي در محافل روشنفكري و به ويژه دانشجويي ايران در پانزده سال اخير. خسرو ناقد در اين كتاب خواسته است تلنگري به مستعدين چپگرايي بزند كه سرشت و سرنوشت تلاشهاي ماركسيستي براي رسيدن به يوتوپياي كمونيستي را فراموش نكنند. ناقد در فصل اول كتابش به مخالفت اقليتي از روشنفكران روس با انقلاب روسيه ميپردازد و دلايل آنها را، كه اكثراً هم پيشتر سوسياليست بودند، پيش روي خواننده ميگذارد. مخالفت اين سوسياليستهاي سابق با انقلاب اكتبر و تلاش لنين و يارانش براي برپايي جامعهاي كمونيستي، مصداق صدايي فراموششده در تاريخ سياسي قرن بيستم است. مدتها پس از آنكه استالين تاريخ ماركسيسم روسي را سخت خونالود كرد و انقلاب اكتبر به توتاليتريسمي سنگدل منجر شد، برخي از روشنفكران چپگراي جهان غرب به تدريج از در انتقاد از انقلاب روسيه و حكومت شوروي درآمدند و در توجيه ستايشهاي گشادهدستانه سابقشان نسبت به آنچه در روسيه در جريان بود، گفتند كه در آن دوران هنوز ماهيت و چند و چون و اقتضائات ماركسيسم، لنينيسم و استالينيسم و اتحاد جماهير شوروي بر ما روشن نبود. اما حرف خسرو ناقد در اين كتاب اين است كه روشنفكران اروپايي در آن دوران چنان مست انقلاب و ايدئولوژي و ماركسيسم و سوداي تغيير جهان و نداي درانداختن طرحي نو در تاريخ بودند كه نخواستند به صداي خفيف و ضعيف منتقدان بصير ماركسيسم گوش فرادهند. «اصحاب راهنما» گروهي از روشنفكران روس بودند كه در 1909 با انتشار مجموعه مقالاتي نسبت به خطرات انقلاب ماركسيستي در روسيه هشدار داده بودند. سيمون فرانك، نيكلاي برديايف و سرگِي بولگاكف مشهورترين افراد اصحاب راهنما بودند. در 1920 هم برتراند راسل همراه با هياتي از حزب كارگر انگلستان به روسيه رفت تا ببيند بلشويكها براي تحقق جامعه كمونيستي چه كردهاند. راسل با اينكه خودش هوادار آرمان كمونيسم بود ولي به سرعت دريافت آنچه در روسيه در جريان است، بيش از آنكه بوي كمونيسم بدهد بوي بدبختي و قساوت ميدهد. وي پس از بازگشت از روسيه، كتاب «عمل و تئوري بلشويسم» را در نقد حكومت لنين و مريدانش نوشت و در اين كتاب با بصيرتي حقيقتا شگفتانگيز به انتقاد از سياستهاي كمونيستهاي روسي و به ويژه پيامدهاي اين سياستها پرداخت. اگر به ياد آوريم كه جواهر لعل نهرو حداقل دو دهه پس از نگارش اين كتاب راسل، جزو ستايشگران كمونيسم روسي بود، اهميت نقد دقيق و عميق راسل بر كمونيسم روسي لنين و حواريونش بيش از پيش آشكار ميشود.
ناقد در فصل ششم به واكنش روشنفكران اروپايي موافق انقلاب اكتبر ميپردازد. هر چند كه ناقد آمار دقيقي از روشنفكران اروپايي موافق و مخالف اتحاد جماهير شوروي به دست نميدهد ولي به نظر ميرسد كه در جامعه روشنفكري اروپا، شيفتگان شوروي بيش از مخالفان آن بودند. منتقدين بصيري چون راسل و پوپر و آرتور كستلر در اكثريت نبودند. شور شوروي چنان در دل و جان روشنفكران و هنرمندان و دانشمندان اروپايي افتاده بود كه حتي آلبرت اينشتين، رومن رولان، اشتفان تسوايك و هاينريش مان هم در نشرياتي كه «همبستگي و دوستي با روسيه شوروي» را در برنامه خود قرار داده بودند، به چشم ميخورد. «خبرنامه مصور كارگري» هفتهنامهاي بود كه در برلين منتشر ميشد و «در آغاز كار تيراژ آن دههزار نسخه بود، ولي به تدريج به شمارگان پانصدهزار نسخه رسيد.» اين نشريه چند سال پس از به قدرت رسيدن حزب نازي در آلمان، به پراگ منتقل شد. خسرو ناقد مينويسد «در نگرش غيرانتقادي و نگاه شبهمذهبي روشنفكران به پرولتارياي پيروز... هيچ كمبودي وجود نداشت» ولي به اين نكته اشارهاي نميكند كه براي افرادي نظير آلبرت اينشتين، خطر نازيسم به حدي بزرگ بود كه توجه چنداني به كمونيسم نكردند. البته ناقد در جواب ميتواند بگويد كه كمونيسم هم مثل نازيسم آدمخوار بود اما اين واقعيت تاريخي را هم نميتوان فراموش كرد كه اگر استالين نبود، هيتلر شايد در جنگ جهاني دوم پيروز ميشد. نيرويي كه بساط نازيسم را از صحنه تاريخ حذف كردند، ارتش سرخ شوروي بود. انگلستان با رهبري چرچيل در جنگ جهاني دوم، حداكثر ميتوانست اجازه ندهد كه لندن هم مثل پاريس لگدكوب چكمههاي سربازان ارتش مهيب آلمان شود. رفتار شوروي در دوران پس از جنگ جهاني دوم در قياس با عملكرد آلمان هيتلر نيز به خوبي نشان ميدهد كه كمونيستها واجد حداقلي از عقلانيت بودند و اهل لگد زدن زير ميز «نظام بينالملل» نبودند. جنگ سرد اگرچه شرايط مطلوبي در تاريخ بشر نبود ولي هزاربار بهتر از جنگ جهاني دوم بود. بنابراين در نيمه اول دهه 1940 كه كمونيستهاي شوروي در حال مقاومت در برابر نازيسم بودند و ارتش هيتلر را عقب ميراندند و يكايك سرزمينهاي فتح شده به دست نازيها را آزاد ميكردند، كساني چون اينشتين يا روشنفكران و دانشمندان يهودي اروپا، نميتوانستند خطر نازيسم و كمونيسم را براي جامعه بشري يكسان بدانند. و واقعا هم اين طور نبود. البته سخن ناقد اين است كه چرا روشنفكران اروپايي متوجه خطر شوروي نشدند. اين نقد فينفسه درست است ولي انصاف حكم ميكند كه بگوييم همين شوروي خطرناك، با تارومار كردن ارتش هيتلر و فتح برلين، بزرگترين خطر ممكن را از سر جامعه بشري كم كرد. با اين حال ابتلاي روشنفكران اروپايي به «كورچشمي تئوريك» در اين جملات آلفرد كر، نويسنده و روزنامهنگار اروپايي، مشهود است: «واقعيت اتحاد جماهير شوروي براي من بزرگترين و مسرتبخشترين واقعيت است؛ چراكه از د صادقانه و با جديت كوشش ميشود تا با تمام توان عدالت در جهان برقرار شود. » اگر به ياد آوريم آرتور كستلر در اواخر دهه 1930 با نگارش رمان درخشان و انتقادي «ظلمت در نيمروز» به خوبي ريشههاي توتاليتريسم كمونيستي را بر آفتاب افكند، ميتوانيم با خسرو ناقد همنوا باشيم كه روشنفكران اروپايي در قبال «مساله شوروي» فاقد تيزبيني و فراست سياسي كافي بودند.