• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4057 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۶ فروردين

درباره گفت‌وگوهاي بورخس

اي‌كاش نابينا نبودم

بهار سرلك

 

 

خورخه هميشه مي‌دانست روزي نويسنده مي‌شود. تحصيلات مدرسه را كارساز نمي‌دانست و فقط دل به كتابخانه بزرگ پدرش بسته بود. نخستين‌بار هم در كودكي قلم به دست شد و از روي علاقه به اساطير يونان، با دستخطي ناخوانا راهنمايي 10 صفحه‌اي درباره داستان پشم زرين، هزارتو و عشق خدايان و جنگ تروا نوشت. پدرش شيفته ادبيات بود اما تقدير، وكالت و تدريس روانشناسي را براي او رقم زده بود. بنابراين خورخه گيلرمو بورخس هسلام تمام هم و غمش را براي نويسنده شدن پسرش، خورخه لوييس بورخس، به كار گرفت. او تا 11 سالگي در خانه خواندن و نوشتن به دو زبان اسپانيايي و انگليسي را ياد گرفت بطوري كه اواخر 12 سالگي نمايشنامه‌هاي شكسپير را مي‌خواند. خورخه گيلرمو كه سنگ‌هاي زيادي را در مسير نويسندگي پيش پايش تجربه كرده بود و دست آخر از طي كردن اين راه مايوس شده بود، فقط مرشد ذوق نويسندگي پسرش شد و توصيه‌هاي لازم را به او كرد: «نبايد عجله كني، بنويس، نوشته‌هايت را دوباره بخوان، آنها را دور بريز و باز سر صبر بنويس. نكته مهم اين است كه وقتي بالاخره چيزي را چاپ كردي، بايد كاملا از نوشتنش راضي باشي يا حداقل مطمئن باشي بهترين كارت است.»

نابينايي ميراث پدرش بود. چشم‌هاي خورخه از كودكي ضعيف بود و با بالا رفتن سن و عمل‌هاي جراحي متعدد اين ضعف شدت گرفت و در نهايت در 55 سالگي محروميت او از ديدن كامل شد. با وجودي كه خودش معتقد بود بيش از اينكه نويسنده خوبي باشد، خواننده خوبي بوده اما اين عشق هرگز انگيزه يادگيري خط بريل را در او ايجاد نكرد و صداي ديگران واسطه‌اي ميان او و كتاب‌ها شدند. او معتقد بود مغز كسي كه قادر به خواندن نيست، جور ديگري فعاليت مي‌كند و درك گذر زمان و همچنين تجربه تنهايي از جمله محاسن ناتواني در مطالعه است. با اين حال «نخواندن» افسوس بزرگي براي او مي‌شود: «باور كنيد درباره فوايد نابينايي اغراق كرده‌اند. من اگر مي‌توانستم ببينم هيچ‌وقت پايم را از در خانه بيرون نمي‌گذاشتم. مي‌نشستم خانه و آن همه كتابي كه دورم ريخته است را مي‌خواندم.»

در زماني كه بورخس در دانشگاه هاروارد سخنراني مي‌كرد، ريچارد برگين، نويسنده و منتقد اهل ايالات متحده امريكا، در خانه اين نويسنده همنشينش مي‌شد و بورخش دريچه‌هايي به روي آثار خود و ديگراني كه آنها را مي‌ستود و گاه نكوهش مي‌كرد، مي‌گشود. مثلا از شخصيت‌پردازي‌هاي جيمز جويس ايراد مي‌گيرد و اوليس او را اثري شكست‌خورده مي‌نامد اما واقعي و شاعرانه بودن داستان‌هاي كنراد را ستايش مي‌كند. بورخس در اين كتاب از خاطراتش، نازي‌ها، داستان‌هاي پليسي، اخلاقيات، خشونت، مساله زمان، رابرت براونينگ، هنري جيمز و كافكا، اشعار محبوبش، هومر، هيروشيما، مرگ و مساله ابديت و انحلال واقعيت مي‌گويد. به لطف اين مصاحبت‌ها و همنشيني‌هاي برگين با بورخس، مجموعه‌اي از گفت‌وگوهاي برگين با نويسنده‌ آرژانتيني كه او را مهم‌ترين چهره ادبي پس از سروانتس مي‌دانند، در سال 2013 منتشر شد كه به تازگي با ترجمه كيهان بهمني تحت عنوان «خورخه لوئيس بورخس: آخرين مصاحبه و گفت‌وگوهاي ديگر» از سوي نشر ثالث در قفسه‌هاي كتابفروشي‌ ايران جاي گرفته است.

مهم‌ترين فصل كتاب، آخرين مصاحبه‌اي است كه گلوريا لوپز لكوب در سال 1985، يعني يك سال قبل از مرگ بورخس، ترتيب داده است. در اين گفت‌وگوست كه غول داستان‌‌نويسي كوتاه ادبيات امريكاي لاتين در قامت مردي فروتن پيش چشم خواننده ظاهر مي‌شود: «اين واقعيت كه ديگران من را جدي مي‌گيرند برايم بي‌نهايت عجيب است. من خودم را خيلي جدي نمي‌گيرم، اما ديگران جدي مي‌گيرند...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون