• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 2193 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۰ اسفند

گفت‌وگو با «الهام پاوه‌نژاد»، بازيگر نمايش «سيستم گرون‌هلم»

«گرون ‌هلم» نمايشي روانكاوانه است

      احمدرضا حجارزاده/ «الهام پاوه‌نژاد» از آن دست بازيگراني است كه با وجود وسواس و گزيده‌كاري، هميشه پركار و به همان نسبت محبوب بوده است. عموم مردم او را به عنوان بازيگر و به ويژه در آثار تلويزيوني مي‌شناسند. حال آنكه پاوه‌نژاد در هر سه مديوم تئاتر، سينما و تلويزيون فعاليت‌هاي موفقي داشته است. گرچه چند سالي است قدم از دنياي بازيگري فراتر گذاشته و برحسب علاقه‌اش به ادبيات و شعر معاصر، در اين زمينه نيز تجربه‌هايي رقم زده است. از جمله انتشار آلبوم «كجاست خانه باد؟» كه خوانش اشعار فروغ فرخ‌زاد با صداي پاوه‌نژاد است و آبان‌ماه امسال به بازار آمد. اما بهانه ما براي گفت‌وگو با او، اجراي مجدد نمايش «سيستم گرون‌هلم» به كارگرداني «عليرضا كوشك‌جلالي» است. اين نمايش، ابتدا تابستان امسال در فرهنگسراي نياوران اجرا شد و پس از آن نيز اجراهايي در شيراز و اصفهان داشت. اكنون تماشاخانه تازه‌تاسيس «باران»، با اجراي اين نمايش خود را به دوستداران هنرهاي نمايشي معرفي كرده است. در گپ‌وگفت با الهام پاوه‌نژاد، علاوه بر تجربه بازي در اين نمايش، درباره علاقه‌اش به ادبيات، انتشار آلبوم اشعار فروغ و سروده‌هاي كوتاه خودش حرف زديم.

شعرگويي امروز من ريشه در گذشته دارد. اين ريشه برمي‌گردد به استاد نازنينم «محمدابراهيم جعفري» كه آموزه‌هاي ايشان در كلاس‌هاي پيش و پس از كنكور نطفه نوشتن را در ذهن من كاشت. ايشان شاعر و نقاشي هستند كه از پيش از ورود به دانشگاه تا امروز همچنان شاگرد ايشان بوده و هستم. خيلي از دريافت‌ها و داشته‌هاي هنري‌ام را مديون نگاه شاعرانه ايشان هستم

 بخشي از موفقيت نمايش «سيستم گرون‌هلم» مديون نمايشنامه جذاب آن است. نظرتان نسبت به اين نمايش چيست؟ فكر مي‌كنيد چه ضرورتي باعث مي‌شود نمايشي چند ماه پس از اجرا در نياوران در سالن ديگري روي صحنه برود؟

يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي كار به عنوان بخش عظيمي از وظيفه كارگرداني اثر، انتخاب متن است. متن نمايش آنقدر قدرتمند و به‌روز است كه مي‌توان مدت‌هاي طولاني آن را اجرا كرد. در اين اجرا با چهره‌ها و واكنش‌هاي مختلفي از سوي آدم‌ها روبه‌رو مي‌شويم كه نشان مي‌دهد انسان معاصر براي تصاحب قدرت به هر راهي تمسك مي‌جويد. واقعيت اين است اگر از اين جنس كار پشتيباني و حمايت تبليغاتي و توليدي خوب بشود، مي‌تواند يك سال اجرا برود. وقتي تابستان امسال براي بازي در اين نمايش دعوت شدم و براي نخستين‌بار متن را خواندم، واقعا شگفت‌زده   شدم.

 پيش از اين نمايشنامه را نخوانده بوديد؟

خير، نخوانده بودم. اين يك متن اسپانيايي بود كه تا به حال ترجمه نشده و آقاي كوشك‌جلالي متن را از آلماني ترجمه كردند. وقتي متن را خواندم، مانند تماشاگري كه الان به ديدن كار مي‌آيد، جا خوردم. خب متن و نقش را خيلي دوست داشتم و پس از رضا مولايي، دومين بازيگري بودم كه به گروه نمايش اضافه شدم. به مرور با شيوه و نگاهي كه آقاي جلالي داشتند، تيم خيلي خوبي كنار هم چيده شد. ديدگاه ايشان بيشتر بازيگرمحور است تا كارگردان‌محور و ترجيح مي‌دهند حضور كارگردان كمتر حس بشود كه ذهن را معطوف به كلام و هدف متن كند تا به قول معروف آويزه‌هاي جانبي. بنابراين در كارهاي ايشان، طراحي صحنه نمايش خيلي ساده است، طراحي لباس رئاليستي و معمولي است.

 يعني همه‌چيز به عهده بازيگر است.

بله. دقيقا. اين عناصر دست به دست هم داد تا نمايش خوبي آماده شود. در اجراي نياوران، گروه خيلي خوب با هم هماهنگ شدند. دو سفر داخلي هم به شيراز و اصفهان داشتيم. وقتي از سفر برگشتيم، قرار بود دوباره سال آينده اجرا برويم اما وقتي پيشنهاد دادند افتتاح سالن باران با اين نمايش باشد چون مي‌خواستند سالن با يك گروه حرفه‌اي آغاز به كار كند، پذيرفتيم اجرا برويم. گرچه اجرا در روزهاي برگزاري جشنواره و همين‌طور اسفند، شرايط كار را سخت‌تر مي‌كند ولي تا الان كه بازخورد خوبي دريافت كرده‌ايم، چون مخاطب دانشجوي اين منطقه را داريم.

 اجراهاي شيراز و اصفهان چطور بودند؟ از كار استقبال شد؟

بله، خيلي خوب بود. باورتان نمي‌شود هنوز روي صفحه‌هاي مجازي‌ام پيام‌هايي دريافت مي‌كنم كه مي‌نويسند «نمي‌شود دوباره در شيراز اجرا داشته باشيد؟». در اصفهان كه خيلي شگفت‌زده بودند چون پس از مدت‌هاي طولاني يك تئاتر حرفه‌اي از تهران به اصفهان رفته بود.

  اشاره كرديد به بازيگرمحوربودن شيوه كار آقاي كوشك جلالي. در جريان تمرين‌ها چقدر به راهنمايي و هدايت ايشان متكي بوديد و تا چه اندازه از تجربه‌هاي خودتان براي شكل‌گيري شخصيت «مرسدس»   استفاده  مي‌كرديد؟

اين دومين‌بار بود كه با آقاي جلالي كار مي‌كردم، زبان و سليقه ايشان را مي‌شناختم. شايد در تجربه قبلي به اين راحتي نبود و همه ما فشار بيشتري را تحمل مي‌كرديم اما در اين نمايش، فشار كار بر اساس سيستم، آقاي كوشك جلالي براي من عجيب نبود. ساعت تمرين بيشتر داشتيم، نه روزهاي كاري. بنابراين فشار به لحاظ فيزيكي، جسمي و حتي رواني روي بازيگر زياد است ولي به هر حال من سليقه كوشك جلالي را مي‌دانستم و اين خيلي كمك مي‌كند براي آنكه بازيگر به اصطلاح سريع‌تر روي غلتك بيفتد. از ويژگي‌هاي اين كارگردان آن است كه يكسري تقاضاهايي از بازيگر دارد يعني مي‌داند چه مي‌خواهد اما جز مواردي كه در ذهنش كليدي است، ديكته نمي‌كند.  اين ويژگي باعث مي‌شود بازيگر بيشتر فكر بكند و موارد تازه‌اي را در بازي‌اش به دست بياورد. صادقانه بگويم نقش «مرسدس» براي من از سخت‌ترين نقش‌ها بود چون بايد مرزي بين رئاليزم ـ كه تماشاگر باور كند يك مرسدس وجود دارد ـ تا لحظه‌اي كه مي‌گويد «من ماريا كالدرون هستم» را رعايت مي‌كردم. بايد اين مرز را طوري بازي مي‌كرديم كه هم تماشاگر با تك‌تك شخصيت‌ها همراه بشود و هم معماي قصه را تا پايان كشف نكند. اگر تماشاگري براي بار دوم و سوم نمايش را ببيند، متوجه  ظرافت‌هاي  بازي  بين  بازيگران  بشود.

  در اجراي «سيستم... » آيا موظف بوديد به اجراي نمايشنامه وفادار باشيد يا آقاي كوشك‌جلالي اجازه استفاده از فضاي بداهه  را هم به شما  مي‌داد؟

در مورد نقش من، جاي چنداني براي كار بداهه نبود چون يكي از جدي‌ترين نقش‌هاي متن است اما در مورد نقش «فونت» با بازي اميرحسين رستمي كه شيرين‌تر است و گيجي‌هايي كه به نقش اضافه كرده، شايد ممكن بود، يا در مورد نقش «كارلوس»- سينا رازاني- كه خود متن براي آن در جاهايي طنازي گذاشته، مي‌تواند اين اتفاق بيفتد، ولي سخت‌ترين نقش نمايش مرسدس بود. تا روزهاي پاياني تمرين، من گاهي وقت‌ها عصبي مي‌شدم چون نمي‌دانستم بايد چه كار كنم تا نقش را در برابر سه شخصيت ديگر نجات بدهم. به هر حال در اين ماجرا، آقاي جلالي دست بازيگر را باز مي‌گذارد، به شرطي كه احساس كند آسيب نمي‌زند. چيزي كه ايشان خيلي به آن اعتقاد دارند، ريتم اثر است. اگر زياد تن به بداهه مي‌داديم، ريتم كار از دست مي‌رفت.

 فارغ از موضوع ظرفيت انسان براي به دست آوردن مقام كه در نمايش به آن پرداخته مي‌شود، فكر مي‌كنم اين اثر مي‌تواند يك تئاتر روانكاوانه هم باشد.   موافقيد؟

بله، اصلا نمايش به نوعي روانكاوانه هم هست. اگر در مورد «گرون‌هلم» تحقيق كنيد، مي‌بينيد يك سيستم واقعي است و در دوره‌اي كاربرد داشته است. هنوز هم در برخي هلدينگ‌ها و كنسرسيوم‌هاي بزرگ از اين سيستم استفاده ‌كنند و ريشه و ته‌مايه شخصيت افراد را كنكاش مي‌كنند تا به آنها يك پست مهم بدهند. آقاي جلالي تحقيقي كرده بود كه ما مدام درباره‌اش حرف مي‌زديم، راجع به اين بود كه در جهان امروز تا چه حد اجازه هست وارد زندگي و حريم شخصي آدم‌ها بشويد. چقدر سياست‌هاي اقتصادي و شغلي امروز بي‌رحمانه به خود اين اجازه را مي‌دهد كه به حريم شخصي آدم‌ها وارد بشود؟

 از آنجا كه آقاي كوشك‌جلالي ساكن آلمان هستند و بين آنجا و كشور خودشان در رفت‌وآمدند، به طور معمول در اغلب اجراها حاضر نيستند، يعني به گروه اعتماد مي‌كنند و اجراي نمايش آماده‌شده را بر عهده بازيگران مي‌گذارند. آيا غيبت ايشان هنگام اجراها لطمه‌اي به نمايش نمي‌زند؟

صادقانه اعتراف بكنم اعتقادي به اين كار ندارم، يعني اگر كارگردان نمايش باشم، اين كار را نمي‌كنم. به نظرم كارگردان بايد حضور داشته باشد، چون از جذابيت‌هاي تئاتر اين است كه مي‌توانيد هر شب با نفس تماشاگر كار را رتوش بكنيد. اين سليقه و ديدگاه من است. از اين‌رو معتقدم حضور كارگردان در اجراها لازم است اما زندگي كوشك‌جلالي شرايط خاصي دارد و به خاطر سلامتي‌اش نمي‌تواند زياد اينجا بماند. عشق به كاركردن و حضور داشتن براي او بسيار جذاب است. ضمن اينكه به ما اعتماد دارد. ارتباط او با ما به هيچ‌وجه قطع نمي‌شود و مدام از روند و كيفيت اجراها مي‌پرسد. در اين اجراها هم سه شب به تماشاخانه باران آمد و اجراها را ديد. دورادور پيگير نمايش است، ولي اعتقاد دارد كار تا زماني كه روي صحنه نرفته، كار كارگردان است. بعد ديگر متعلق به بازيگر است.  

 خانم پاوه‌نژاد، روزگاري در رسانه تلويزيون خيلي فعال بوديد اما چند سالي است در آن مديوم كم‌كار شده‌ايد و بيشترين تمركزتان روي تئاتر بوده. در عرصه كار تصوير، امسال فقط سريال خانگي «شاهگوش» را داشتيد و در سينما هم كه پس از «زندگي با چشمان بسته» ديگر بازي نداشته‌ايد. چرا؟

البته سال گذشته من دو كار در عرصه تصوير داشتم؛ يكي شاهگوش كار آقاي ميرباقري كه در رسانه خانگي عرض ه شد و ديگري سريال «هفت‌سنگ» كار عليرضا بذرافشان اما حقيقت آن است كه ما مشكل فيلمنامه داريم. ضعف فيلمنامه از بزرگ‌ترين مشكل‌هايي است كه در انتخاب كار تصوير و به خصوص در تلويزيون پيش مي‌آيد. من هميشه يك توازن را نگه داشته‌ام. اگر به نظر مي‌آيد در تئاتر فعال‌ترم ـ كه اين گونه نيست ـ فقط يك دليل خاص دارد و آن اينكه هميشه سعي كرده‌ام سالي يك تئاتر را داشته باشم. به اين دليل كه معتقدم تئاتر بازيگر را روي فرم نگه مي‌دارد. اگر چند سالي است در تلويزيون تعدد كاري كمتر دارم، به اين خاطر بوده كه فيلمنامه‌هاي خوب يا نقش‌هايي كه دوست داشته‌ام به من پيشنهاد نشده، ولي در تئاتر مي‌توانيم به سمت متن‌هاي فرنگي و متنوع‌تري برويم كه براي من جذابيت بيشتري دارد. ترجيح مي‌دهم دو سال ديگر نقش مرسدس را بازي بكنم تا اينكه نقش يك مادر رختشو و آشپز را بازي بكنم كه هيچ رنگ و هويت دراماتيكي ندارد.

  بسياري از همكاران شما در صنف بازيگران، طي سال‌هاي اخير به سمت كارگرداني گرايش پيدا كرده‌اند. شما چرا تا امروز سراغ كارگرداني نرفته‌ايد؟

دليل اين را كه چرا دوستانم سراغ كارگرداني رفته‌اند، نمي‌دانم اما اين را خوب مي‌دانم كه اگر من جايي احساس كردم دلم مي‌خواهد كارگرداني بكنم ـ با وجودي كه تحصيلات كارگرداني هم دارم ـ آنجاست كه حس مي‌كنم نقش‌هاي پيشنهادي به من ديگر راضي‌ام نمي‌كنند و همان كم‌كاري كه شما اشاره كرديد، اتفاق مي‌افتد. بنابراين دوست دارم آن انرژي خلاقه را جاي ديگري خرج بكنم. از قضا دو سه سالي هست براي كارگرداني نمايش دورخيز كرده‌ام و اگر خدا بخواهد، سال آينده سراغش مي‌روم، ولي حقيقت آن است من از طريق آدم‌هايي دانش‌آموخته اين حرفه شده‌ام كه بيش از آنچه در ذات خودم وجود دارد، من را آرمان‌گرا بار آورده‌اند. فكر مي‌كنم شرايط بايد خيلي ايده‌آل و عالي باشد و هر چيزي درست سر جاي خود قرار بگيرد. براي نمونه، آلبوم اشعار «فروغ فرخ‌زاد» با صدا و خوانش من، حدود 13 سال طول كشيد تا روانه بازار شد. البته اين زمان طولاني فقط بابت آرمانگرايي‌ام نبود. مشكلات ديگري هم وجود داشت اما از زماني كه با «پيمان خازني» در مقام آهنگساز به صورت جدي كار را شروع كرديم تا زماني كه آلبوم وارد بازار شد، چهار سال طول كشيد، چون دلم مي‌خواست نتيجه نهايي در شأن نام صاحب اثر باشد. وقتي اثري نام فروغ را به دوش مي‌كشد، بايد همه وجوه آن با دقت بيشتري رعايت شود. خب من بازيگري و تئاتر را در دوراني ياد گرفتم كه سه ماه‌ونيم تمرين مي‌كرديم براي رفتن روي صحنه، ولي امروز دغدغه معاش همه را به سمتي برده كه مجبورند چند كار همزمان انجام بدهند يا 20 روزه كار مي‌بندند. براي مثال، روز جمعه هشتم اسفند مراسم رونمايي از كتابم برگزار مي‌شود. زماني كه من كتاب را به ناشر تحويل دادم، 84 هفته پيش بوده، يعني
 يك سال ‌و 9  ماه قبل.  بخشي از آن مربوط به پروسه مجوزگرفتن است اما بخش عمده‌اش همين وسواس‌هاست كه من را وامي‌دارد اثرم را با كمترين نقص راهي بازار بكنم. هيچ‌وقت هيچ چيز كامل نيست. كارگرداني براي من پله خيلي بالاتري است. دوست دارم مجموعه‌اي از بهترين‌ها را براي كارم خرج كنم. صادقانه‌اش يعني اينكه خيلي وقت‌ها بسياري از كارها با كمترين هزينه‌ها شكل مي‌گيرد. دور هم جمع مي‌شوند و با «من بميرم» و «تو بميري» يا «بيا براي من طراحي صحنه بكن، من هم در كار بعدي جبران مي‌كنم» و جلسات شتابزده تمرين كم و... كار را مي‌بندند. من هرگز اين كار  را  نمي‌كنم. ا

 كتاب‌تان كه جمعه گذشته رونمايي شد، چيست؟

مجموعه‌اي از دستنوشته‌هاي من است تحت عنوان شعر. البته چون ادعايي ندارم، در استفاده از عناوين و اسامي احتياط مي‌كنم اما در حقيقت شعرهاي كوتاهي است. گرچه بعضي صاحبنظران معتقد هستند ما اينجا هايكو نداريم، با اين حال به نوعي از اين جنس شعر تبعيت مي‌كند. دوست ندارم پشت سر هم كار كنم، طوري كه انگار توليدي دارم. زماني كه مجوز آلبوم شعرهاي فروغ آمد، مجوز اين مجموعه‌شعر هم پس از دو سال آمد كه راستش را بخواهيد، خودمان جلوي چاپش را گرفتيم. اين مجموعه را آقاي پژمان سلطاني در انتشارات ويراستار و نشر دريچه چاپ مي‌كند. از ايشان خواهش كردم فعلا كتاب را نگه دارند، چون به نظرم خيلي بد بود اين هفته آلبوم فروغ پخش شود و هفته بعد كتابم. هر دو آنها كار خلاقه است. فرقي ندارد. مثل بازيگري است كه هر دقيقه روي صحنه باشد. من اين را دوست ندارم. به عنوان تاكتيك دوست دارم مخاطب دنبالم باشد. به عبارتي دل تماشاگر براي من تنگ شود. با اين حال چون نام كتاب «هشت صبح هشت اسفند» است، آن را به فال نيك گرفتيم و روز هشتم اسفند مراسم رونمايي را در كافه «نزديك تئاتر» برگزار مي‌كنيم.

 مي‌دانم كه علاقه بسياري به مطالعه و شعر داريد. آيا دنبال‌كردن جريان شعر پارسي معاصر باعث شد به سرودن شعر رو بياوريد يا اين رويداد ريشه در گذشته‌ها   دارد؟

بله، شعرگويي امروز من ريشه در گذشته دارد. اين ريشه برمي‌گردد به استاد نازنينم «محمدابراهيم جعفري» كه آموزه‌هاي ايشان در كلاس‌هاي پيش و پس از كنكور نطفه نوشتن را در ذهن من كاشت. ايشان شاعر و نقاشي هستند كه از پيش از ورود به دانشگاه تا امروز همچنان شاگرد ايشان بوده و هستم. خيلي از دريافت‌ها و داشته‌هاي هنري‌ام را مديون نگاه شاعرانه ايشان هستم. ايشان به من جرات دادند تا احساسم را تبديل به كلمه بكنم. غير از تاثيرگذاري ايشان، در چند سال اخير، نوشتن برايم كمي جدي‌تر شد. صادقانه بگويم اگر كتابم قرار بود همين الان چاپ شود، ممكن بود نصفش را دور بريزم، چون هر چيزي تاريخ خودش را دارد. من مجموعه‌اي را كه الان مي‌نويسم خيلي بيشتر دوست دارم تا اشعار آن دوره را. طبيعي است نگاهم به مرور كامل‌تر مي‌شود. به هر حال دريافت‌هاي تازه‌ام، ذهن را صيقل داده. مانند بازيگري مي‌ماند. بي‌شك بازي امروزم با بازي 10 سال پيش من خيلي فرق دارد و اين اتفاق بدي است، يعني اگر الان كسي از فلان‌فيلم من ايراد بگيرد، شايد بگويم بله درست مي‌گوييد، چون خودم هم الان با آن موافق نيستم (مي‌خندد) طولاني‌شدن زمان براي عرضه‌شدن كار، اين لطمه  را   مي‌زند.

 قضيه انتشار آلبوم «كجاست خانه باد؟» با اشعار فروغ فرخزاد از كجا شروع شد؟ چه شد به فكر ضبط چنين اثري افتاديد؟ چون خانم نيكي كريمي هم چند سال پيش آلبومي از اشعار فروغ را با صداي خودشان منتشر كردند.

ايده آلبوم فروغ من به يك تحقيق دانشگاهي برمي‌گردد. در كلاس‌هايي كه با زنده‌ياد استاد «رضا سيدحسيني» مي‌گذرانديم، واحدي داشتيم با عنوان «اصول نقد» كه قرار شد هر كدام از ما روي يك شاعر كار بكنيم؛ اشعارش را بخوانيم، نقد و بررسي بكنيم. من فروغ را انتخاب كردم. از همان دوران وقتي آثار فروغ را خواندم، متوجه شدم شعرهاي او به دليل تجربه‌اي كه در صحنه دارد، به‌شدت ويژگي نمايشي‌شدن دارند. شعرهاي فروغ خيلي فرم مونولوگ و ديالوگ‌گويي دارد. براي نمونه، شعر «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» يك مونولوگ بلند است.

 در حقيقت شعرهاي فروغ براي خوانش بازيگر مناسبند.

بله. مي‌توان نگاه اجرايي به شعرهاي او داشت و آنها را بيشتر تصوير كرد. من به اين سمت رفتم كه انگار داريم شعر را مي‌بينيم. طوري كه وقتي مخاطب شعرها را مي‌شنود، احساس كند تصويرها را مي‌بيند. پس از انقلاب، براي نخستين‌بار من توانستم مجوز شعرهاي فروغ را بگيرم و با دوست آهنگسازي وارد مذاكره شدم كه كمتر از يك سال روي آنها كار كرديم و بعد، به مشكل سليقه‌اي خورديم و كار متوقف شد. چند سالي وقفه افتاد بين اين ماجرا تا آنكه در يك كار تئاتر با پيمان خازني آشنا شدم و فهميدم در مورد آثار برادر فروغ فرخزاد كارهايي كرده است. وقتي ديديم چه نگاه نزديكي به هم داريم، دوباره آن پروژه راه افتاد. در آن سال‌ها پس از اينكه خبر مجوزگرفتن آلبوم من پخش شد و كارم ناكام ماند و من هم حاضر نشدم به هر قيمتي با پيشنهادات شركت‌هاي توليدي اين آلبوم را ارايه بدهم، ديگر فروغ از تابو درآمد و همكاران ديگرم اين كار را انجام دادند. البته نگاه من در اجرا بسيار با شيوه خوانش آنها متفاوت بود و هست. به هر حال، من و آقاي خازني طي چهار سال گذشته روي آلبوم كار كرديم و از راهنمايي‌ها و كمك فكري دوست هنرمندم بهرام عظيم‌پور هم بهره گرفتيم و زماني كه اثر نهايي آماده شد، آقاي اسفندياري در انتشارات باربد نتيجه كار را دوست داشتند و نشر و پخش اثر را بر عهده گرفتند كه دوم آبان‌ماه در عمارت مسعوديه رونمايي شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون