به بهانه نمايشگاه «انسان بيگانه از طبيعت»، نقاشيهاي محجوب ظهوريان، در گالري ثالث
«من متهم ميكنم!»
مهدي تديني
«من متهم ميكنم!» اين عنوان مقالهاي بود به قلم اميل زولا، نويسنده نامدار فرانسوي در واپسين سالهاي قرن بيستم. اين شكواييه سياسي زولا بزرگترين مناقشه حقوقي را در تاريخ فرانسه پديد آورد و جامعه را دوپاره كرد. محجوب ظهوريان نيز با اين مجموعه از نقاشيهاي خود كه آشكارا مضمون «حيوانآزاري» دارد چنين دادخواست آتشيني را عليه جامعه و فرهنگ سگستيزِ حاكم صادر كرده است. «او متهم ميكند!» او- دستكم در آثار اين نمايشگاه خود- هنر را آشكارا و آگاهانه در خدمت مبارزهاي فرهنگي و اجتماعي قرار داده است و ددمنشي انسانها، سنتها و نهادهاي شهري و اداري را زير تازيانه نقشها و طرحهاي خود گرفته است.
از آنجا كه هدفِ نقاش در اين مجموعه ديگر «هنر براي هنر» نيست و نقاشي را ابزاري براي شورش و مقاومت برگزيده، بنابراين هيچ باكي نداشته است كه هنرش پروپاگانديستي (تبليغاتگرانه) شود. با نگاه به تابلوهاي اين مجموعه، عناصري را ميبينيم كه آگاهانه و با هدف «بيانِ رسا» در نقاشيها گنجانده شدهاند: از «لوگوي سرخ شهرداري تهران» در كانون تصوير و «اماكن مذهبي» در پسزمينه تصويري ديگر گرفته تا عناصري كليتر چون «تفنگ» و «شليك» و «اعدام». اينها حكايت از اين دارند كه آرتيست قصد دارد صريحترين و عريانترين بيان را در پيش گيرد تا هم مخاطب گستردهتري بيايد و هم زبان بُرنده داشته باشد.
اما جداي از فرم صريحي كه محجوب ظهوريان براي بيان حرف خود برگزيده، انديشه او نيز در مبارزهاش براي دفاع از حقوق حيوانات انديشهاي راديكال است. او سر آشتي ندارد، اهل مماشات نيست، قدمي پا پس نميكشد و آمده است تا سيرت تيره انسانهايي را كه كشتارگران سگهاي بيگناهند بر بوم فرياد بزند. در اينجا منظور از «انديشه راديكال» اين است كه او نگرشي مانوي را به ايده بنيادين تابلوهاي خود در اين مجموعه تبديل كرده است؛ به اين معنا كه دوگانهانگاري واضحي در تابلوهاي او ديده ميشود: حيوان پاك، بيگناه و بيآزار (سپيدي/نور) است و انسان، دستكم بيشتر انسانها در اين تابلوها، پليد، مهيب و هيولاسان (سياهي/تاريكي) است. در واقع، آرتيست خواسته يا ناخواسته عمقي «انسانشناختي» نيز به نقاشيهاي خود بخشيده و از راه «قياسِ» انسان با سگ، تصوير انسان را سخت در هم شكسته است.
نقاش اسطوره «انسانيت» را به سخره ميگيرد و انساني را ترسيم ميكند كه هيچ شباهتي به تصويري كه هميشه از انسان گمان و تصوير ميشده است، ندارد. انسان در اين تابلوها بيفضيلت، بيتعالي، درندهخو و عصاره همه آن بدسگاليهايي است كه انسانها هماره به حيوانات نسبت دادهاند؛ و اينك اين انسان، به تعبير خود نقاش، به «وحشت حيوانات» بدل شده است. بدينسان، به همه تحقيرها و ستمهايي كه انسانها به حيوانات (در اينجا دقيقا «سگها») روا داشتهاند پاسخ داده ميشود. حال نوبت خود انسان است كه تحقير شود و در برابر همان حيواني كه هميشه خوارش كرده و خونش را ريخته است، خود به «نماد شرّ» تبديل شود.
به اين ترتيب، با وجود عناصر و نمادگان فاحش، بيان و انديشه مانوي و آشتيناپذير و وجود ژرفاي انسانشناسانه منفي در اين مجموعه از نقاشيها بايد گفت ما با هنرمندي «راديكال» روبهروييم كه در نهايت هدفي فراهنري را پيگيري ميكند و آن هدف فراهنري هيچ نيست مگر «مداخله»! هدف نهايي محجوب ظهوريان «مداخله» است؛ مداخلهاي فرهنگي و اجتماعي. مثالي كه در ابتداي نوشتار به آن اشاره كردم، يعني «من متهم ميكنم!» اميل زولا يكي از بارزترين و ماندگارترين نمونههاي مداخله يك نويسنده يا هنرمند در امور اجتماعي است. در آنجا زولا دست به مداخلهاي سياسي زد تا جامعه را بيدار سازد و در نهايت «جريانسازي» كند. در اينجا نيز هدف نهايي هنرمند ما اين است كه به بينندگان تابلوها و مخاطبانش و به معناي كلي، به جامعهاش سيلي بزند تا به خود آيند، بيدار شوند، در تصويري كه از خود دارند بازنگري كنند تا در نهايت جلوي كشتار حيوانات بيگناه را بگيرند. آرتيست مخاطبانش را در وضعيت دشواري قرار ميدهد: بيننده يا بايد بيدار شود، به آرمانِ نقاش «آري» گويد و در مبارزه فرهنگي به جناح نقاش بپيوندد، يا بايد بپذيرد او به عنوان انسان يكي از همان آدمهايي است كه نقاش در تابلوهايش به گونهاي تحقيرآميز و چالشبرانگيز به تصوير كشيده است! راه سومي براي بيننده وجود ندارد: يا بايد با آرتيست همدل شود يا بايد خود را پليد انگارد! اگر براي هنر رسالتي اجتماعي و فرهنگي قائل باشيم، اگر به «مداخلهگري هنر» باور داشته باشيم، اگر بپذيريم كه هنر ميتواند در جامعه مدني ابزار اهداف اجتماعي باشد، بايد اذعان كرد محجوب ظهوريان در اين راه الگوي موفقي را در خود به نمايش گذاشته است.