درباره كتاب «گودل، اشر، باخ» برنده جايزه پوليتزر
وقتي«من»پديد ميآيد
محسن آزموده
چطور ميشود كه كتابي هزار صفحهاي درباره موضوعي به غايت پيچيده يعني «آگاهي» كه سرشار است از واژهها و نمادهاي رياضي و موسيقايي، برنده جايزه پوليتزر و چندين و چند جايزه معتبر ادبي و علمي ديگر ميشود؟ كتابي كه مارتين گاردنر، نويسنده سرشناس امريكايي كتابهاي علمي عامهپسند دربارهاش نوشته است: «به ندرت در هر چند دهه، نويسندهاي ناشناس، كتابي چنين عميق، شفاف، گسترده و سرشار از تيزبيني، زيبايي و اصالت مينويسد كه به عنوان يك رويداد ادبي بزرگ شناخته شود». براي پاسخ به اين سوال، بايد از عنوان و حجم و موضوع كتاب «گودل، اشر، باخ: بافته گرانسنگ ادبي» نوشته داگلاس آر. هوفشتاتر نترسيد و خيلي ساده از پيشگفتار آن آغاز كرد. نثر روان، طنازانه و عامهفهم هوفشتاتر، چنان خواندني است كه حتي خواننده غيرعلاقهمند را برميانگيزد تا به خواندن ادامه دهد. نوشتهاي كه قرار است نظريهاي جديد درباره «خود» و «معنا» و نحوه شكلگيري آن ارايه دهد. مساله اصلي هوفشتاتر در اين كتاب، اين است: «چگونه موجودات جاندار ميتوانند از دل ماده بيجان برآيند؟ «خود» چيست و چگونه يك «خود» ميتواند از دل چيزهايي برآيد كه به اندازه يك پارهسنگ يا چاله آب «بيخود»اند؟ «من» چيست و چرا چنين چيزهايي (دست كم تاكنون) تنها در ياختههايي كه مغز خوانده ميشوند، يافت ميشود؟»
هوفشتاتر براي پاسخ به اين سوال و به عبارت ديگر براي ارايه نظريه بديع خود، به جاي نوشتن كتابي پيچيده با زباني تخصصي و مالامال از مفاهيم علوم شناختي و علوم عصبي، ترجيح داده مسيري بارها جذابتر و صد البته پيچيدهتر ترسيم كند. راهي كه نقشه اصلي آن را كورت گودل، رياضيدان، منطقدان و فيلسوف اتريشي طراحي كرده، اما در تمام طول مسير صداي موسيقي چندوجهي يوهان سباستين باخ به گوش ميرسد و چشماندازها را نيز نقاشيهاي تودرتو و هزارلايه موريس كرنلس اشر، هنرمند هلندي آراسته است. «پروفسور هوفشتاتر بر اين باور است كه دستاوردهاي گودل در رياضيات، طراحيهاي تفكربرانگيز اشر و فوگها و كاننهاي موسيقايي باخ، سايههايي هستند كه يك ذات استوار مركزي در راستاهاي متفاوت ايجاد كرده است. او با به كارگيري مفهومهايي چون خودارجاعي و «حلقههاي عجيب» كه در قلب روش اثبات و نتيجههاي به دست آمده از قضيه گودل، طراحيهاي سرگيجهآور اشر و آثار موسيقايي باخ جاي دارند، كوشش ميكند تا ماهيت ذات آن را روشن كند».
بذر اوليه در ذهن هوفشتاتر براي خلق اين اثر در نوجواني او با خواندن كتاب كوچكي از ارنست ناگل و جيمز. آر. نيومن با عنوان برهان گودل، كاشته شد: «آن كتاب بر من پرتويي از هيجان و ژرفا افكند و مرا همچون پيكاني راست، به مطالعه منطق نمادي پرتاب كرد». او در ادامه به دانشگاه استنفورد و سپس دانشگاه بركلي رفت، اما دانشگاه نه تنها عطشي كه در جانش شعلهور شده بود را سيراب نكرد، بلكه اشتياق نوجوانانهاش را نيز خاموش كرد. سرخوردگي تا حدي بود كه كارشناسي ارشد رياضي بركلي را رها كرد و براي تحصيل در رشته فيزيك به دانشگاه اورگون رفت، اما آنجا هم قرار نيافت، تا اينكه سفري چند روزه به ايالت آيداهو و سپس كوههاي راكي بار ديگر او را سر ذوق آورد تا نامهاي به دوستش بنويسد، نامهاي كه اول بدل به جزوه شد و در نهايت به كتابي هزار صفحهاي انجاميد، منتها بعد از اخذ دكتري در سال 1975 و در دانشگاه استنفورد. كتابي مملو از «بازي كردن گاه سبكسرانه با واژهها، سرهم كردن ساختارهاي كلامي به تقليد از فرمهاي موسيقايي، سرخوشي از گونههاي مختلف تمثيلها، پرداختن به داستانهايي كه ساختارشان خود نمونهاي از نكتههايي است كه موضوع بحث آنهاست و در هم آميختن شخصيتهايي نامتعارف در طرحنوشتهايي تخيلي».
اما پاسخ بديعي كه هوفشتاتر ميكوشد در اين كتاب آن را بسط دهد، بهطور خلاصه اين است: «يك «من»، از رهگذر گونهاي گردباد پديد ميآيد كه الگوهاي درون مغز به سبب آن گردباد، جهاني را كه مغز بازتابانده است، باز ميتابانند و سرانجام خودشان را باز ميتابانند، و بر پايه آن، گردباد «من» تبديل به موجوي واقعي و علي ميشود. » مثالي كه هوفشتاتر براي روشن شدن منظورش ميزند، جالب توجه است، فرض كنيد دوربين تلويزيون به سمت صفحه تلويزيوني نشانه برود كه تصاوير خود آن دوربين را نمايش ميدهد، حاصل به زبان هوفشتاتر تلويزيون خودفروخورنده است. با اين حساب «هنگامي و فقط هنگامي كه چنين حلقهاي در مغز يا در هر ماده ديگري پديد آيد، يك «شخص»- يك «من» بيهمتاي جديد- به وجود ميآيد». «گودل، اشر، باخ» كوششي پيچيده، جذاب و معماگون براي راه يافتن به اين حلقهها و نحوه شكلگيري «من»هاست.