گر سالكي به عهد امانت وفا كند
اهورا جهانيان
در نوبت پيشين گفتيم كه مولانا در مقاله پنجم فيه مافيه ميگويد «آدمي در اين عالم براي كاري آمده است» و «از آدمي آن كار ميآيد كه نه از آسمانها ميآيد و نه از زمينها ميآيد و نه از كوهها. چون آن كار بكند ظلومي و جهولي ازو نفي شود.» و آن كار پذيرفتن امانت است؛ كه آسمان و كوه و زمين از پذيرفتن آن سر باز زدند. اما اينكه امانت چيست، محل بحث مولانا در اين مقاله نيست. در متون تفسيري و عرفاني هم دهها حدس و گمان درباره «امانت» مطرح شده است. كثرت اين گمانهها به حدي است كه اگر كسي به آنها مراجعه كند و يكايك حدسهاي قاطعانهاي را كه درباره مفهوم «امانت» مطرح شده است از نظر بگذراند، چه بسا اصل موضوع برايش لوث شود. در واقع در طول تاريخ تفسير و عرفان، بسيار كسان از راه رسيدهاند و گمانهاي را درباره اينكه آن امانت چه بود كه انسان آن را پذيرفت، مطرح كردهاند و در بسياري از موارد هم واقعا معلوم نيست كه مبنا و دليل اين مدعيات گوناگون چيست. با اين حال، شايد مشهورترين راي اين باشد كه «امانت» آگاهي يا معرفت يا شناخت بود. يعني انسان پذيرفت كه بار آگاهي را به دوش بكشد و مصائب زندگياش هم ناشي از همين قبول و پذيرش بوده است. راي مشهور دوم، امانت را همان دين ميداند. مطابق راي اول، شناخت خداوند مهمترين متعلق شناخت انسان است، اما مطابق راي دوم، انسان با پذيرفتن دين، وظايفي را در قبال خداوند پذيرفت و اينبار سنگين، همان چيزي بود كه ساير موجودات هستي از پذيرفتن آن سر باز زدند. راي سومي هم وجود دارد كه امانت را فرج يا شرمجاي انسان ميداند. مطابق اين راي، شرمجاي نخستين قسمت بدن انسان بود كه خداوند آفريدش و انسان متعهد شد كه اين امانت را همانطور كه پاكيزه و بري از گناه و فحشا، از خداوند دريافت كرده، پاك و باطهارت حفظ كند؛ و سنگيني بار امانت، همين اجتناب از فحشا بوده است؛ امري كه اكثر انسانها در طول تاريخ چنانكه بايد از عهده آن برنيامدهاند. برخي مفسرين شيعي هم، در تفسيري شاذ، امانت را ولايت اميرالمومنين دانستهاند. برخي ديگر از شيعيان، گفتهاند كه خداوند وقتي ارواح را آفريد، نخست ارواح پنج تن آل عبا را آفريد و ارواح اين پنج تن را به كوه و زمين و آسمان عرضه كرد و ولايت آنان را امانت خود قرار داد. هيچ موجودي اين امانت گرانبار را نپذيرفت الا آدم و حوا كه در بهشت بودند. نيز برخي از مفسران غيرشيعي، در سياقي اسطورهاي، گفتهاند كه حضرت آدم از جانب خدا مامور طواف كعبه شد و خواست كه اهل و فرزند خود را نزد آسمان و زمين به امانت بگذارد اما آنان نپذيرفتند و ناچار شد آنها را نزد قابيل به امانت بگذارد. قابيل هم در امانت خيانت كرد و هابيل را كشت و بدين سبب ظلوم و جهول خوانده شد.
فارغ از اين آراي گوناگون، نكته مهم در تقرير مولانا اين است كه او درباره پذيرفتن امانت ميگويد از آدمي كاري برميآيد كه كوه و زمين و آسمان از انجام آن ناتوانند و «چون آن كار بكند ظلومي و جهولي ازو نفي شود.» اين راي برخلاف ظاهر آيه است. آيه 72 سوره احزاب ميگويد انسان امانت را پذيرفت؛ به راستي كه او بسيار ستمكار و بسيار نادان بود. در ترجمه دقيق و معتبر عبدالحميد آيتي هم اين آيه چنين ترجمه شده است: «ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود. » مطابق اين ترجمه، ستمكاري و ناداني انسان علت پذيرفتن امانت از جانب او بوده است. اما مولانا ظاهرا ميگويد انسان چون امانت را پذيرفت، ظلومي و جهولي از او نفي شد. اما راي رايج اين است كه اگر انسان در حق خودش ستمكار و نسبت به دشواري وظيفهاي كه تقبل كرد جاهل نبود، بار امانت را به دوش نميكشيد. با اين حال در جمله مولانا، عبارت «چون آن كار بكند» مبهم است. دقيقا معلوم نيست كه مراد او از «آن كار» پذيرفتن امانت است يا به چيز ديگري اشاره دارد. حافظ گفته است: حقا كزين غمان برسد مژده امان/ گر سالكي به عهد امانت وفا كند. شايد مراد مولانا هم از «آن كار»، وفا كردن به عهد امانت باشد. يعني وقتي كه ميگويد از آدمي كاري برميآيد كه از آسمان و زمين و كوه برنميآيد و چون آن كار بكند، ظلومي و جهولي از او نفي شود، شايد منظورش نه فقط پذيرفتن امانت بلكه «پذيرفتن امانت و وفا به عهد امانت» باشد.